۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

یـک

به امیدِ شادی و کامیابی
بهروزی و پیروزیِ
ملتِ سرفراز ایــران

از آخر شروع کنم
از این تهِ اسفند
از این سر کاغذ
از اون سر لبخند
فرشِ سیاه و کثیف
سقفِ بلند تاریک
یه خونه شاید سرد
یه حسرتِ نزدیک
سهم امروزی هیچ
یک بغل حرف صدا
رنگ و وارنگی نیست
هر چه هست مات سیا
از آخر شروع کنم
از سرِ کم گفته
از تهِ بی پیوند
از غروری خُفته
از نگاهی تاریک
بسطِ ظلمت هر آن
شمع نورم بفروز
با چراغِ ایمان
سبز سبز فصل بـهـار
وقتِ نور و سایه
وقتِ هر روشنی و
بختِ هر کم مایه ٢

راستی گم شده است
در ریای جادو
در دروغ و تشویش
در گناهِ زالو
دل پیِ حرفی چند
دل پیِ رنگی خوش
ساده و بی معنی
همگی عاشق کُش
همه حجمی خالی
همه قلبی بی مهر
ساده بودن دردی
با نقابی بی چهر
از آخر شروع کنم
از تهِ فصلی سرد
نوبهار شروع میشه
شاید این بار بی درد
سال نو سال گذر
شاید امن یا کم خطر
سال رحمت بی حسد
با غروبِ کم خرد
سبز سبز چون شاخسار
هر چه خوشپوش و نگار
فصل زیبائی رسید
عاقبت بازم بـهـار . . .

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

یک زندگی

سر من گیج میره از
این همه غم
آسمون بشور و
بشنو تو یه کم
انگاری منگِ خوابم
روز نشده
این تـرانـه سرده
لب سوز نشده
این همه خیالِ بد
فکرای شر
ظلم ملعونِ
همیشه دردسر
از خـدا بی خبره
خـدا کجاست
مرهم درده و
یکتا آشناست .

صدامون میلرزه و
نا نداریم
دلمون تنگه
انگار جا نداریم
همه جا وهم و غبار
شب و طلسم
غافل از حالِ همه
حتی یه اسم
تار شده حس و
زیبائی گم شده
همه حرفا درهمه
یا بیخوده
سر من نمیشه
کم داشتنِ تو
یا به حسرت کم و کم
خواستنِ تو
آدمی یه گوشه
تنهاست تو دلش
سر دردا از اینه
نامردُ ولِش
میگم تو
دار و نداری واسه من
نه که تو
عشقُ میاری واسه من
همش اینه
من و تو گم شده ایم
تا یه رویای بزرگ
سروده ایم
خوبِ من
شادی و مهربونیت
این همه
همدلی همزبونیت
عشق دنیا رسم دنیا موندگار
تا ابد بر جا نمونده یک بهار . . .

شهر بـارانـی
٢٠/٦/٨٩

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

با شمام

منو کم کن از تـرانـه
منو این غروبو بشناس
با تو از عاشقی گفتم
با تموم عشق و احساس
من تو بازیِ دلِ تو
یه سـبـد تـرانـه میشم
بـغـض بـارونـم خـدایا
کمترین بهانه میشم
شاید اونجوری که باید
بوسه بارونی نبوده
هر چی بوده هر چی مونده
واسه رفتن خیلی زوده
امشب این سکوتِ خالی
این همه حجم شبانه
قلبمو فشرده محکم
زخم کهنه این گمانه
که تو رفتی و هنوزم
دل من غرق خیاله
آره فرصتی نمونده
با تـو موندنم محاله ٢

منو کم کن از تـرانـه
شاهدِ بی خبریم باش
رنگِ آبـیِ کلافه
رفت و سرخ خون اومد جاش
مَن مَن ها همه به مِن مِن
لُکنت و ضعفِ بیانه
نمیدونم من چی میخوام
زنده ام خوبم چاخانه
نفسی راحت کشیدم
خـداجون قبله ت به راهه
من یه گوشه ای نشستم
کی شبه کی قرص ماهه
شاید اونجوری که باید
تو دل و جونم نبودی
اما راستش از اون اول
واژه ی قلبو سرودی
این تو بودی که گذشتی
این تو بودی که پریدی
تهِ این دورای باطل
تو چی خواستی که ندیدی . . .

٢٤ دی
رودسر

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

روز ستاره

دوم بهمن
روز تو و من
روز مـا شدن
از بدی کندن
به خیر رسیدن
به نور و امید
به اون لحظه که
نـدامون ندید
به اون انتظار
به شمع روشن
به آبـیِ دل
به سبـز رُستن
دوم بهمن
روز حادثه
روز افتخار
ترس و یاس بسه
روز گم شدن
تو سرخ میهن
سپیدِ صلح رو
سیاهِ رهزن
فصل نوی ما
شادی همه جا
کهنگی ویرون
خنده رو لبها
روز ستاره
آنِ شکفتن
این تحقیر بسه
از خـدا گفتن
دست در دستِ هم
ایـرانـی آباد
عاشق و شیدا
ایـرانـی آزاد
بسه هموطن
صبرت تمومه
بدی سر اومد
غربت کدومه
گُلها واسه تو
لبخند و بوسه
شوقت واسه من
کی دلواپسه
اون که می دونه
جائی نداره
توی شهر دل
باز مهـر می باره
بهمن قیامه
تا مـا یه فریاد
ایـرانِ عاشق
باز میشه آزاد . . .

٢ دی
سـبـز و بـارانـی

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

جـانـم فـدای ایــــــــــران

سلام وقت خوش روایت امروز یه حکایت تلخه باز محرم شد قصه ی
آدمائی که یک سال هر حرومی رو حلال می کنن هر جنایت و پستی
رو مجاز بعد سردر خونه و مغازه هاشون پرچم چند متری حسین و
ابالفضل آویزون می کنن با پول حروم و کلاهبرداری برای هیات خرج
می کنن با پول دزدی میشن معتمد و خیر محل این جماعت دروغ و
ریا تزویر با چهره های گوناگون و رنگ رنگ خیلی زیادن خون ملت رو تو
شیشه می کنن از بالا دستیا دیگه نمیگم . قصه ی نرگس رو میگم
دختر شش ماهه ای که تو فقر زاده شد فقر مطلق مطلق اونم
هشت ماهه خونواده خرج بیمارستان رو نداشتن چند هفته ای بچه
زیر دستگاه بود آخر هم گفتن اگه تا چهار ماه موند می مونه خرده
پس انداز رو برای بیمارستان خرج می کنن با کمک اهالی محل موفق
به پرداخت پول بیمارستان میشن بچه موقع تولد یک کیلو و خرده ای
بوده چرا اینطور شده ؟ چون مادر تغذیه خوب نداشته و مشکلات دیگه
تو یه خونه ی کوچیک و نمور و سرد دیداری با این خونواده داشتم تو یکی
از روستاهای اطراف رودسر خط اصلی گاز از دم محل رد میشه و به
املش میره اما به این روستاها نمیرسه میگن بعدا که هیچوقت نمیاد.
بوی شدید نفت فضای اتاق رو گرفته بود بخاری کهنه ای که خوب کار
نمی کرد و مثل خونه ی قدیمی بازنشست بود یه لایه موکت و بچه
روی پتوئی نزدیک بخاری سینش خس خس می کرد شش ماهه بود
اما از یلدای دو ماهه ی من ریزتر چرا ؟ چون مادر که تغذیه ی مناسب
نداشت که شیر مقوی داشته باشه شیر خشکی که داشتن رو با
مقدار سه برابر آب هر دفعه مخلوط میکردن و به بچه میدادن که باعث
ضعف مفرط و بیماری گوارشی بچه شده بود اونقدر نحیف که یاد
عکسهای کودکان آفریقائی می افتادی دستهاش مثل یه پیرزن نود
ساله چروکیده مشکل خونی هم داشت ......... پدر و مادر جوون ٢٣
و ٢٥ ساله . سوء تغذیه و ضعف تو چهره شون داد میزد بسیار لاغر و
نحیف . پدر مادر این جوونا پیر و ازکار افتاده و تحت پوشش کمیته
امداد پدر جوان هر روز صبح خیلی زود این مسیر چند کیلومتری تا
شهر رو تا حدودی که میتونه پیاده میره یا همسایه ای که شاید در شهر
کاری داشته باشه کارگر روزمزده وردست سنگ کاری کار میکنه که
روزی ده الی دوازده هزار تومان بهش میده ...... هرکسی از فقر این
مردم یک جور سواستفاده می کنه کارفرما و استادکار یک جور رسانه
یک جور حکومت هم یک جور با فقیر نگه داشتن و محتاج نگه داشتن
همیشگی این قشر بسیار ضعیف و چشم امیدشون به صدقه های
پر منت بعضی مردم یا مسئولین . که فقط مسکنه و دوای درد نیست
دوای درد همون شغل ثابت آبرومند که بتونن تا حدی موکت خودشون
رو از آب بی توقف این زندگی کمی بالا بکشن و شاید کمی نفس . . .
قصه ی نرگس کوچولو قصه ی هزاران کودک مثل این تو این کشوره
فقری با چهره ای خشن و عریان که تا لمسش نکنی دردش تو دلت
کمتر زبونه می کشه و کمتر باورش می کنی قصه ی دردآلودِ نسلی
که زیر خروارها خاک مدفونه و صداش به هیچ جا نرسیده حالا اگه
میخوای گریه کنی بدون واسه چی و کی گریه می کنی پاشو عزیز
ایران رو دوباره بساز پاشو عزیز نذار خیال کنن غیرتت رو هم گرفتن .

پاینده ایـران
٢٣ آذر ٨٩

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

برای تو


گل نازم یه ماه میشه
جلوه کردی توی قلبم
دیگه تو اون عمر و جونی
روح من امید و صبرم
امروز یک ماهه شدی تو
الهی صد سالِ خوشبخت
انتظار چشم نازت
عاشقونه وقت و بی وقت
گل من مهمون قلبم
صاحبِ خونه ی شادی
شاعرانه پا به پاتم
با همه عشقی که دادی
با تموم مهربونی
دنیا ساده ست چون جوونی
مثل لبخند میشه وقتی
قدر قلبتو بدونی ٢

توی چشمای قشنگت
من یکی خیلی کوچیکم
وقتی عشق من یه دنیاست
آره من همین یه تیکم
عزیزم دو ماهی رفت و
به همین زودی یه ساله
میگذره روزا و ماها
بعدِ اون فقط خیاله
فقط یه خاطره ی گم
ترش و شیرین و هزار تو
زندگی رسمش همینه
مهر و لطفتو بکن رو
خـدا گل کن تو تـرانـه
وقتی شوق تو نباشه
این ترنم عاشقانه
نور و امید رو می پاشه . . .

یازده آبان پانزده آذر

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

دلم نوری داره


میخوام چشم بدوزی
به چیزی که هستم
به بُغضی که یک عمر
به یادت شکستم
میخواستم بدونی
چقدر بی قرارم
من از وقتی نیستی
به یادت می بارم
میخوام تا همیشه
گُل عشق بکارم
یه لبخندِ دائم
به سوغات بیارم
میخواستم بدونی
همه روح و جونی
الهی که یک عمر
سلامت بمونی ٢

اگه بد ندونی
بگم عاشقم من
رو قولای سابق
هنوز صادقم من
هنوزم می تونیم
نگو دیر و تلخه
اگه مـا بمونیم
بختِ بد می چرخه
به خوبی نظر کن
که زیبا تو هستی
به شوری که داری
نهانی یا هستی
میخوام در تو گم شم
یه مـا شیم دوباره
آسمون سیاهه
یه چشمک ستاره . . .

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

یـلـدای مـن

تبریک میگم به آسمون
چشای ابـر بـارونـیه
نوبتِ لبخندِ گُلاست
غُصه حالا زندونیه
تبریک میگم به قلبِ تو
که شـادی تو وجودته
سیاهپوشی خوب غمی نیست
بذار بگیم از عادته
دلگیر نشو بخند برام
این دفعه رو بمون باهام
باز زرد و غمباره دلت
نوگُل من بخون باهام

دنیا یه جور نمی مونه
خوب و خوشی فراوونه
اونچه تو غصه پنهونه
بدی و مرگ تو زندونه ٢

امروزه رو حال بی خیال
فردا چه خوب یا به زوال
دو روز دنیا واسه تو
دریـا و سبـزیِ شمـال
این همه لبخندِ درخت
این همه زندگی سُرور
جنگل یا کوهِ پُر ز بـرف
زایش و بـارون یه کُرور
که خیر و شر همیشگی
با ماست به چی چشم بدوزیم
آدمـی خیره گـُل من
چرا تو سایه بسوزیم ٢

تبریک میگم به عشـق تو
به هر چی پـاک و روشنه
یـلـدای مـن نـور و اُمـید
تـولـدت شور منه
تـولـدت شوقِ منه . . .

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

به نام وجدان

دلنوشتی از برادرم

به حال این مردم با ٧٠٠٠ سال قدمتِ کشورمان باید گریست ؟!
بشر تا چه حد می تواند بی وجدان باشد ؟!
سی و اندی سال از انقلابِ به اصطلاح اسلامی کشورمان می گذرد
چه کار کرده اند ؟ چه کار قرار است انجام دهند ؟
آیا اصلا قرار بوده که کاری انجام دهند ؟
نقل از یکی از ماهنامه های پزشکی استان ... ( در طول ٨ سال جنگِ
تحمیلی حدود ٢١٢٠٠٠ شهید برای دفاع از کشورمان تقدیم نموده ایم
حال آنکه به عنوانِ مثال در طی سالهای ٧٤ الی ٨٢ حدود ٢٥٠٠٠٠
کشته فقط و فقط در تصادفات خیابانی داده ایم !!! )
نمیدانم از کجا بگویم ؟ از کدامش بگویم ؟ آیا بیان تنها گوشه ای از این
فجایع در حال اتفاق تأثیری در بیداریِ ذهن این به اصطلاح مدیرانِ
بی وجدان دارد ؟
در این مطلب سعی می کنم تنها در مورد گوشه ای از فجایع در حالِ
اتفاق در صنعت خودرو سازی صحبت کنم .
آیا غیر از این است که کشور عزیزمان ایـران دارای قدمتِ تاریخی بسیار
بالائی در حدود ٧٠٠٠ سال می باشد ؟
آیا غیر از این است که کشور عزیزمان ایـران سهم زیادی از مشاهیر
دنیا را در تمامی طول تاریخ چه در گذشته و چه در حال دارا بوده است ؟
چرا ؟ چرا ؟ پس چرا ؟
چرا این مردم عزیز و صبور و با شرافتِ کشورمان در قرن ٢١ از حداقل
امکانات ایمنی و رفاهی در انواع خودروهای شخصی و ناوگانِ عمومی
و موتورسیکلت های ساخت داخلِ کشور و حتی در مواردی تولیدِ
خارج از کشور محروم می باشند ؟
چرا در قرن ٢١ باید مجبور به سوار شدن بر ارابه های مرگی همچون:
انواع پراید - روآ - پژو - ریو - پیکان - پیکان وانت - ماتیز - MVM - LOBO -
وانت مزدا - نیسان - سمند و ... و انواع موتورسیکلت های چینی و
انواع و اقسام خودروهای بی پایه و اساس چینی شوند ؟ در حالیکه
هیچ تضمینی بر امنیت جانی افراد سوار بر این خودروها حتی در
کوچکترین برخوردها وجود ندارد .
چرا در قرن 21 از حداقل امکانات ایمنی که شامل 2 کیسه هوا
(متاسفانه تعداد اندکی از خودروهای داخل فقط از یک کیسه هوا در
سمتِ راننده استفاده می نمایند . ظاهراً نفر دومی که در صندلیِ
شاگرد قرار می گیرد جانش اهمیت چندانی ندارد .)و حداقل ترمزهای
ABS (که امروزه حتی در برخی از کشورهای اروپائی منسوخ شده
است) در خودروهای تولید داخل بصورت انبوه استفاده نمی شود ؟
آیا این بدان معنا نمی باشد که این مردم عزیز در ذهن این مردانِ
بی حیاء به اندازه سر سوزنی ارزش ندارند ؟
چرا در طولِ فقط و فقط یکسال نزدیک به 27000 نفر از هموطنان
عزیزمان را در تصادفات جاده ای به دلیل عدم استفاده از حداقل های
ایمنی و همچنین عدم استفاده از خودروهای استاندارد تولید داخل و
پائین بودن بسیار سطح فرهنگِ رانندگی از دست می دهیم ؟
به راستی جان یک انسان تا این حد ناچیز و بی ارزش می باشد ؟
مدیران یک شرکتِ خودروسازی تا چه حد می توانند بی وجدان باشند
که فقط به عنوان مثال خودروی به تاریخ سپرده شده ی پیکان وانت را
بدون هیچگونه تغییری در طول سالیان بسیار حدود 40 سال ناقابل
تولید نموده و حتی به عنوان مثال به این هم فکر نکنند که طول اتاق
این خودرو باری را فقط و فقط چند سانتی متر بلندتر نمایند که این به
اصطلاح انسانی که در این خودرو قرار می گیرد در دراز مدت دچار
آسیب های شدید از ناحیه کمر و گردن نشود .
چرا با تغییرات جزئی و بچه گانه و گاهاً مضحک بر روی خودروهای
تولیدِ داخل با اسامی این خودروها بازی می کنیم ؟
405 را به آردی - آردی را به روآ - روآ را به روآی سال
131 را به 132 - نسیم را به صبا ، 405 را با نصب زه روی درب پرشیا
بر رویش به 405 سال تبدیل می کنیم با افتخار زانتیا را با ظاهری
مضحک به زانتیای فیس لیفت شده - رنو 5 را به پی کی - وانت نیسان
یا بهتر بگوئیم آهن پاره نیسان را به نیسان جدید تبدیل می کنیم ؟
آیا خلقِ اینچنین افتخاراتی باعث پیشرفت در صنعت خودروسازی
کشورمان می شود ؟
آیا این کار نوعی توهین به آگاهی و فهم و شعور این ملت بزرگ نمی
باشد؟
آیا می شود نام یک انسان را به روی این به اصطلاح مدیران نهاد ؟
40 سال قبل کشور ژاپن خودروهائی تولید می نمود با داشبوردهائی
پلاستیکی (همانند پراید و 206 امروز ما) و ما به آن می خندیدیم .
حال چه شده است بعد از گذشت 40 سال از آن زمان ما به دوران
40 سال قبل ژاپن برگشته ایم .
40 سال است که شاهد حضور موتورسیکلتهائی نظیر هوندا 125
(ای کاش لااقل همان 125 ژاپن بود) در تمامی نقاط کشورمان با انواع
و اقسام موتورهای چینی و لوازم بی کیفیت نصب شده بر روی آن
هستیم چرا ؟
به گمان اینجانب این موتورسیکلت امروزه حتی در موزه های کشور
سازنده آن یعنی کشور ژاپن حتی وجود خارجی هم ندارد !!
راه تو را می خواند . . . (شعار بزرگترین خودروساز ایرانی)
آیا تا به حال تبلیغات بزرگترین خودروسازهای دنیا نظیر مرسدس بنز و
BMW را دیده اید ؟
اجازه دهید پا را فراتر بگذارم و به سراغ برترین های دنیای خودروسازی
نظیر بوگاتی - فراری - لامبورگینی و ... بروم
در تمامی این سالها که تبلیغات این خودروسازها را دیده ام با تمام
دانش مهندسی در زمینه خودروسازی و با تمامی ابداع ها و
نوآوری هائی که چه در زمینه ایمنی و چه در زمینه کیفیت دارند هر
لحظه احتمال بروز حتی 1% اشتباه در ساخت و محاسبات خودروی
خود را در نظر دارند و هیچگاه به خود اجازه نمی دهند که با بیان این
چنین جملاتی نظر مشتریان را به دروغ به سوی خود جلب نمایند
چه برسد به یک گاری ساز متأسفانه ایرانی .
چرا خودروی سمند را که بر پایه 405 و با موتور پژو طراحی و تولید
شده را برندِ ملی می نامیم ؟
چرا خودروی مینیاتور را که با ادغام چندین خودرو نظیر پراید و ریو و تندر
L90 می باشد را برند ملی می نامیم ؟
چرا یک جوانِ ایرانی باید به دیده ی حسرت به انواع خودروها و
موتور سیکلت های وارداتی نگریسته و حسرت تولیدِ خودروهائی نظیر
اینگونه خودروها و موتورسیکلتها را با دانش کاملاً ایرانی و بدون
کوچکترین وابستگی به سایر کشورها ی پیشرفته در کشور خودش
به گور ببرد .
چرا یک جوان ایرانی نباید به کشورش به عنوان سازنده ی خودروهای
با کیفیت و ایمن و نوآور در طراحی با دانش 100% بومی و 100%
تولید داخل در دنیا افتخار نماید ؟
آیا غیر از این می باشد که ما یک بار به دنیا می آئیم و یک بار هم از این
دنیا می رویم پس چرا نباید از دانشی که می توانیم در زمینه ی درست
و در جهت پیشرفتِ صنعت خودروسازی استفاده نمائیم ،
استفاده کنیم ؟
ای کاش تنها با نامگذاری بر روی سالها می شد تمام این مشکلات را
به سادگی حل نمود .
به امید بیدار شدن وجدان های خاک خورده و ایـرانی آبـاد

م

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

آره تو همونی

دیگه بعدِ امروز
نبینم نخندی
نبینم غمت رو
به کی دل می بندی
به اونی که عمری
دروغ و هوس بود
برا قحطِ عالم
همین دونه بس بود
ریاکار و بی رحم
یه شیطان یه قابیل
یه فتنه خیانت
یه خنجر به هابیل
دیگه بعدِ امروز
همش شـادی باشه
همه پـاک و سالـم
که آزادی باشه
تو آزادی از اون
بمیرون بپوسون
خیالِ حرومش
دیگه خنـده آسون
اگه مـا دوباره
به آگـاهی و فـکـر
بلند شیم ببینیم
همه لحظه ها بکر
ولش کن حرومی
همه شر و شومی
تو مهـری تو مـادر
نگو که کدومی
که فرزندِ دلبند
همه زندگی قند
شکوفا و زیـبا
پُر شور و پیـوند
به یادِ دلش باش
به یادِ جـوونی
همین آن و ساعت
می دونم می تونی . . .

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

ملک اهورائی

به نام آنی که
از این قصه دور نیست
به نام خـدائی که
لبخند و شادی آفرید
با یادِ شاده ی هستی بخش جاوید
با یادِ تـو آغاز می کنم
به نام مُلکی که
کرانش بی کران
عشقش پایا و مانا
لطفش سراسر مهر و راستی
از پارس تا ارس
همچو خوری پر شور و نور و داغ
با نام ایـــــران نکته آغاز می کنم


سبزتر از لبخند
شاد چون بـاران
چون تـرانه نغز و
چون شکفتن آسان
چون شنیده پنهان
پر طراوت با جـان
من ز تـو می خوانم
ای هماره ایــران
نامت آوای گران
بام تاریخ بشکوه
سرفرازی همه عمر
بوم جاویدِ چو کوه
غاصبان می دانند
عمر بد کوتاه است
قیمتی نیست به خان
کوته و بی جاه است
دل تن داده به خاک
چون نمیرد ایــران
این همه لاله فُتاد
پای این عشق بمان
پای این آبادی
تا به آن آزادی
تا تو روشن شوی و
عشق تو فریادی
بر سر کوتهِ بد
اَهرمَن کیشِ چو دَد
آگهی فکر عمل
با خـداوندِ خـرد ٢

سبزتر از لبخند
نوبهـار و بـاران
جان خلیج پـارسـت
مـهر مانا ایــران . . .

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

فرصت دوباره

هستم اگر می روم گر نروم نیستم
شاعر بی آرزو من مگسم چیستم


دریـا هر روز سر جاشه
من و تو قبلیا نیستیم
دریـا که موج پا به پاشه
من و تو چرا بایستیم
من و تو مـا شده بودیم
خیلی حرفا گفتنی بود
چرا حسرت و جدائی
عشقِ مـا که موندنی بود
خیلی شعرا خوندنی بود
دستامون سرودنی بود
اما گوش کن تو همونی
همه فکرا شدنی بود
دلامون تشنه ی چیدن
از همه بدی بریدن
تنمون ساحلِ گرمی
رنگِ آفتابو چشیدن ٢

تو میگی که یک خیاله
حرفِ فرصتِ دوباره
من میگم این جوریام نیست
حالا موقعِ شکاره
دلمو صیدِ خودت کن
وقتی مَد داره و شرجی
تور و قایقم نمی خواد
چنگِ تو نداره خرجی
دریـا هر روز سر جاشه
من و تو ماهیِ عیدیم
آره تُنگمون کوچیکه
وقتی دریـا رو چشیدیم
من و تو مـا میشیم آخر
اگه دستامو بگیری
شک نکن یه عشقِ پاکه
نگو بازم یه اسیری
خـدائیش بی من می میری . . .

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

کلاهبردار مدعی

اسبو بتازون حرومی
زود میرسه نوبتِ مـا
خونه ها اموالِ غصبیت
همه از برکتِ مـا ٢

دزد زده به خونمون
یه دزدِ پست و بی وجود
اولا آ سِیّد و
امینِ اهلِ خونه بود
دزدِ صدها میلیونی
هم میزنه هم شاکیه
بدجوری خر تو خره
تِزش اینه کی به کیه
همه عالم با اونَن
شورا و شهردار و محل
میگن اون معتمده
آره تو پستی و دغَل
همه جا آدم داره
کلانتری دادگستری
دم به دم فتنه و شر
آره لجن تو بهتری
شاهدِ دروغ ببر
عالم و آدمُ بخر
اون خـدا بزرگتره
رو گُرده ی تو نره خر
افتخارش همینه
جوونا رو حد می زدیم
واسه روزه خواریشون
به سیم آخر می زدیم
یا حسینت از ریا
صد رنگِ پستِ بی حیا
گرگِ درنده میشی
فریادمون حقه خـدا
پاسدار بی حیا
وقاحتم حدی داره
دست و قلبو میشکونی
ثوابِ اُخروی داره
با ضرب و خون فهمیدیم
خیانتات حد نداره
توی تهمت و دروغ
هیچ دلی حُرمت نداره
یاد بیار اون شبی که
به خاطر چندصد هزار
چهار لیتری بنزین بردی و
هزار داد و هوار
خونه آتیش بزنی
آبروشو پاک ببری
نقشه ی ناموس دزدی
دخترشو در ببری
دزد زده به هستیمون
یه دزدِ بی ناموس و رذل
مارِ خوش خط و خاله
دروغیه این همه نذر . . .

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

از این بیداد

جای باتوم رو پشتِ تو
میگی دردی نداشت داداش
همه تن زخمی و خسته
غرورت زنده گُردِ داش
تن کبود و مضروبت
تو مـادر من به پات خاکم
اون نامرد خواهری نشناخت
واسه تو مشتِ افلاکم ٢

نزن جانی
نزن قاتل
برادر مشتتو وا کن
توی مشتت یه گوشی بود
عکس این درندگی جا کن
نزن جانی
نزن قاتل
اون عاشق
با من برادر بود
می گفت مـا جمله انسانیم
جرم مـا هم برابر بود
فقط اون گفت
اومد بارید
به فریادش لَشِت لرزید
فقط اون گفت
نباس ترسید
یا با هر زوزه ای نالید
بسه جانی
تمومش کن
که قدرت تا اَبدها نیست
تو ترسیدی
تو رَم کردی
عدالت که با بدها نیست
ستم ها کردی و آخر
به چنگالِ جوونائی
ریا تزویر
بسه قاتل
تمومش کن تو تنهائی
چه خونهائی چه تن هائی
چه پـاک و عـاشق و آزاد
چه گردابی به دورِ توست
به حقم می زنی فریاد . . .

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

فصل چهار

پشه ها شب میخوان
پشه ها خون میخوان
خرمگسِ تاریک
روزای خوب میان
روزا تو درختا
شبا هرز می گردن
نسلت منقرض شد
کی رو سیاه کردن
دیگه خون نمونده
که تا صبح بنوشن
یه مـلّت بیدار شد
همگی به گوشن ٢

مگسا دور و برت فتوا میدن
میخوای آسمونو تنها بگیری
پر و بالِ اون عقاب بهت نخوره
آخرش گنده مگس بد می میری
اژدها و گرگ و خرس روسی هم
نمیتونن تا ابد باهات باشن
مگسا فقط خرابِ آشغالان
ولّیِ زباله ای کیا موشن
مگسا سبز و سیاه یا قهوه ای
ببین ایـران پُر گندِ تازیاست
سنجاقک پشه فراموشت نشه
اِسپری مگس کُشه عزمِ مـاهاست ٢

موشای کثیفِ فاضلابی هم
نمی تونن با مـاها کَل بندازن
مُرده خوار و تهِ انواع قاچاق
جانماز آبکش و شاه دزد و کجن
سوسکای قمه به دست و اجنبی
ترس و تزویر و ترور دیگه کمه
با تجاوز و قصاص و این حدود
واسه سرطانِ سقوط نه مرهمه
طنابِ دار خـدا رو حس بکن
اِنقدر آتیش به خانمان نزن
آهِ مادر پدرای صاحب عزا
یه هلاک بد داری کم زِر بزن ٢

جنگلِ سبـز و دلا که روشنه
فصلِ چارُم فصلِ عاشقانه هاست
آبـیِ دریا و آسمون نگات
پُر امیدم و نور خـدا با مـاست
دلِ مـا روشنه از نور خـدا
از همه کینه و پستی ها جدا
بیا با هم یه عهدِ تازه کنیم
از غم و پَلَشتی ها بشیم رها
مهر میـهن مثل مهر مـادره
تکه و نابه و پُر زِ عاطفه
وطـنم عشقم و تار و پودِ من
تو یه دریـا و بدی فقط کفه . . .

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

تو این بی پناهی

توی شهر دنیا
یه خونه اسیره
یه زندانِ شرقی
دلا توش می میره
توی شهر دنیا
یه کابوسِ شومه
یه بغضِ دمادم
که شـادی حرومه
دیگه با مـاها نیست
سر چی بباریم
یا با قلبی زخمی
یه عشقی بکاریم
دیگه مهربون نیست
همه دستِ مردُم
بهارُ نمی خوان
همه خوبیا گم
جوونی که خسته
امیـدی شکسته
خـدا لُعبتی شد
همه دستا بسته

ولی مـا هنوزم
می تونیم بخونیم
هنوز نائی مونده
که تا صبح بمونیم
هنوزم تو شبها
گُلِ یاسی داریم
مـا با صد تا غُصه
رو در بایستی داریم
نمیگیم تمومه
نمیگیم نمی خوام
همه دنیا با ماست
همه شوقِ فردام

توی شهر دنیا
یه خونه اسیره
اگه مـا بلند شیم
یه روز دیوه میره
توی شهر دنیا
یه کابوسِ شومه
پریدن از این خواب
نگو آرزومه
دیگه با مـاها نیست
بعدِ مـا نمی خوان
دارَن یاد می گیرن
میتونن و میان
میان تا تموم شه
همه فصلِ ماتم
که شومی سر اومد
خـداجون باهاتم . . .

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

حصر مشترک

داره کم کم همه حرفام
رنگِ فردا رو می گیره
نوبتِ دلخوشیِ مـا
وقتی خونمون اسیره
خیلی کوتاه و شمرده
جوونیمونو کی برده
دلائی که سرد و مرده
ضحاکی مغزا رو خورده
بدنها پر از سم مرگ
گردای سفید و سوزن
ندارها زخمی کلافه
واسه هر لوطی ای رهزن
خبرای بد دمادم
فقر و فحشا شده همدم
واسه خاشاکی که گفتی
خودکشی یه جوری مرهم
فصلِ حاکمانِ اوباش
فصل جانیانِ قاضی
فصل مردُمی که مُردن
فصل غم هر جوری راضی
نذار بچه ها حروم شن
همونطور که مـا بریدیم
سوخته و تباه نباشن
همینی که مـا چشیدیم
داره کم کم همه حرفام
بوی اعدامو می گیره
بوی اعتصاب و روزه
عطر انسان که اسیره
خیلی کوتاه و شمرده
همه گُلها زرد و خُفته
خنده روی هر لبی نه
که سکوته با سکوته . . .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

پـردیـس

عزیـزم داری میای
خـدا رو شکر
یه بـابـا مـامـان میخوای
خـدا رو شکر
عزیـزم نویدِ عاشقی و مهـر
چشم به راهیم تا بیای
خـدا رو شکر

وقتی دیدیم گُلِ خنده ها شکفت
راستی راستی معجزه ست بی گپ و گفت
وقتی مـا دلو سپردیم به خـدا
بختِ بد یه گوشه ساکت شد و خُفت
تو تمومِ روز و شبهای بلند
تو رو داشتن آخرین حرفه نخند
این همه روز رو چطوری سر کنیم
لطفِ آسمونی شیرین و لَوَند
دخـترم یه گوشه از دنیای تو
بدی و بی مهری و اخم و ریاست
بدون دنیا پُر آوای خوشه
این همه رنگ رو ببین چه با صفاست
دخـترم برکت و نـور و روشنی
تموم آدما یه معجزه اند
اگه مـا درست بریم راهِ دلو
راستی راستی کج و مَج خیلی کَمند
تـو بیا تجربه کن عشقو ببین
ساحل و ماهی و جنگلو ببین
هر چی بد بود رو از اون تهش بچین
بخند تو آبـیِ با حالِ زمین
آره کم کم دارم عاشقت میشم
همه اشک و شوقِ من فدای تـو
خـدا این لطفشو از دل نگیره
بـارونِ رحمتِ اون به پای تو
آخه تـو عطر بهاری گُـلکَم
زنده کردی روح و قلب و جسممو
خونه رنگِ نو شدن با تـو گرفت
آخه من چطور بگم این حسمو

عزیـزم داری میای
خـدا رو شکر
یه بـابـا مـامـان میخوای
خـدا رو شکر
عزیـزم نویدِ عاشقی و مهـر
چشم به راهیم تا بیای
خـدا رو شکر

اسفند ٨٨ اُردی بهشت ٨٩

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

شوخی سنگ جدی مرگ

از درد دهان گشود
بچه می چلاند
چشمان یه کاسه خون
بچه می خوراند
یک مشتِ پر پُفک
با حرص و با وَلَع
ترسی بر او چشاند
مرگ و کُما خلاء
او فکر جوجه اش
جیکی خفه غریب
بچه یه کار نیک
شیطونیِ نجیب
بارانِ خیس و سرد
اُردی بهشتِ درد
وقتی که لانه ای
تابوتِ جوجه کرد
با کار خیرِ تو
یک آشیان گسست
یک شوخیِ عجیب
عمری دگر شکست
بارانِ تند و پاک
لالائیت به خیر
ابر مهر و روشنی
بخشیده ای به غیر
دیگر به قطره ها
امیدِ نو مبند
با هر ستاره ای
بر آسمان نخند
این شد یه خاطره
پر سوز و پر اَلَم
جفتی نمی پرد
بر آشیانِ غم
با درد خنده ای
با اشک لحظه ای
عمرت به سر رسید
ای نوگُلِ امید
کوچک چه ساده مُرد
در بازیِ بـزرگ
این قصه ای اَبد
در این جهانِ گرگ . . .

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

شروع کن

من زیاد مالِ تو نیستم
بیشتر مالِ دیگرونم
واسه این از سر قصه
نخواه یار تو بمونم
من همش یه تیکه برفم
توی دستِ داغ عشقت
یه نفس همسفرم شو
با یه گُل تو باغ عشقت
وقتی که سراسر عمر
همش از خوشی میخوندی
نچشیدی دردِ هجرون
باز نگو چرا نموندی
واسه من سایه زیاده
هر جا دل گرفت می مونم
که سفر قصه ی عمرم
از رو سادگی می دونم
که تو لایقِ عزیزی
مهربونی بی بهونه
کسی که موندنی باشه
قصه ی شبو نخونه
من کبوتر با کبوتر
تو یه باز جفتِ یه بازی
من حریمم چند تا شهره
تو یه کهکشونِ رازی
من زیاد مالِ تو نیستم
تو با قلبت جستجو کن
من یه تجربه یه خاطر
اگه عشقه حالا رو کن
یه توجه مو به مو کن
شبو از خودت ندون و
واسه خاطرم شروع کن . . .

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

با خـدامون با خـدامون

میدونی روزگارم
کمی اندازه ای سرده
وقتی که من از تو دورم
شکلها اندازه ی درده
هیچ کسی قدِ تو یار نیست
تو تمومِ روزگار نیست
هیچ کسی نمیگه ای دل
تا خـدا هست انتظار نیست
روزا پوچ و گُنگ و محون
شبا بی سایه ترینن
وقتی که من از تو دورم
غربت و تلخی قرینن
با تو معنا میشه حرفام
با تو انگاری وجودم
با تو هنگامه ی شـادی
بی تو بودِ من نبودم
سخته دنیا اما بی تو
سرد و کوتاه و زننده
ای پدیدآر ای جهانبخش
عاشقی و مهـر و خنده
میدونی که با تو هر دل
رنگی از حسرت نداره
دروغها کوچیک و پَستن
هیچکدوم حرمت نداره
ای تو زیـبا ای اهـورا
بدی با هزار افسون
خیمه زد رو تنِ خوبی
کن دعامون کن دعامون . . .

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

با تو بهترین

میخوام ببینمت اساسی
برات بمیرم حماسی
اگه تو قلبت نباشم
نابودی راسی راسی
تو فکر مجنون یه عالمه
حرفای بد به پدرزنه
یه بار میخواست قاتلش بشه
بعد انتحار رگ بزنه
اما گذشت اون زمون
تمومه قصه ست اینو بدون
اسید تیزی تو کار نیست
ریلَکس باش و اینو بخون
قبوله مـا دستامون سواست
دو تا سیاره تو تا هواست
قبوله اما دله خرفهمه
زمین هُبوط آدم و حواست ٢

میخوام ببینمت اساسی
بهت بگم راسی راسی
اگه تو قلبت نباشم
تِراژیک یا حماسی
تو رو میخوام جونِ یاسی
نگو که اِندِ کلاسی
نگو تهِ مرام اما
یه عاشق آس و پاسی
زمونه خیلی زد کمرم
نپیچونم نگو بی خبرم
دیگه طاقت ندارم
چرا چرا من بی اثرم
دیگه نذاری سر به سرم
آقِ یه عاشق می گیره
هر کی رو قولاش وانستاد
بدون که بدجور می میره
نشستم روبروت منو ببین
اون زخم کهنه رو حالا بچین
نشستم دنیام جلو چشامه
بخون واسم عاشقِ زمین . . .

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

با یاد یگانه پروردگار آفریدگار

سال نو جشن باستانی
شادباش و خجسته

دستامو پس میدی
غیبت برام سخته
غربت چه بی فردا
این قصه بدبخته
دستاتو من دارم
لبخندِ من کوکه
حسرت چه بی معنی
این قصه مشکوکه
دست و دل و قلبم
روح و تن و جونت
چشمام به قربونِ
لبخندِ محزونت
دستای مـا امروز
تا بودها فـردا
در هم گره محکم
پروانه و شیـدا
این قصه خوشبخته
وقتی خـدا باشه
با یاریِ ایـزد
از شر جدا باشه
این قصه جاویده
بیداریِ روحه
با مرگ یک آغاز
افسانه ی نوحه ٢

دستاتو می بُرم
گر یک نفس خم شی
مرگت جدائی باد
میخوای که آدم شی
لبهاتو می دوزم
تنبیهِ من شوره
تصویر من تلخ و
نادیده معذوره
این من منی پر کِبر
شهوت سری فانی
یک پوچ بی برگشت
این قصه شیطانی
دریا که طوفانی
یکتا کران برجاست
عاشق به هر لبخند
آن بی زمان با ماست
آن شور زیـبائی
یکتا اهـورائـی
یک ذره عالم شد
آنی بفـرمائی
این قصه شوقِ ماست
با آرزوئی پـاک
من تو همه تصویر
بر چهره ی این خـاک . . .

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

انگاری فردائی

من موندم و چشمات
وقتی صدام کردی
تو موندی و لبخند
تنها نگام کردی
سودای رفتن بود
از پیش معلومه
گر با تو می موندم
ناگفته محکومه
این بغض مسمومه
شاید هوس باشه
دستای مـا سرده
تا این نفس باشه
واسه تو بس باشه
واسه من زهری داغ
آشفته بازاره
مصراع هائی چـاق
یکتا نهالِ باغ
من فصل گریونم
تا همنفس باشی
از عشـق می خونم
با شوق می دونم
چشمام که بـارونه
قابیلو پس دادم
حوا یه افسونه ٢

من موندم و چشمات
لالائیِ بـارون
با تو تموم میشم
آشفته و مجنون
تو موندی و لبخند
بازی نکن با دل
من بی تو کم دارم
سودای آب و گِل
فردات که معلومه
لطفت که محکومه
از جنس هم نیستیم
لیلا نه مظلومه
با بغضِ سر در گم
سرده هوای من
پائیزِ پائیزه
تنهاترین رهزن
فکر کن یه شعرم من
بشنو و ردم کن
با حکم بد قاضی
درگیر حدم کن
راستی چقدر عاشق
واله و شیدائی
یک روز می پرسم
چند وقته با مـائی . . .

لنگـرود ٦/٨/٨٨

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

با غرور هماره جاودان ایــران

بیشمار واژه ی نـور
مـا عشـق آزادی
زنده میـهن به گرمیِ خور
امیـد سُـرور آبـادی

کدوم بارونِ غمناکی
میتونه با تو بد باشه
که اینطور زرد و ناشادی
تو قلبت غصه ها جا شه
تو قلبی که به شادابی
وِردِ زبونِ عالم بود
نگو این قصه تقدیره
تا بوده دورِ ماتم بود
از دنیا چی میخوای حالا
فقط یه لحظه ی شادی
به شوقش جشن می گیری
همون آنی که جان دادی
سیاهی روی گُل پوشوند
ولی قلبش هنوز سبزه
دلش در زیر هر آوار
با هر لبخندی می لرزه
سپیدی موندگاره چون
نفسهائی که می ارزه
تو نوری خواهر خوبم
چه روشن باز نگو هرزه
که هرزه اون سیه روزان
حتی سنگ هم ببین سبزه
وقتی آبِ زلالِ دل
بهش خورده مثل نبضه
انگار زنده است تپش داره
میگه ای روح آواره
تا وقتی تن نفس داره
به اُمیده بکن چاره
که تو برهوت فقط خاره
فقط اشکه که می باره
فقط گرگای بی مقدار
نه اون دستی که می کاره
نگاه کن توی هر جنگل
زمین و آب و آسمون
درخت و برگ پرنده با
یه عالم قلبِ مهربون
همه از شادی می خونن
همه حرفن اگر گوشی
همه زنده پر از زایش
تو پس با مرگ می جوشی
که اینطور زرد و ناشادی
چرا انسان که آزادی
چرا در بندِ تقدیری
چرا گمگشته فریادی
سرنوشت رو مـا می سازیم
با هر حرکت با هر کاری
با هر لبخند با هر زاری
دلای سرد یا تبداری
حقیقت اینه مـا هستیم
حقیقت اینه ایستادیم
حقیقت مـا دروغ اونا
با هم زنده با هم شادیم ( ٢ )

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

من تو همه

سلام وقت خوش دوستای عزیز و مهربون کسائی که دلگفته های هر چند کوچیک من رو می خونید از همه ی شما بی نهایت ممنون و سپاسگزارم . یکی از دوستان وبلاگی تو کُماست به اسم آقا طاها لطفا از دعاهاتون بی نصیبش نذارید بیاید با هم من تو همه برای این عزیز همدل و هموطن و همه بیمارانی که بعد خدا امیدشون به دست و قلب مهربون شماست با قلبای پاکتون دعا کنید ظاهرا کوچیک اما یه دنیاست پس بسم الله .... پناه بر خـدا ....

خیلی فکرها میگذره
از تو خیال و منظرم
اما باز به یاد تو
یه عاشق منتظرم
خیلی وقتا پیش میاد
خط روی قلبت بکشم
اما باز تو رو میخوام
فقط به شوقِ تو خوشم
دست روی چشمات می کشم
دیگه منو خواب می بینی
تـرانـه هامو گوش بده
حرفِ دلِ یه زمینی
دست توی دستات میذارم
روزای خوب هدر شده
اما هنوز تموم نشد
کی خوابه کی خبر شده
ستاره همسفر شده
نفرت چه بی اثر شده
انگاری توی جمعِ مـا
یه آشنا رهبر شده
کاشکی چشامو ببینی
تنهای تنهان قدِ تو
دلت برام تنگ نشده
بگو نه شاید حدِ تو
صدامو که خوب میشنوی
دلخنده هامو می بینی
روز و شبی تازه شده
یه دلبری تو همینی ٢

میگم دلای این همه
عاشقِ دلخسته چرا
رنج و فِراق می طلبه
این همه پابسته چرا
یکی بگه جرفِ دلو
یکی باید بیاد جلو
یکی که قلبش روشنه
بی دلهره بگه هِلو
روزای ختم دل تموم
دنیای نو شروع شده
همیشه با تو اَم رفیق
گریه عزا چه بیخوده
خیلیا رفتن به خـدا
چه پوچ و گُنگ و بی اثر
بدونِ یه شروع شدن
بی رنگ و بو و بی هنر
خیلیا هستن به خـدا
نگاشون به دست شماست
نشون بده یه عشق پاک
قدم قدم تا به خـداست
یه راهِ سبز و بی جفاست
ستاره گفتن و صفاست
یه حس نو یه راهِ بکر
زندگی و اصل شفاست
اگه تو این جمع شلوغ
تو این حریمِ پر دروغ
تو هم گرفتار شبی
بدونِ صبحی پر فروغ
بشنو و کاری کن شاید
دنیای بهتر بسازیم
بیهودگی خراب کنیم
شادی و امید بکاریم
به تُنگِ شب نور بباریم . . .

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

آیا با خود صادقیم

خیلی اُفت داره نگامون
خیلی اُفت داره صدامون
دلائی که دیگه سنگه
وای به حالِ بچه هامون . . .


نمیدونم چی شده
این همه ویرونم و سرد
نمیدونم چی میخواد
از این همه پرسه ی درد
نمیدونم چی میگن
این همه آدم دو رو
وقتِ شیر فهم شدنه
نکته به نکته مو به مو
آخرین شبم گذشت
بختِ مرده بر نگشت
خوابا بد حروم شدن
جای دریا موند یه تشت
شاید این لعنتی تقدیر
از خیلی قدیم نوشته
نداره حتی یه تغییر
سهم هر گدا بهشته
اما بازم دل و امید
بازم رویای طلا دید
باز هوائی کرد نگامو
آرزوهامو همه چید
این همه خلوت و اما
جای بی نیاز کدوم ور
کجا رو کنم کو مُلکش
که ستایش کنم از سر ٢

این روزای گرم و وحشی
این شبای سرد و غمگین
خیلی تکراریه لوطی
حجم دنیاست بار سنگین
اون روزای پر ز عشق و
اون شبای پر لطافت
کجا قایم شده حالا
که شدم غرقِ کثافت
من صدام در نمی یاد
همه حرفا گند زدن
دنیا نشنید حرفمو
شاید حال به هم زنن
گوش به دردت نمیدن
همه فکر خریدن
یه زن و یه ماشین و یه مِلکِ نو
از کجاها چاپیدن
منم رنگِ این جماعت
زیاد فرقی نداره خط
فقط پول تو دست و بال نیست
بره شد یه باره هفت خط
نمیدونم کجا رفت بچه قدیم
کوچه هفت سنگ رفقا یه دونه تیم
نمیدونم از کجا عوض شدیم
کاش می شد باور کنم که سابقیم ٢

٢۴ اُردی بهشت
١ بامداد

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

مـا همه ایستاده ایم

خـاکِ خوبم
خـاکِ سرخ بی قرار
می رسد آخَر
بهارانت بهار
خـاکِ خوبم
تشنه ی آزادگی
می رسد آخِر
سکوت و بندگی

شهر بی بـارون
بسه این انتظار
این همه تلخیِ مرگ و
هِی شعار
شهر بی بـارون
غروبُ پس بزن
یار آفتابی
کمی نفس بزن
اشک ابرا هم همه
خشکیده شد
نسل گُلها جملگی
برچیده شد
این همه ننگُ
کمی عقب بزن
مـا همه ایستاده ایم
هر مرد و زن
همه افسون شده ها
بی خودتر ها
ندیدن سرخیِ خونِ
هر نـدا
همه پا میشن اگه
خورشید بیاد
مهر میهـن رو
همه دلها میخواد
اونا کورن
کور ناآگاهی و جهل
تو خرافه تو ریا
نفرت و سهل
سهل دیدن
هر عبائی راست میگه
هر کی رو منبر نشست
خـداست دیگه
هر چی سعی کردن
که بچه نبینه
از خـداهاشون برید
تا بچینه
بچینه شک و ریا رو
از دلش
بگه نفرت ریش و مُلا
ولِلِش
تا خـدا خالق زیبائی باشه
نه که اونکه خون و مردن
می پاشه
هر چی انسانی و خوبه
دین من
راهِ عشق و روشنی
آئین من
می سازیم ایـرانُ بعد از
غُصه درد
با خـدائی که تو قلبا
شعله کرد
شهر بی بـارون
یه شهر عادیه
وقتی هر گوشه اش
سُرور و شادیه
شهر بی بـارون
پر از آبادیه
همه جا میشن
گُلم آزادیه ۲

خـاکِ خوبم
ای همیشه موندگار
می بینیم با هم
بهارانت بـهـار
خـاکِ خوبم
تشنه ی آزادگی
عاشق خونـه شدن
نیست سادگی
دستامون گرم و
غرورمون یکی . . .

آخر دی ماه

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

از زمین به آسمان

سر کاریم آسمون نه
چرا ابرات نمی بارن
خِیل این سبزای تشنه
نمی بینی بی بهارن
آره ابرا جلو چشمت
نمیخوان روز رو ببینی
اما عقلت چی میگه جون
چرا تو همش همینی
چرا هر چی ابر و باد گفت
پس تو این وسط چغندر
مثلاً بزرگترینی
نمیگیم بشو کلانتر
اما گوش کن بکن باور
این ورا خیلیا تشنن
همه زرد نحیف و غمبار
گاوهائی که خیلی گشنن
اصلاً به بالائی گفتی
که اوضاع پائین ردیف نیست
یه نمه مشکوکه مشکوک
بگو جونِ من رئیس کیست
چرا از غلام می پرسم
تو هم مثل ما حقیری
روز و شب دعا به لب باش
تا تو تنهائی نمیری
روزه ی سکوت گرفتی
دِق بدی این خلقِ عالم
وضعیت خیلی بی ریخته
شاید کم دیدی تو ماتم
آخه جونِ من فداتم
یه جورائی غیرتت کو
خونُ غسل بده با بـارون
یه ذره مروتت کو
این همه آدمُ کشتن
شیطونای تشنه ی خون
این همه سال تو جهنم
ندیدیم رنگِ مسلمون
آدمکها چه فراوون
دلی نیست تو کُنج سینه
مگه آدمی میتونه
این همه رنج رو ببینه
ببینه با بی خیالی
طی کنه روزای سنگی
با پرروئی هم بگه باز
بَه چه روزای قشنگی
چه نظام رنگ وارنگی !!
چه عدالت چه جفنگی
خدای نکرده خنگی
یقه ی حسین گرفتی
چرا با یزید می جنگی
پناه بر خـدا از دستِ
این همه دوستای دشمن
خـداجون مـا راه رو میریم
نخواستیم از دنیا بَتمَن
تاوانِ بی چشم و روئی
این همه سال پرِ نکبت
فرشته نخواستیم آقا
آتیش خیرش مصیبت
سوزوند ایـران و ایـرانـی
بی پناهی نگرانی
دنیاتون آتیش بگیره
ملتی ذلیل و فانی
آش نذریتون رو خوردن
قافله کشتن بریدن
توله سگ گرگی در اومد
نعش انسانُ دریدن
آسمون دلت نگیره
هنو مونده تا قیامت
اگه هفت دریا بباری
هنو اوله قَد قامَت
این نماز اونائی خوندن
شعر عشق با خـون سرودن
تا که ایــران شیـر باشه
پای گربه مون غنودن . . .

اول بهمن

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

محرم راز بشم

سر دنیا بود مگه نه
وقتی دستامون به هم بود
وقتی تکیه مون به عشق و
بی خیالِ غصه غم بود
سر دنیا بود مگه نه
اون همه عشق منی تو
اون همه جونِ منی تو
عمر من صاحبِ سایه
تو رگ و خونِ منی تو
اما روزا که گذر کرد
ما رو انگاری دودَر کرد
با همه دوری و دوستی
نازنین چرا سفر کرد
چرا با ما اینجا قهر کرد
هنو اولای دل بود
توی شهر دل گمم گم
پرسه سادگی خجل بود ٢

قسمت این بود که با
دردِ تو دمساز بشم
عاشق بی خبری
شاهدِ پرواز بشم
قسمت این بود و نگو
از همه عالم رفتم
به تو محتاج و نظاره
ز تو آغاز بشم

تهِ دنیا بود مگه نه
روز رفتن و پریدن
مثل گنجیشکای خونه
از درختِ ما جهیدن
تهِ دنیا بود مگه نه
سر بی قراریِ تو
خـدا بی تقصیره و من
واسه بی بهاریِ تو
چشائی که عاشقی رو
با یه دنیا مزه می کرد
چرا امروز کور و تاره
بوسه بی اجازه می کرد
دِلا رو اندازه می کرد
سر و ته نداره دنیا
فقط یه قرار دوره
بی وفا من و تو بودیم
نگو چشم آینه شوره ٢

قسمت این بود که با
دردِ تو دمساز بشم
عاشق بی خبری
شاهدِ پرواز بشم
قسمت این بود و نگو
از همه عالم رفتم
به تو محتاج و نظاره
تا که آغاز بشم

سنندج
٢٢ اُردی بهشت

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

غربت غمهام

انگار زدی به جدول
بایست بگم از اول
راه تو اشتباه نیست
نخواستم عشقِ سَنبَل
راستی بِهت بگم من
گوش بگیر و حرف نزن
نمیره توی اون سنگ
میخهای ریز آهنگ
یه معجزه میخوای تو
یه درسِ پر مغز و ناب
به سوتیهات می خندم
میگم ستاره دریاب
نقشه ی اول خراب
روزهای ترس و سراب
نگاهِ تو باهام نیست
انگاری ترکید حباب
این روزها گیج و تنهام
همش به فکر فردام
قربونِ دلخنده هات
زنده به عشق شمام
تو قلبمو نچیدی
مگه ازم چی دیدی
خرابِ روزگارم
تو یارم تو امیدی ٢

رسیده وقتِ رفتن
باز تایمِمون سر اومد
غروبِ آخر گذشت
خورشیدمون در اومد
رفتن فقط یه حس نیست
رسیدنِ به فرداست
دیدنِ روزهای نو
شادیِ رسم دریاست
کشیدمت رو قلبم
آبـی شده تموم قد
جزرهای دل تموم شد
ماهه و شوره و مد
دیگه کسی برامون
نمونده جز اون بالا
زنده به اون نگاریم
دوسِت دارم ای خـدا
وقتی چشات سیام کرد
ندیدم روز روشن
شادی برام عقده شد
دیوارها حجم آهن
انگار زدی به جدول
من آخه خیلی تنهام
امروز هستم قبول نیست
نخند به روز و شبهام . . .

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

پگاهی پاک

جانم به قربانت ایران زیبایم
با خون سرودی نو مجنون و شیدایم
یزیدیان کشتند هر روز عاشوراست
تا نینوا باقی یک میر ثارالله ست

طلوع صبحی نو
طلوع عشقی پاک
بر خاطرم افزود
شکرت خـدای خاک
بر خاطرم افزود
مهر جهانتابَش
با گرمیِ لبخند
عشقِ جهانخواهَش
بر خاطرم افزود
پرواز تا شادی
خوشخوان و بی پروا
پیوسته آزادی
وقتی که می بینی
ابران و کوهِ بلند
وقتی که می چینی
یک خاطرِ پُر خَند
وقتی پگاهی پاک
بشکست ظلمت را
برپاترین یلدا
آوارِ غفلت را
آن دَم کُنام صبح
شور است و آبادی
زنده پُر از زایش
نو رَسته فریادی
آن دَم دلِ شیدا
رو به خـدا آرَد
شوقی همه آرام
مهری که می کارد
طلوعِ صبحی نو
طلوع عشقی پاک
کابوس شب سر شد
شکرت خـدای خاک ٢

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

مشق گفتن

کی ضرر کرده عزیزم
تو که با یه دنیا قهری
تو که با دلخوری نو
به خـدا یه گوله زهری
کی ضرر کرده دوباره
اونکه تندی بی قراره
اونکه بیخودی شکاره
از من و دل در فراره
این روزا من تو رو دارم
تو هم هر چی عاشقی رو
حالا رو کن اون مرام و
اِفه های صادقی رو
ژستِ تلخ تو ستاره
که غروب و شب نداره
همه عالم توی دستات
سیبِ آبیو کی داره ٢

من همین یه خورده خشمم
یه نفس شور دوباره
باز از اول تو کجائی
میشه با الف بیائی
من همین یه خورده دردم
بی نفسهات سردِ سردم
تا به حال دلم رو چیدی
تا بخوام دورت بگردم
تا ابد تا خودِ فردا
چشامون مستِ خیاله
برسه نوبتِ دیدار
این یکی فصلِ وصاله
نگو عاشقی محاله
اون یه چاهه من یه چاله
دیگه خوردنی نداره
آش کشکه مِید این خاله ٢

وقتی از ابد سقوط کرد
آدم انگاری هُبوط کرد
هر چی سنگ و پای لنگه
حوا انگاری یه شوت کرد
وقتی رشته شد پِلانات
وانتِدِت بالا اعلانات
همه جا فرار و ای یار
کجا رفتن جونِ جونات
ساده بودم و یه باره
تو ی چنگت این شعاره
اگه گرگی من یه ببرم
طوفانت واسم غباره
چند و چونِ تو یادم نیست
اما باز دلخوری کافیست
شُبهه شد برام دوباره
با تو نمره هام همش بیست ٢

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

انگار این بار

بهت گفتم که بری باهات میام
دروغم چیه
بهت گفتم که ازَت یه دل میخوام
دروغم چیه
بهت گفتم و نگفتی رازتُ
اما من فقط واسه خودِ شمام
دروغم چیه
تستِ عاطفه نگیر از من و دل
نذار باز پیش شما بشم خجل
راستی راستی قلبِ من تنگِ توئه
نفسم در نمیاد عشق تو سِل
اما باز تو رو میخوام
دروغم کجاست
نگو دوست داشتنمون یه اشتباست
آره این بار به خـدا دِق می کنم
دستمو پس نزنی دروغم کجاست
دیگه امروز یه جائی همین ورا
قاطیِ ساعتِ غم شکلِ بدا
میذارم میرم که کافر شم پیشت
دین تو دروغیه به اون خـدا
بهت گفتم که ازَت یه چیز میخوام
صداقت امنیت و صلح و صفا
حالا تو بگو چرا چرا چرا
من یه ساز که ندارم حتی صدا
قرار بود عشقِ تو شَم
دروغم چیه
روز و شب با تو خوشم
دروغم چیه
یه هوس تموم دنیای تو بود
تو یه گربه من موشم
دروغم چیه
اصلاً هم دوست ندارم یار تو شَم
یا یه عمری من بدهکار تو شَم
اما شاید یه کاری واسَت کنم
افتخار بدم که سربار تو شَم
چِشِ من صاحبته
دروغم کجاست
نگو افسونت فقط همین نِگاست
صداها همه یه چیز به من میگن
چوب اون چه بی صداست
دروغم کجاست

انگار انگار
انگار این بار
دلِ تو ساکت و تبدار
انگار انگار
انگار این بار
تا قیامت شبا بیدار (٢)

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

پیروز و موندنی

من و تو بازیگرِ
شبای پر کینه و سردیم
من و تو حروم شدیم
آخر قصه تهِ دردیم
منِ من مـا نمیشه
مشتتو وا کن نگو نه
دستِ بخشنده میخوایم
مهرُ صدا کن نگو نه
آذرِ قلبِ تو آتیش زده به
هر چی بدی
فکری تازه ایده ای نو
ساختنو خوب بلدی
اون حرومی رو ولش کن
که نشسته بالا سر
گرگای زخمی میرن
شیـره نشسته پشتِ در
همه بغض دروغ و شر
سایه ی نفرتند داداش
مهر مـیهـن رو صدا کن
قلبِ خورشید ایناهاش
صحنه رو به هم بریز
زشتا رو کیش کن که برن
بتِ شر شکسته شد
مابقیا فقط زِرن ٢

همه انگاری نشستن منتظر
تا بقیه پا بشن
تا ابد منتظر یه معجزه
آره جمعی ناخوشن
آره مـا میدونیم و فکر می کنیم
بیشماریم واسه ایــران می خونیم
آره مـا پیروزیم و مـا می مونیم
با خـدا و عشق و شادی جوونیم . . .

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

توی دستام چی می کاری ؟

چی میشد عشقمون همریشه بودن
یا که دوست داشتنمون یکی بودن
میشدم مثل ستاره روشن و
اون یه لحظه خودِ زندگی بودن
اگه کاشکی ها همه دود می شدن
عقلها بی خیالِ هر سود می شدن
یک یکی دو تا می شد به ضربِ مـا
چند تا قطره یهوئی رود می شدن
شاید این تقصیر ما شد که نشد
شاید یه عشقی هوا شد که نشد
شاید روزگار دلش از مـا گرفت
غم توی قصه ها جا شد که نشد
شاید و اما نمیشه رسم دل
یه نفر پابند و همخونه میخوام
تا سر کوچه میرم بازم میام
میگم اون دل که پریشونه میخوام
غم تو کاشکی نصیبم نمی شد
بی پولی شریکِ جیبم نمی شد
همه ماهی ها یه جوری عاشقن
قلابت دیگه طبیبم نمی شد ٢

منم اون عاشق آبـی
فکر کردم یه حس نابی
توی دام دریـا کوچیکه
من بیدارم خوابِ خوابی
ماهیگیر صیادِ شرقی
توی گرما توی شرجی
تو قفس مونده دلِ من
نه نمیخوام مزد و ارجی
تن تو یاس بهاری
تن من شعله ی سوزان
فکر تو زخمی صمیمی
قلمم از تو فروزان
ای که با تو جون می گیره
همه رنگای بـهـاری
وقتی تو منو نمی خوای
با یادِ کی بی قراری . . .

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

نمیخوامت دوباره

تو که ما رو نمیخوای
به شهر دل نمیای
دیگه تقصیر من نیست
اصلاً از عشق چی میخوای
تو که نامهربونی
به فکر دیگرونی
نگاهت جای دیگه است
میگی که همزبونی
عزیزم نمی دونی
دلم رو می شِکونی
قلبم موند زیر پاهات
الهی که بمونی
بمونی و بخونی
که از عشق نمی دونی
همش دروغ و نیرنگ
جادوگری فُلونی
تو درگیرِ فسونی ٢

میگمت سرکار خانوم
یه بغضه توی گـَ لوم
دلت همش هوائی
نمیخوامت یک کلوم
میگی من سرکار خانوم
بیا بشین روبروم
دیگه بس کن گلایه
تمومش کن والسلوم
اشتب و خَبط در کار نیست
یار تو بچه غار نیست
دلم گواهی میده
که عشقت موندگار نیست
تو که ما رو نمیخوای
به شهر دل نمیای
دیگه تقصیر من نیست
اصلش از عشق چی میخوای
عاقل شدم دوباره
دیوار بی قواره
میشکونمت با حرفی
گریه فایده نداره
کی پائیز کی بهاره . . .

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

13 آبان رهائی جان

مـا بیشماریم
خـدائی داریم
برای فـردا
عشقو میاریم
خـدای نوره
خـدای خورشید
ایـزدِ زیبا
خالق امید
اِلهِ تو شر
از نسل شیطان
سیاه و تاریک
کابوسِ ایــران
سوز زمستون
بقا نداره
حتی تو برفا
غنچه بیداره
به وقتِ رویش
به وقتِ فریاد
بوسیدنی نو
کابوسِ شیاد ٢

مـا بیشماریم
فدای ایــران
عاشقِ خونه
به شکر یـزدان
دروغ نمی خوایم
حسرت نباشه
وقتشه پا شیم
این اصل راهشه
سایه ها میرن
سرباز نـوریم
با یادِ کـورُش
یه پارچه شوریم
مـانـا اهـورا
مرگت اهرمن
دستا گره مشت
به نام مـیهـن
به نام مـردم
یا هر چه خوبی
فصلِ تهاجم
داره غروبی ٢

فصل من و مـا
انسان بهـاره
خنده و سُرور
شـادی می کاره
بذار بمیرن
بدها تو قصه
گم شن تو برزخ
از فـرطِ غُصه
روباهِ بدکار
گرگِ ریاکار
اجنبیِ دَد
خرسِ جیره خوار
شرم بر شقاوت
نفرین ملـت
ننگِ عالَمید
چنگالِ نکبت
بی ریشه گی گم
از یک تبـاریم
فـلـاتِ ایــران
مـا بیشماریم . . .

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

یکی رفته خیلی زود

زورکی نمیشه نوشت
الکی نمیشه سرود
قصه ی دوباره ها
یکی بود یکی نبود
اولاً میخوام بگم
چیکه چیکه نم و نم
دلِ تنگ به چی میگن
یا که بد خاطرخواتم
بعدِ تو صورتِ دل
سرخ یا گُل گُلی نیست
ترکوندی قلبمو
عشق این خُل خُلی نیست
بعدِ تو جونِ خودت
تو خودم کِز می کنم
بیش باد خیالی نیست
اینو خوب حس می کنم ٢

زورکی نمیشه نوشت
الکی نمیشه سرود
گفتی که دوستم داری
عشق مشتی هَپروت
بعدِ اون بایست بگم
پیر شدیم کنار هم
تکیه کن درختِ پیر
من فقط تو رو دارم
از غم خوردن بیزارم
تنهائی بد شکارم
هوامو داشته باشی
واسه تو عید میارم
این فیروز سیاه نبود
تباه کردن دلشو
کشتن اون ستاره ها
نِفله کردن عشقشو ٢

یه روزی هر جا باشی
توی دستا جا میشی
توی قلبا موندگار
تو خودت معنا میشی
یه روزی یه روز دیر
گرچه پا خورد و خمیر
با همه خاطره ها
میشی یک گوشه اسیر
نکنه سرد بشی زرد بشی
آش و لاش هم نباشی
سبز باد قامتِ گُل
نگرانِ ما نشی
زورکی نمیشه نوشت
الکی نمیشه سرود
دل خودش درو شده
پای داسِ هر حسود . . .

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

بزن بیرون

بزن بیرون بزن بیرون از اینجا
شکایت از دنیا تموم نداره
بزن بیرون و مزه کن هوا رو
یه فرصته کیه به روم بیاره
منم میخوام مثل تو بی خیال شم
جواب واسه غرور پر سؤال شم
روزی مثِ این روزا تکراری نیست
میخوام واسه خودم یه جوری سال شم
اگه نبود این همه بدگمونی
این همه دلخوری و بی زبونی
اگه نبود بودها همش خوب می شد
گند نبودش همه فصل جوونی
تو هم که بی خیالِ ماه و مهری
خدائیش خیلی صبر داری می دونم
واسه همین تا تهِ قصه هم شده
از ابتدا برای تو می خونم
یه روز سردِ پائیزی پر برف
طفلی دلو گذاشتن انگار تو ظرف
از اون اول انگاری دنیا سخت بود
خسته شدم اِنقدر نکش اَزم حرف
تو ظرفِ دنیا می میرم واست
با همه قاشقای بی ظرفیت
با همه عاشقای بی نشون و
بر و بچز عزیز بی شخصیت
بی شخصیت چونکه هیشکی خودش نیست
همه غرور مرده ی پدر هان
خودی به جمع کله گنده ها
از سر خط رابطِ بی هنرهان
همه وطن فروش و بی هویت
بدونِ عشق بدونِ یک اصلیت
ماله کشِ گند کاریِ درشتا
جارو کش اجیر بی همیت
بزن بیرون بزن بیرون از اینجا
این زشتیا که دیدنی نداره
بزن بیرون و مزه کن هوا رو
خـدا واست یه طرح نو میاره ( ٢ )

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

به تو

بی تو غروب می کنم
ای همه روشنیِ ناب
بی تو هُبوط می کنم
بر من گمشده بتاب
بی تو خیال می شود
رهزنِ آشنای مـا
دل دو سه کوی می برد
لیک تو در سرای ما
جانبِ آسمان مگیر
دلشده ای نهان اسیر
رایتِ اهلِ دل چه شد
جمله صغیر جان حقیر

بی تو به خواب می رسم
آنهمه تشویش و فسون
بی تو زلال کی شود
این تن خفته غرقِ خون
بی تو بر آب می شوم
یکسره بی حساب و کم
ثانیه ها گره شدند
قامتِ عاشقی چه خم
گر تو مرا رها کنی
شاهدِ بی اثر منم
راغـبِ بی چشم و دهان
خالیِ بی هنر منم . . .

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

یک ما

دیگه تو شعر من ستاره تنها نیست
به قابِ این تصویر شکوفه پیدا نیست
که عشق بی فرجام که دل بدونِ تب
بهار نو دیگر صاحبِ معنا نیست

این دلِ رسوا کیست
این تبِ شیدا چیست
که ساعتی مُردم
قلبِ تو با ما نیست
همیشه تو فکرِ
یه روز بهتر بود
این بره ی نادان
تو فکر همسر بود
خیالِ تو آمد
شبانه ام خشکید
قلم یه نشتر شد
شیطان به من خندید
تو این خیالِ تهی
تو این پریشونی
چرا نمی فهمم
چرا نمی دونی
ای کاش هر روزم
انگار می دوزم
یک خاطره بر لب
بیهوده می سوزم ٢

به زخم چرکینِ کهنه ی این رسوا
چقدر نمک پاشی سهله که رویا شی
زخم زبونِ تو چقدر سوزانه
تو آتیشه قلبم میخوای که لیلا شی ؟

حسادتت نازم
چقدر کوره و تلخ
تو با منی بشنو
چه سرده قصه ی چرخ
میگذره این روزا
کم گفته ی تنها
فقط یه کم با من
برقص تو این شنها
شنهای داغ و گرم
ساحلِ بی آروم
دریـای آبـی دل
موجای بغض گلوم
قشنگه اون کارا
قشنگه این حرفا
بگو دوسِت دارم
زیباتر از بـرفا
یه رنگه اون چشما
با حاله این دستا
برقص و مستم کن
ای نازنین زیـبا . . .

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

تو بخوای همیشه تو

ندارم حرفی واسه تو
خوب چزوندی دلمو
نفله کردی عشقی داغو
آتیش زدی خونمو
تعارفات که کم بشه
میگم زیادی می خوامت
تب و تابِ داشتن تو
واسه این هِی می پامت
شاید تو زندگی و
همه دلیلِ بودنی
حالا من چیکار کنم
چرا فقط لاف می زنی
میگی لاوی ترکوندم
خیلی مایه اومدم
آفتابِ سوزان تمومه
شب و سایه اومدم
حالا سیمین بر تنها
رُک بگو حرفِ نهون
نقره فامِ ماهی و من
یکه برگی تو خزون
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
همه ی بخت و انرژی
کلا بی اثر میشن
تازه تازه کهنه کهنه
نداره دنیای مـا
خیلی زود قدیم میشیم
دیروزی شد فردای ما

ندارم حرفی واسه تو
میخوام یه عمل کنم
بیام و روزای تلخ رو
کندوی عسل کنم
شایدم نشه
عزیز فرصت کمه
تو نباشی یکی دیگه
بعدِ هر حسرت غمه
شاید تو زندگی و
همه دلیل بودنی
اما یادت باشه رفتی و
همش جـِر می زنی
توی این بازی
غریبه دستامون
آشنا شروع کابوس دیگه است
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
لبها خشک و نوبتِ بوس دیگه است
با تـو راستی معرکه است ٢

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

پاینده این سامان این ملک اهورائی


ز جمعه های سیاه
خردادِ شرم و دروغ
به فصلِ خون و قیام
خیابانهای شلوغ
سپید پوشی سـرخ
سیاه پوشی زرد
به سـبـز ایـرانـم
شکفته شعله ی درد
دو صد دغل نامرد
دو صد حرامیِ دَد
هزار فاجعه رُست
ز خطبه ی آن بـد
کریهِ هستی کُش
قاتلِ زیـبـائی
سوگُلیِ شیطان
ولـیِ گمراهی
نمرودِ جهل و جنون
فتوای قتل و خـون
کشتار نسلی نـو
گردابه های فسون ٢

مـا با همیم ای دوسـت
این خـانـه خـانـه ی توست
دستان و موج نـور
هنگامه ی جادوست
مـا با هم و دریا
تسلیم عزم بـلنـد
ول کن جزیره ی غم
بـلنـد غـرور سـهـنـد
جزیره های غریب
سیمای ترس و فریب
اخبار شرم آور
دروغهای عجیب
به راه انـسـان باش
به دل جـوان آزاد
مـا هـمـه با هـم تا
زمزمه مان فـریـاد
بـیا به یـادِ خـدای
خورشـیدی از ایـمـان
به عـطـر پـاکِ وطــن
بخوان به نـام جـان
بـیا که قطره شویم
در عـشـقـمـان ایـــران
خوش و شکفته شویم
به یـاریِ یـزدان . . .

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مـا هسـتیم

تسلیم آرامم
دروغ نمی خواهم
برای تو هر شب
تـرانـه می خوانم
تسکین پنهانم
بـارانِ چشمانم
در انتظار صبح
پُر شوق در راهم
بی دل پریشانم
کو مرغ طوفانم
زخمی تر از لبخند
یک عشق ایـرانـم
از ارتجاع سیاه
تا این پشیمانی
یک مملکت در خون
یک خِیل قربانی
سـهـراب ها دیگر
بی رستم و گودرز
یکتا یـل مایند
آمالشان بی مرز
با واژه هائی سـرخ
با دستهائی سـبـز
در این ظَلام نورند
ما زنده ایم این نبض
آنها که جـان دادند
گُل واژه روشن شد
تـغـییر پسِ تحقیر
این خـانـه بی من شد
بی من که ما گشتیم
با همتِ مـردم
از خوابِ سی ساله
بیدار پستی گم ٢

تـرانـه ام خواهـر
حالا که آزادی
حالا که می دانم
بس داغ جـان دادی
آن تن مثالِ وطـن
پُر زخم و نشتر شد
بوزینه فرمان داد
جلاد عنتر شد
نام سیاهِ مـرگ
از جعبه ها بیرون
تا پستِ بی مقدار
باری دگر شر شد
تـرانـه ها مردند
غرور ویران شد
دوباره می سازیم
این شوق ایـمـان شد
با تکه تکه ی روح
با تکه تکه ی جان
حالا که مـا هستیم
این آشیان ایــران . . .

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

تب جادوئی

اونیکه تو قصه گم شد
اونیکه به پام فرو ریخت
با یه حس مبهم تلخ
با دل و جونم در آمیخت
شبِ شعرم شبِ کابوس
شبِ غصه بود و افسوس
دلِ تنگِ تیکه پاره ام
مثِ بن بست سرد و مأیوس
اما نوروز بهاری
ابـر و بـارون بی قراری
نمیذاشت تنها بمونیم
توی قصه های جاری
چه فریبیه نگاهت
دلِ تنگ و ضربِ بـارون
کاشکی میبارید به چشمات
چیکه چیکه اشکِ ناودون ٢

تبِ جادوئیت به قلبم
یه بغل خاطره داده
چشام اشکی نمی باره
دیگه تو قصه ها شاده
از همه عالم و آدم
از همه هوس تهی شد
شک و حسرت رو نمیخواد
همه جمله های بی خود
تو رو دوسـت داره غریبه
نگو اون نگاه فریبه
زخم تازه نشه حرفات
نگو عاشقی عجیبه
یه روزی این ور ابـرا
این پائین قاتی غوغا
دستای زمینیمونو
تا خـدا می بریم بالا
دیگه زیـبـائـی گناه نیست
از تو گفتن اشتباه نیست
توئی که چشات یه رنگه
پای قلبت میزنم بیست . . .

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

مجال

لب برنچین ای نازنین
با عشق و زیبائی عجین
تندیسه ی شیدا شدن
شبگریه هامو تو نبین
بازیچه ی این سایه هام
روز و شبام بی انتهام
بیا باهام بیا باهام
دلخنده هامو تو ببین
یکه نموندم تو قفس
خوندم برای همه کس
همدردِ ما فراوونن
اینجا وصالِ عشق و بس
تنها شدن معنا نداشت
چون با تو خِیلم تا ابد
اون نانجیب پر کینه بود
دلو سوزوندش حکم بد
امروزها این روزها
کِبر و جنون و سوزها
ای آشنا با این قرار
کو منزلت افروزها
این یکه بودن درد نیست
آن یل بدین آورد کیست
تنها خیالی مختصر
همقصه گویم مرد چیست ٢

لب برنچین ای مهربون
ای جونِ من ای همزبون
لیلای شیدا را چه شد
این دل سراپا غرقِ خون
کافیست افسونم کنی
نادیده مجنونم کنی
من کم شدم کو حجم تو
تا ابر بـارونم کنی
اینجا نمیشه از تو گفت
بی خنده ها بد پنهونن
سیاه و تاریکن و سرد
نفرت زده پریشونن
میگن بهار نه نمی یاد
کی آخه زیبائی میخواد
صاحبدلا مُردن عزیز
کو حادثه کو ابر و باد
ای تو خـدای روشنی
مهرت به دلها ماندنی
بی گاه ها افزون شدند
ذکرت مداوم خواندنی
من مانده ام با این سؤال
یکتا پناهِ بی زوال
این کِشته محبوبی نداشت
چون زرد شد یک سیبِ کال ٢

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

ندای حق

خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
یه روزی مثل کبوترا میشم
من رها مثل هوا فدا میشم
یه روزی میشم همونکه می رسید
تازه اولِ سکوت جدا میشم
انگاری از من و تو رها میشم
شایدم مثل خودِ خـدا میشم
دل من تنگه یه پارچه آتیشه
صدای آب آره نوا میشم
خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
دلِ من یه ذره حرمت نداره
هیشکی انگاری منو نمیشماره
اگه گریه ها اَمونمون بده
بهت میگم که آخرش کی میباره
قلم ناقص و دلم شکسته بند
دیگه تو به سردیِ شبم نخند
تو که همبغض منو همقفسی
یک دریچه روشنه دَرو ببند
ای خـدا همه امیدِ ما به توست
تو که گرمی و غرور و باوری
با تو غم قطره ای کوچیکه و زشت
تو نگام کن تو همیشه یاوری
از همه عالم بد دل می کنم
پشتِ من گرمِ سلام مهر توست
اگه آدما تبر به دل زدن
آخرش پیش تو اَم چه تندرست . . .

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

از قرار

تو این دیار
که زخم یار
خیمه زده
رو روزگار
تو این دیار
که عاشقی
یه زخم کهنه
موندگار
حکایتِ این انتظار
قاطی با پار و پیرار
دلبرکی بزرگ شده
خاطره ها شد یادگار
بزرگ شده دروغ میگه
دلِ کوچیکو ندیده
تنُ گواهی میگیره
گُلای عشقو کی چیده
دیگه برام خبر نیار
قاصدکِ پر مدعا
خراب نکن خیالمو
کلبه ای داشتی پیش ما
دیگه به پایِ عاشقی
یه حس تازه نکاری
خوش یُمن نبوده این اثر
این دفعه رو بد میاری ٢

تو این دیار
که معجزه
یه پاش تو تاریخه و مرگ
قصه ی دلباختن ما
مرثیه ی مُردنِ برگ
تو این سکوت
فریادِ ما
زمزمه ی آبـه تو سیل
نوای عاشقی حروم
بره رو گرگه کرده میل
تموم ساعتا یه خط
که آخرش چی میشه ها
تو این کلاسم شده رد
کتابِ عشق ما دو تا
ستاره ها شراره ها
آبـی و روشنی خـدا
دلِ کوچیکِ مهربون
به پای چی شده فدا
این یه احساس کاذبه
ولش کنم نه چی میشه
صدای تو تو گوشمه
تو موندگاری همیشه
صدام نزن حال ندارم
دست توی دستِ من نذار
برای خاطر خـدا
تهش سیاهه این نوار . . .

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اعتراض

سیاه می پوشم
سیاه رنگِ جزاست
منی که غم دارم
تو را که مرگ سزاست
سیاه می پوشم
برای روزی نو
به پای زیبائی
برای فصل تو
سیاه دل آن دم
دستت به خون آلود
چشمان تو بی نور
نعشت دگر فرسود
آبـی به بـارانم
سبزم که ایـرانم
کِی تیرگی خواهم
دیوان من انسانم
سیاه بی رنگی است
بی نور و بد مرگی است
گناه یعنی تو
بتها همه سنگی است
بشکن به نام ما
بشکن به بوم کهن
این رنج این تقدیر
شیطان ترین رهزن ٢

ملت ز هم دوریم
بیگانه می جوئیم
هر قوم و هر شهری
با یکدگر جوریم
بد فاصله افتاد
دستان ز هم دورند
مارانِ پان آلود
چشمانمان شورند
سیاره هائی گم
بی وحدتِ مردم
قابیلیان کشتند
از خاوران تا قم
تهـران برادر ماست
همخون و همریشه
از نسل خورشیدیم
با هم به اندیشه
این سو هوای دل
گریان و بـارانی است
فـردا که می آید
این سرخ نـورانی است
سیاه می پوشم
نـدای آزادی
به یادِ هر سهـراب
فریـاد تا شـادی
فـردای آبـادی . . .

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

قصه ی انتظار

من اینجا منتظر تا کِی
تو برگردی به آغوشم
نگاهم شور احساسه
به شوقت اشک می نوشم
من اینجا خسته و تنها
دلم گرم خیالاته
نوائی که ازم دوره
میگه مشتی محالاته
محالاته تو تک نیستی
به عشق تو بخواد ما شه
تو رفتن بوده تقدیرت
نخواه جونم نگو پا شه
میدونی فرصتم کم بود
تو قلبِ آینه غم بود
میدونی شک یه طاعونه
یه ذره قدِ یه نم بود
ولی حالا مثِ سیله
میگه این عقله اجباره
دروغه شور و احساست
اون چشمائی که می باره
تو این قلبی که پُر خونه
فقط یادِ تو می مونه
اگه این معصیت باشه
به شوقِ تو پریشونه
واست هر لحظه می خونه
یه تنها یا یه دیوونه
قمار آخره جونه
طلسمه یا که افسونه

من اینجا منتظر تا دل
غزلنوش نگاهت شه
همه گُلها به زیر پات
یه عاشق فرش راهت شه
اگه میگی غُلُو کردم
به نام نامیِ ما بود
وگرنه شاعر دلتنگ
کنار قافیه فرسود
اگر اندک مجالی بود
میدونستم تو رو میخوام
صدای ثانیه گُنگه
آره این لحظه ها تنهام
همیشه قصه ی رفتن
نه اجباره نه رو خواهش
فقط یک حس مبهم بود
شروع شد وقتِ فرمایش
نگام با توست بگو با من
غرورت گر اجازت داد
بخون غمنامه ی بودن
به آرومی یا نه فریاد ( ٢ )

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

تو زرد نبود

دلِ آبـی
دلکِ تنگ
تو که از سرما شدی
سنگ
دل غمگین
دلک منگ
تو که موزونی
یه آهنگ
یکی اومد یکی میره
یکی از عاشقی سیره
یکی از دنیا رها و
اون یکی حسابی گیره
یکی غمگین یکی شاده
یکی گریه هاش زیاده
یکی خنده هاش دروغین
یکی تکیه اش به باده
یکی وَنگ و یکی هِق هِق
یکی زخمی آینه ی دِق
یکی تو فکری خراب و
یکی یه دنیای صادق
منم اون شاخه گل زرد
تو یه دسته مرد و نامرد
منم اون سوار نقره
اسبه انگاری گمم کرد
یه تولد یه دونه مرگ
سبزه زرده قصه ی برگ
چشم باغی از تو روشن
گُل تنها زیر تـ گرگ
که هماورد یه نگاره
راستی راستی بی قراره
وقتی تو خودت می پیچی
هواتو همیشه داره ٢

دل آبـی
دلک تنگ
تو که از سرما شدی
سنگ
دل غمگین
دلک منگ
تو که موزونی
یه آهنگ
متوکل به خـدا باش
تا نشه ای کاش و ای کاش
ستاره دلش عزیزه
که شده پیش خـدا جاش
فرصتِ حقیقی تو
فرصتِ یکتا شدن بود
حلِ تو ناز وجودش
قطره آبـی شد مثل رود . . .

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

پرستوی مهاجر

ای پرستوی مهاجر
که نگاهت سوی دریاست
چشم تو آبـیِ آبـی
روشنه به رنگِ فرداست
پر و بالِ تو جوونی
خنکای آسمونی
اون بالا دنیا چه رنگه
بگو با دل تو می دونی
اون دورا ستاره دیدی
واسه بغض قصه چیدی
دل ما غصه ای داره
توئی درمون تو امیدی
ای پرستوی مهاجر
رفتنت خوش ای مسافر
بالِ پرواز جرأتِ تو
یه سرودیم تویی شاعر

میریم تا بالای ابـرا
همه قطره های دنیا
چشامون سبزه بهاره
کودکی قصه ی پریا
ما شکفتیم و نگفتیم
از جدا شدن می اُفتیم
همزبون و همدل و شاد
اگه جز این باشه مُفتیم
هر غروب طلوعی داره
غرقِ چشمکی ستاره
شبو به سُخره گرفتی
اینه عاشقی دوباره
ای پرستو باز کدوم سو
راه ما تو شبِ جادو
خیس بـارون تن دریـا
بگو از زندگی با مـا
زندگی هجرت و رفتن
از بدی و شر بریدن
مثل تو صادق و ساده
حرفِ نابِ دل شنیدن . . .

١١ اسفند

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

بازی جنگ

تو که عاشقات زیادن
تو که دلخوشیت فراوون
یه نمه از ما گذشتن
نباید سخت باشه ای جون
تو که دلفریب و نازی
پر خنده پر رازی
یه کلوم ساده گفتن
با توئه که چاره سازی

بالا بری پائین بیای
می خوامت
من بد شدم من افتادم
تو دامت
ستاره ای که یکسره
می خندید
قربونی شد حالا
تو ظرفِ شامت
من یک دلم
یک دلِ بی همزبون
از این و اون فراری و
بی نشون
من یک تنم
یک تن پر ز کابوس
صد عاشق خسته و یکتا
عروس
من اون شبم
سپیده ای نداره
شبنمی که
همش میخواد بباره
ولی یه لحظه خورشیدِ نگاهت
بخارش کرد
تا که تنش نخاره
غرور من فقط یه بازیچه بود
قافیه ای که باخته شد خیلی زود
نگار من دِمُده و بی مقدار
چیکار به کار من داری ای حسود
تموم شب تموم دلتنگیا
با اونائی که گفته شد می خوابم
ازم گذشت تا سر صبح دوباره
به افتخارت اینقده بیدارم ٢

تو که عاشقات زیادن
تو که دلخورات خیابون
یه نمه شیشه شکستن
واسه ما اُفت داره ای جون
تو عروسک تو یه سازی
تو که جیغی کِر غازی
این حساب جواب نداره
این یه جنگه نه یه بازی . . .

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

شیشه ی سنگی

ماه کوچولو منو دیدی
تنهای تنهام دوباره
بازم تهِ قصه ی ما
چشمای خاکیم می باره
ماه کوچولو کجا میری
اینجا تو رو کم میاره
دنبالِ یه قطره ی نور
دلِ ماها تنگه آره
بابا دستای گرم تو
فقط واسه کتک نبود
مُرده ی یک نوازشم
خشمو می کاری زود به زود
نونِ حروم تو سفره مون
نیار بابای مهربون
کِش رفتن عاقبت نداشت
چوبشو خوردیم هممون
منم علی کوچیکِ تو
همون علیِ خوش زبون
کنار شب بزرگ شدم
تو خاکیای خونمون
پدر خشم و پرخاش من
شکستن حرفِ فاش من
فکر می کنی تو ذاتمه
تو گریه ها ای کاش من
وقتی زیر مشت و لگد
سیلی و فحش و حرفِ بد
میخوای نصیحتم کنی
تو درس نخونده شدی رد
تو محکوم پدربزرگ
من محکوم نگاه تو
ما همه قربانی شدیم
تو گنداب غرقِ راهِ تو
من از تو دست کجی دروغ
دیدم تو روزای شلوغ
علی کوچیک بدک نبود
گریه شد سهمش جای دوغ
بابا اون چیه می کِشی
نأشگی چه حالی میده
جای سیگار رو دستِ من
بازم بدجائی خندیده
بابا جونم بخند برام
گریه رو پاک کن از چشام
اسممو بگو جای هِی
شوقِ توئه توی نگام
ماه کوچولو قایم شدی
مگه کمربندُ دیدی
یا شیلنگ خورده پا چشت
مثل دلم تو ترسیدی ؟ . . .

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

مجنون

تو دردم می کنی افزون
تو قلبم می کنی پر خون
چرا یک دم نمی مانی
از آن بهتر نمی خوانی
تو که آسیمه سر رفتی
به چشمی اشک بخشیدی
شبیهی با همه بـاران
به گُل واژه تو خندیدی
تو را آن دم که قسمت بود
ندیدم سخت جان دادم
از این آخر شده کارم
که بی سر مانده فریادم
من بی دل چه لبخندی
چه امیدی به پیوندی
که وصلی نو تنافر بود
از آن بدتر که پابندی
نگاهی و شبی کهتر
به روزانم توئی مِهتر
شتابم می کنی باور
مرا در مرگِ تن بنگر
به روز سردِ بهمن ماه
به یادم بود توئی با مـا
خیالی نو نگاری دیر
در این آشفتگی سرما
غروبی هردم آزرده
یکی فرهادِ پژمرده
یکی شیرین ترین لیلا
بازم شیداترین مرده
تو دردم می کنی افزون
تو قلبم می کنی پر خون
لبالب از تو میشم باز
تو یک خشمی چه ای افسون . . .

٢٨ بهمن ماه
رودسـر

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

زمزمه ی فریاد

خداحافظ کمی زوده
برای این تن زخمی
دلی از غصه آکنده
نمونده سایه ی رحمی
خداحافظ کمی زوده
نمی با قصه ام خو کن
که اینجا فصل تشویشه
اگه عشقه حالا رو کن
خداحافظ ز راهی دور
آخه اون لحظه ترسیدم
نفسها بود نگاهم رو
از اون لب بستگی چیدم
خداحافظ کمی تنها
من حالا یکه ی دنیا
دلی مایوس و شیدا بود
از این بدتر شده رسوا
اگه تلخه اگه دوره
اگه این قصه ها کوره
نمیخوام در تو بد باشم
چش این ثانیه شوره
تو اونجائی که خندیدی
و دستت اومدش بالا
صدام لرزید تنم آشفت
که این دل کندنه والّا
من اینجا بی تو می خندم
دستام لرزون میاد بالا
خداحافظ عزیز من
دلِ مجنون چه بی لیلا
یه روزی شاید این روزا
بگی یک گمشده دارم
نگاهِ منتظر ابر و
من بارون نمیذارم
یه روزی شاید این وقتا
به وقتِ گریه ای گفتی
از اون عاشقترین حرفی
به یادِ شعـر می اُفتی
لبام هرگز نشد بسته
یا قلبِ لحظه ای خسته
طنین دل یه آوازه
یه عاشق از قفس رسته
الان وقته که خود باشم
نه یک تنها نه یک دیوار
خودم شهری پر آواز
برای هر سری بسیار
الان وقته که ما باشیم
از این دوری جدا باشیم
برای خنده ها معنی
سکوتی تا خـدا باشیم ٢

۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

بدر جامه ی جهل

اگر چه سرد و کوتاه تند و خاموش
از این کوچه گذشت آخر دلِ من
اگر چه بلبلان مست قمریان هوش
نه پیدا شد به هر سو منزلِ من
زمونه آی زمونه آی زمونه
دلم بدجور از این تنهائی خونه
دیگه اشکی نمونده همدم چشم
غبار حسرت و دردِ جنونه
چرا یک دم نمیمونه بدونه
ستاره مردگی رسم قرونه
همه بازی یه وهمه یه فسونه
دروغ افتاده مشتی توی خونه
همه گیر خرافه گیر نیرنگ
تعصبهای کور و عشق بیرنگ
خـدا نفرت ریا تو عمق جونه
زمین دریا هوا پیکاره و جنگ
دله شیشه همه دنیا مثِ سنگ
همه خاموش و خسته کورآهنگ
نوای همدلی ممیزی شد
که پا لنگ و جهان تنگ و سرها منگ
اگر خوابی خیالی یک نفس باز
از این غم مردگی پـرواز و پـرواز
دلت دریـا کن و سنگو بمیرون
که پایانی نداره حجم آغـاز
که ریتم زندگی با شعره و سـاز
تو استاد منی یا رب هماواز
تو زیبا خالق هر عاشقانه
قسم خوردم به پـرواز تـرانـه
من و تو ما شدن آسون برادر
همه همدل همه تا اوج یاور
بپا جام زُجاجی نشکنه سنگ
سنگِ نفرت دروغ تفریق آخر
من و تو زاده ی یک سرزمینیم
همه سبزی از آغوش وطـن بود
همه سرخی از عشق تک تکِ ما
سپیدی سادگی رسمی کهن بود
بیا بشکن بمیرون این تعصب
بکن بیگانگی درهم تهاجم
که این قوم رو به هر ویرانه دارند
به پستوی هزاران مردگی گم
من و تو خواهرم در کوچه ی راز
به اشکی دل به هر آئینه دادیم
من و تو سرزمین برکت و نور
به لبخندی فشاندن شادِ شادیم
اگر چه سرد و کوتاه تند و خاموش
به ایـرانـی شدن واکن تو آغوش
اگر چه بلبلان مست قمریان هوش
اهـورائـی همه زیـبائیـت پوش

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

به نام زیبائی

ما هستیم خـدا همین نزدیکی
بغضمون گم شده توی تاریکی
ما همه دردِ دلِ بی مرهمیم
این همه گفته نشد حتی یکی
ما همه کم شدنِ یه خرده عشق
کوهِ درده شونه ی تک تکمون
بی نشون تو هم بخون تو هم بدون
نسل سوخته ای نگاهی بی زبون
شهر ما بدی مدی فراوونه
کیه که حال و هواتو ندونه
کافیه خم بشی روی زندگی
غم وجودش واسه دل پریشونه
میگه آی جوون ندایِ پر خروش
تو خونه غریبی و خونه به دوش
میگه کاشکی از نجابت نکنی
گربه ها خورده شدن تو شهر موش ٢

این محل که یادگاره از قدیم
اون روزا که شـادی بود حکم کریم
دروغ و نیرنگ و سالوسیا کم
تقیه کارا همشون یه گوشه جیم
کِراک و شیشه و بنگ پیدا نبود
زید و جی اف توی اون باغا نبود
ایدز هپاتیت هیولا کدومه
یا که ملا و بلا اینها نبود
بدیا پیرهن خوبی می پوشن
حضرات قرمز و زرد رو می نوشن
آبـی و سبزیا رو هِی می دوشن
جانماز آب می کِشن اینا موشن
توی فاضلاب گندِ مطلقه
با همه هستی ملتی خوشن
سه دهه پستی و ترس و موعظه
سلطنت تمومه خونا می جوشن ٢

ما هستیم خـدا همین نزدیکی
رجم و سر بریدن بازیِ شما
این همه گفته نشد حتی یکی
تروره حکم هر قاضی شما

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

چا یار

دیگه تو روزای خالی
این سلام جواب نداره
تو دلم خورده حسابه
شوقِ یک کتاب نداره
قالی قرمز تشویش
این روزا بوی تو داره
عمر در گذر ستاره
دیگه اشکی نمی باره
اگه کاش انتظار رو
بچینم از تو خیالا
آرزوهای دراز رو
ببرم راس راسی بالا
اگه قدِ تو سکوت رو
بشکونم بگم نمی خوام
اگه کار بدی کردم
پیش تو حسابی رسوام
پیش تو که کمترینی
اما واسه من یه کوهی
عمر باقی ای معما
تو یه راهی تو یه روحی ٢

از گذشته درس گرفتن
واسه ما معنا نداره
تو که عاشقی به صددل
دِه ما رعنا نداره
یه دوراهِ برد و باخته
که تو باختیم همه هفته
یه دو روزی برد با ماست
بعدِ اون هی پای تخته
نگاهت اشاره می کرد
بالا رو نظاره می کرد
دلِ من پیاده رفته
تو کجا بودی جوونمرد
تو مسافر من یه بومی
اگه گفته شد کلومی
واسه دردِ دل نبوده
محض خنده بود چه شومی
هنو یادِ دلخوریهام
آره دلگیرم و تنهام
تو چه کار به قصه داری
تو یه هذیونی به تبهام
دلِ من وسوسه باره
لحظه ای آروم نداره
شوقِ بودن تو کاره
عشق و لبخندم شعاره
من و دل با عمر و روحم
هر چی گفته شد شنیدی
غیر غصه بوسه بوسه
هی چی تازه تر امیدی
خدا رو تو شعر دیدی . . .

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

با هم

ساعتها زیر سقفِ زیر بارون
صدای بـارون تو ماشین
آسمونی که خاکستری و سرده
خیس و تنده قطره های غمگین
که به گوش من چه زیباست
وقتی جای این زمینم
دیدم اوج بی قراری
عاشق این سرزمینم
خیلی وقته اینطوری
بـارون نباریده سکوت
میشمُره لحظه های انتظارُ
قطره ها جمله سقوط . ٢

اون همه ابر سیاه اومد و رفت
اما از باریدنش ابا می کرد
یه مدت چرخ می زد توی آسمون
اون بالا چشمامونو نگاه می کرد
سرزمین سبز و روشن فرشته ها
اون روزا بـارون و بـرف صدا می کرد
زمین لب تشنه زیر لب همش
به بالا نگاه خـدا خـدا می کرد
اما این پائیز زمستون
رنگِ بارش نداره
همش تو دلهای چرکین
رنگِ ماتم می کاره
نمیشوره با تنش
پلیدیِ قصه ها رو
انگاری بلکُل یه ریتمه
بشمرید غصه ها رو
دل من رنگِ خیاله
دوست داشتن واسش محاله
خنده ها صاف توی چاله
به کجا شدیم حواله
شوقِ بـارون اصل حاله
وقتِ پرسه پرتِ شاله
سیبِ انتظار چه کاله
دوره مون اِندِ زواله
توئی گریه خنده هر شب
آسمون کرده برات تب
همش با اشکای تلخت
به خـدا می گفتی یا رب
سبـز و آبـی زرده از غم
آدما تشنه ی راهن
حیوونا به عشق همدم
گلدونا تو فکر ماهن
خیلی وقته بی قرارن
قطره ها تشنه ی کارَن
همه همدل و بهـارن
تا تموم شدن می بارن . . .

١٦ بهمن

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

آره با ماست

اره کردن اشتیاقو
خیلی ریز داره می باره
میدونم که غصه داره
اون کیه که نمی ذاره
مثل اون بُراده ی چوب
مثل سوختن توی آتیش
سیاهن ابـرای آبـی
پر ترس و یاس و تشویش
خـداجون انگار نمی خواد
یه دلِ سیر اشک بریزن
این همه چقده تنهان
نگو راس راسی بخیلن
بردنِ اسم تو ای دوست
یه خیالِ اشتباهه
قهری با کُره ی خاکی
این زمین چه بی پناهه
آره سیاره ی آبـی
چشم براهِ قطره هاشه
دلش آرومی نداره
خستگی توی چشاشه
سالِ بعد قحطِ حیاته
واسه گُلهای جوونی
چرا اشکو می سوزونی
میدونم که خوب میدونی
وقتِ گریه است از دلِ تنگ
از همه آسمونِ سنگ
صدای قطره ها میاد
با خـدامون نداریم جنگ

اینا رسم امتحانه
ای زمینی پر از شک
چرا فکر نکرده گفتی
تا تو تنهائی شدی تک
اگه بُخله از دلِ توست
اون خـدا یه بند می باره
میشن رودخونه ها جاری
هیچ کَسو تنها نذاره
اگه ظلمه از من و توست
بنده های کوچیکِ بد
بنده ی هزار خـدائیم
اون یگانه رو کردیم رد

داره با جونش می باره
این بـارون آروم نداره
آسمون پاک و زمین پاک
عشقو تو دستات می کاره
صدای بارش چه زیباست
واسه گوش دل الفباست
مثل نوره تو سیاهی
قصه هائی که شدن راست . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

کشش

بهت میاد یواشکی
دست توی قلبم بکنی
خاطره بیرون بکشی
تـرانـه هامو بخونی
بهت میاد دلِ منو
سیاه یا آبـی بکنی
بدی بهم نسبت بدی
تا قبر عشقو بکنی
بهت میاد گُل بکنی
اما خیال پر پر کنی
روسری سر ماه کنی
ستاره ها رو در کنی
بهت میاد اما بگو
دلت میاد برم ز یاد
یه کمو که دوستم داری
دروغ نگو خیلی زیاد
دلم میخواد خوردت کنم
یه حمله ی پیشدستانه
شاید برام یه شاخ بشی
هَچی گونی کی نَشانه ( الکی میگی که نمیشه )
ضعیفه نوم خوبیه
برای قلبی غربتی
حالا چرا کدر میشی
سفره رو به هم میزنی
تو هِیش و بیش ساختنِ
تک سلولِ تنهائی ام
ابد خورد به جمالِ تو
انگاری اهل جائی ام
اونجا وجودِ چرس توست
نخاله ی بی اعتبار
همرنگی همدلی نبود
ما را نباد از یک تبار ٢

خودخواهِ پستِ نازنین
دلضربه هامو تو نبین
فقط برو فقط برو
یه گوشه ای تنها بشین
در کاوُش قلبی مریض
با یک دوصد کفش تمیز
با یک بغل از تعارفات
از عشق و عمرم تا عزیز
خالی تر از پندار ترس
با یک وجودِ پر هوس
تنها تو را دیدم قرین
چون پر کاه و کوهِ خس
دلم میخواد لمست کنم
شاید قماری آشنا
شاید تباری دلفریب
تا حادثه تا بغض ما
این گریه ها مثل همه
اینجا برنده حسرته
این بختِ بد از عادته
نسلی که بی هویته
خدانگهدار پاپتی
نه تو دلم نه صحبتی
خدانگهدار فکر بد
باز انتظاره لعنتی
خدا نگهدار و هنوز
من مشتریِ شهر تو
با صد هزار رنگ و نگار
قربونِ ناز و قهر تو
عمریه مجنونم جنون
عمریه بی خونم بخون
من بی تو مفتونم شدید
شد عشق و نفرت ناپدید . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

بدهکار

به خاطر پونصد دلار
فراریم دیوونه وار
طاقت نداره از قرار
آشنای پار و پیرار
به خاطر پونصد دلار
چند هفته ای خواب ندارم
عجب خبطی شد جونِ تو
از انتظارم بیزارم
به خاطر چند تا صدی
اعصاب معصابی ندارم
فحشام از در تا به دیوار
جون به لبِ شب میارم
هفته ی بعد پول جور میشه ؟
هذیون تمومی نداره
خاک بر سرت خورد و خمیر
بدقولیا حدی داره
هیشکی نیست حتی یه نفر
آبروم رفته به خـدا
تُف به ذاتِ این همه
گدا گودولِ بی وفا
بی پولی وصله ی تنه
گدا بهار تا اون بهار
کاسبی گندش بزنه
قسمت ما بود از قرار
به خاطر چند صد دلار
کابوس وحشی می بینم
قلبم وامیسته وقتی که
اسمشو رو گوشی می بینم
فردا نوبه ی قسطمه
شلوغه شعبه سر ماه
ملت همه پول میارن
میکنن تو حلقوم چاه
بعضیا حقوق می گیرن
بعدِ هزار تا کسر وام
مالیات و عوارضم
دزدیِ فیش غصه هام
خودمونیم اما نگم
نمیگذره قلم ازم
ملت همه گرگی شدن
میدرن و خون میریزن
حکومت گرگ ملتم گرگ
حکومت دزد ملتم دزد
خـدا رو ذبحش می کنن
پای هر منبر واسه مزد
حسادت و نفرت دروغ
خر تو خره شلوغ پُلوغ
کلاتو سفت بچسب بابا
بشین سر سفره ی دوغ
به خاطر چند تا صدی
اعصاب معصابی ندارم
عین هزار مصیبته
چی به سر دل بیارم . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

شروع

تو را که من دیدم
شب از شبم خشنود
تو را که من چیدم
این عاشقی فرسود
تو میوه ای ممنوع
ز باغ دل بودی
غریزه ای شخصی
تک ماهی رودی
ما در دو سِیر گم
بیگانه می جستیم
وقتی به هم بودیم
از خانه می رستیم
ما یک قفس بودیم
تا همنفس بودیم
از غُصه آکندیم
آری هوس بودیم ٢

گناهِ نافرمان
یک شیطنت عصیان
چیزی که می دیدیم
کشتی بی آسمان
کشتی بی دریا
بی عشق و خوش بودن
با تو تنم زخمی
بی تو برآسودن
خواهش نکن از من
زنجیر دل قفل است
یک دم بمان کافی است
این معجزت کفر است
تو مثل دیگرها
یک چشم شر داری
بخشیدنت دامی
صیادِ بیماری
هر دم به یک رنگی
هر دم به یک بامی
اینگونه چرخش را
جز غم چه می نامی
با وسوسه آئی
چون خار چشم من
این قامتم خم شد
ای ننگِ بزم تن
من با تو ویرانم
شوقِ جهانداری
پر از گناه و درد
وقتی که بسیاری

وقتی که کم میشی
از غصه خم میشی
تو شعر و آوازم
یک قطره نم میشی
اون وقته می خندم
دردا رو می بندم
شادی رو آزاد و
جدا که شرمندم
ما یک قفس بودیم
تا همنفس بودیم
از غصه آکنده
آری هوس بودیم
نه عشق و تنهائی
بل کوس رسوائی
بی هم شروع میشیم
ای بکر هرجائی . . .

بهمن ٨٧

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

سپاه شر

گریه کردم واسه ظلمی
گریه ای داغ و جهنده
پُر اضطراب و خواهش
واسه این زخم کُشنده
یک چرا به قدِ شیطان
حیوونِ بی دین و ایمان
کسی سربریده انسان
که پُر جهله پریشان
آخه خونخوار حرومی
میکشی به نام الله
الَهِ تو کین ابلیس
اجر تو آتشه و چاه
ای خبیثی که سوزوندی
آدما رو دسته دسته
جانی بالفطره ای دَد
گرگِ بد توئی پابسته
تو که پابسته به خشمی
عمری در محضر شیطان
خونِ بی گناه سوزونده
تو کریهِ کفرایمان
ای که در عمق جهالت
به ابوجهل میگی زکی
درهم و ریال میگیری
که تو مسلمین بترکی !
دشمنِ خـدا و انسان
و هر آنچه هست زیبا
بشتاب واسه جهنم
سربِ داغ شده مهیا
شمر و خولی و یزیدی
این سیه رویانِ عالم
حجاج ملجم مرادی
همه اشقیای ماتم
همه سرسپرده به شر
از اون قابیل تا به آخر
مثل تو بندِ عزازیل
مشرک و مُلحد و کافر
عقده و دروغ و نفرت
جمله پستی تا نهایت
کر و کوری تا قیامت
اوج ظلمت و جنایت
گریه کردم واسه ظلمی
که به جرم آدمی رفت
لعن الله به تو مُفتی
به پولِ کثیفِ اون نفت
تو خـدا نمی شناسی
شرک و جور و ناسپاسی
عبدِ شیطان رجیمی
از خـدا جُستن خلاصی . . .

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

ضیافت

تو هم وقتی چشات بسته است
تو هم وقتی که بی مائی
میشی روشنترین واژه
تو آبـی بخش دریائی
تو هم وقتی که می خندی
شهابِ آرزوبندی
تو اون بغضی که فریادش
جهان از گریه آکندی
نمیشه روزها بی تاب
همش تشویش همش ناباب
که تو قائل به رخدادی
به قلبِ شب یکی شبتاب
گلایه با تو گم میشه
شروع میشه تنی تبدار
که این اعلانِ آغازه
به پایانِ غمی بیدار
دلم از غصه ها خون بود
سپردم هر نفس با تو
دیگه زندون وبالم نیست
غم این همقفس با تو
کنونی نو جنونی نو
ستاره آسمونی نو
تر واژه گُل لبخند
سلام مهربونی نو ٢

منم وقتی دلم خونه
که عاشق مُرده بی خونه
بدونِ اسم و رهپوئی
غروبِ مرگِ مجنونه
تو هم وقتی چشات بسته است
نمیگی بی تو گم بودن
سری اینجا به سر آورد
تمام حجم فرسودن
تو هم جائی که جامون نیست
بدونِ پرسه کم میشی
تـرانه خون لباش بسته است
چرا از گریه خم میشی
من و تو یک نفس بودیم
اگه کمتر ز فریادیم
نوائی یک ترنم که
به بغض قصه جان دادیم
بیا تا مرز بیداری
سپاهِ شب بتارونیم
پگاهی نو برافروزیم
گُل خورشید بیفشونیم
بیا تا موج کُنج شعر
زراندودِ نگاهت شه
غروری دست و پا بسته
به عشق تو حکایت شه ( ٢ )