۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

یک زندگی

سر من گیج میره از
این همه غم
آسمون بشور و
بشنو تو یه کم
انگاری منگِ خوابم
روز نشده
این تـرانـه سرده
لب سوز نشده
این همه خیالِ بد
فکرای شر
ظلم ملعونِ
همیشه دردسر
از خـدا بی خبره
خـدا کجاست
مرهم درده و
یکتا آشناست .

صدامون میلرزه و
نا نداریم
دلمون تنگه
انگار جا نداریم
همه جا وهم و غبار
شب و طلسم
غافل از حالِ همه
حتی یه اسم
تار شده حس و
زیبائی گم شده
همه حرفا درهمه
یا بیخوده
سر من نمیشه
کم داشتنِ تو
یا به حسرت کم و کم
خواستنِ تو
آدمی یه گوشه
تنهاست تو دلش
سر دردا از اینه
نامردُ ولِش
میگم تو
دار و نداری واسه من
نه که تو
عشقُ میاری واسه من
همش اینه
من و تو گم شده ایم
تا یه رویای بزرگ
سروده ایم
خوبِ من
شادی و مهربونیت
این همه
همدلی همزبونیت
عشق دنیا رسم دنیا موندگار
تا ابد بر جا نمونده یک بهار . . .

شهر بـارانـی
٢٠/٦/٨٩

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

با شمام

منو کم کن از تـرانـه
منو این غروبو بشناس
با تو از عاشقی گفتم
با تموم عشق و احساس
من تو بازیِ دلِ تو
یه سـبـد تـرانـه میشم
بـغـض بـارونـم خـدایا
کمترین بهانه میشم
شاید اونجوری که باید
بوسه بارونی نبوده
هر چی بوده هر چی مونده
واسه رفتن خیلی زوده
امشب این سکوتِ خالی
این همه حجم شبانه
قلبمو فشرده محکم
زخم کهنه این گمانه
که تو رفتی و هنوزم
دل من غرق خیاله
آره فرصتی نمونده
با تـو موندنم محاله ٢

منو کم کن از تـرانـه
شاهدِ بی خبریم باش
رنگِ آبـیِ کلافه
رفت و سرخ خون اومد جاش
مَن مَن ها همه به مِن مِن
لُکنت و ضعفِ بیانه
نمیدونم من چی میخوام
زنده ام خوبم چاخانه
نفسی راحت کشیدم
خـداجون قبله ت به راهه
من یه گوشه ای نشستم
کی شبه کی قرص ماهه
شاید اونجوری که باید
تو دل و جونم نبودی
اما راستش از اون اول
واژه ی قلبو سرودی
این تو بودی که گذشتی
این تو بودی که پریدی
تهِ این دورای باطل
تو چی خواستی که ندیدی . . .

٢٤ دی
رودسر