۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

چا یار

دیگه تو روزای خالی
این سلام جواب نداره
تو دلم خورده حسابه
شوقِ یک کتاب نداره
قالی قرمز تشویش
این روزا بوی تو داره
عمر در گذر ستاره
دیگه اشکی نمی باره
اگه کاش انتظار رو
بچینم از تو خیالا
آرزوهای دراز رو
ببرم راس راسی بالا
اگه قدِ تو سکوت رو
بشکونم بگم نمی خوام
اگه کار بدی کردم
پیش تو حسابی رسوام
پیش تو که کمترینی
اما واسه من یه کوهی
عمر باقی ای معما
تو یه راهی تو یه روحی ٢

از گذشته درس گرفتن
واسه ما معنا نداره
تو که عاشقی به صددل
دِه ما رعنا نداره
یه دوراهِ برد و باخته
که تو باختیم همه هفته
یه دو روزی برد با ماست
بعدِ اون هی پای تخته
نگاهت اشاره می کرد
بالا رو نظاره می کرد
دلِ من پیاده رفته
تو کجا بودی جوونمرد
تو مسافر من یه بومی
اگه گفته شد کلومی
واسه دردِ دل نبوده
محض خنده بود چه شومی
هنو یادِ دلخوریهام
آره دلگیرم و تنهام
تو چه کار به قصه داری
تو یه هذیونی به تبهام
دلِ من وسوسه باره
لحظه ای آروم نداره
شوقِ بودن تو کاره
عشق و لبخندم شعاره
من و دل با عمر و روحم
هر چی گفته شد شنیدی
غیر غصه بوسه بوسه
هی چی تازه تر امیدی
خدا رو تو شعر دیدی . . .

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

با هم

ساعتها زیر سقفِ زیر بارون
صدای بـارون تو ماشین
آسمونی که خاکستری و سرده
خیس و تنده قطره های غمگین
که به گوش من چه زیباست
وقتی جای این زمینم
دیدم اوج بی قراری
عاشق این سرزمینم
خیلی وقته اینطوری
بـارون نباریده سکوت
میشمُره لحظه های انتظارُ
قطره ها جمله سقوط . ٢

اون همه ابر سیاه اومد و رفت
اما از باریدنش ابا می کرد
یه مدت چرخ می زد توی آسمون
اون بالا چشمامونو نگاه می کرد
سرزمین سبز و روشن فرشته ها
اون روزا بـارون و بـرف صدا می کرد
زمین لب تشنه زیر لب همش
به بالا نگاه خـدا خـدا می کرد
اما این پائیز زمستون
رنگِ بارش نداره
همش تو دلهای چرکین
رنگِ ماتم می کاره
نمیشوره با تنش
پلیدیِ قصه ها رو
انگاری بلکُل یه ریتمه
بشمرید غصه ها رو
دل من رنگِ خیاله
دوست داشتن واسش محاله
خنده ها صاف توی چاله
به کجا شدیم حواله
شوقِ بـارون اصل حاله
وقتِ پرسه پرتِ شاله
سیبِ انتظار چه کاله
دوره مون اِندِ زواله
توئی گریه خنده هر شب
آسمون کرده برات تب
همش با اشکای تلخت
به خـدا می گفتی یا رب
سبـز و آبـی زرده از غم
آدما تشنه ی راهن
حیوونا به عشق همدم
گلدونا تو فکر ماهن
خیلی وقته بی قرارن
قطره ها تشنه ی کارَن
همه همدل و بهـارن
تا تموم شدن می بارن . . .

١٦ بهمن

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

آره با ماست

اره کردن اشتیاقو
خیلی ریز داره می باره
میدونم که غصه داره
اون کیه که نمی ذاره
مثل اون بُراده ی چوب
مثل سوختن توی آتیش
سیاهن ابـرای آبـی
پر ترس و یاس و تشویش
خـداجون انگار نمی خواد
یه دلِ سیر اشک بریزن
این همه چقده تنهان
نگو راس راسی بخیلن
بردنِ اسم تو ای دوست
یه خیالِ اشتباهه
قهری با کُره ی خاکی
این زمین چه بی پناهه
آره سیاره ی آبـی
چشم براهِ قطره هاشه
دلش آرومی نداره
خستگی توی چشاشه
سالِ بعد قحطِ حیاته
واسه گُلهای جوونی
چرا اشکو می سوزونی
میدونم که خوب میدونی
وقتِ گریه است از دلِ تنگ
از همه آسمونِ سنگ
صدای قطره ها میاد
با خـدامون نداریم جنگ

اینا رسم امتحانه
ای زمینی پر از شک
چرا فکر نکرده گفتی
تا تو تنهائی شدی تک
اگه بُخله از دلِ توست
اون خـدا یه بند می باره
میشن رودخونه ها جاری
هیچ کَسو تنها نذاره
اگه ظلمه از من و توست
بنده های کوچیکِ بد
بنده ی هزار خـدائیم
اون یگانه رو کردیم رد

داره با جونش می باره
این بـارون آروم نداره
آسمون پاک و زمین پاک
عشقو تو دستات می کاره
صدای بارش چه زیباست
واسه گوش دل الفباست
مثل نوره تو سیاهی
قصه هائی که شدن راست . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

کشش

بهت میاد یواشکی
دست توی قلبم بکنی
خاطره بیرون بکشی
تـرانـه هامو بخونی
بهت میاد دلِ منو
سیاه یا آبـی بکنی
بدی بهم نسبت بدی
تا قبر عشقو بکنی
بهت میاد گُل بکنی
اما خیال پر پر کنی
روسری سر ماه کنی
ستاره ها رو در کنی
بهت میاد اما بگو
دلت میاد برم ز یاد
یه کمو که دوستم داری
دروغ نگو خیلی زیاد
دلم میخواد خوردت کنم
یه حمله ی پیشدستانه
شاید برام یه شاخ بشی
هَچی گونی کی نَشانه ( الکی میگی که نمیشه )
ضعیفه نوم خوبیه
برای قلبی غربتی
حالا چرا کدر میشی
سفره رو به هم میزنی
تو هِیش و بیش ساختنِ
تک سلولِ تنهائی ام
ابد خورد به جمالِ تو
انگاری اهل جائی ام
اونجا وجودِ چرس توست
نخاله ی بی اعتبار
همرنگی همدلی نبود
ما را نباد از یک تبار ٢

خودخواهِ پستِ نازنین
دلضربه هامو تو نبین
فقط برو فقط برو
یه گوشه ای تنها بشین
در کاوُش قلبی مریض
با یک دوصد کفش تمیز
با یک بغل از تعارفات
از عشق و عمرم تا عزیز
خالی تر از پندار ترس
با یک وجودِ پر هوس
تنها تو را دیدم قرین
چون پر کاه و کوهِ خس
دلم میخواد لمست کنم
شاید قماری آشنا
شاید تباری دلفریب
تا حادثه تا بغض ما
این گریه ها مثل همه
اینجا برنده حسرته
این بختِ بد از عادته
نسلی که بی هویته
خدانگهدار پاپتی
نه تو دلم نه صحبتی
خدانگهدار فکر بد
باز انتظاره لعنتی
خدا نگهدار و هنوز
من مشتریِ شهر تو
با صد هزار رنگ و نگار
قربونِ ناز و قهر تو
عمریه مجنونم جنون
عمریه بی خونم بخون
من بی تو مفتونم شدید
شد عشق و نفرت ناپدید . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

بدهکار

به خاطر پونصد دلار
فراریم دیوونه وار
طاقت نداره از قرار
آشنای پار و پیرار
به خاطر پونصد دلار
چند هفته ای خواب ندارم
عجب خبطی شد جونِ تو
از انتظارم بیزارم
به خاطر چند تا صدی
اعصاب معصابی ندارم
فحشام از در تا به دیوار
جون به لبِ شب میارم
هفته ی بعد پول جور میشه ؟
هذیون تمومی نداره
خاک بر سرت خورد و خمیر
بدقولیا حدی داره
هیشکی نیست حتی یه نفر
آبروم رفته به خـدا
تُف به ذاتِ این همه
گدا گودولِ بی وفا
بی پولی وصله ی تنه
گدا بهار تا اون بهار
کاسبی گندش بزنه
قسمت ما بود از قرار
به خاطر چند صد دلار
کابوس وحشی می بینم
قلبم وامیسته وقتی که
اسمشو رو گوشی می بینم
فردا نوبه ی قسطمه
شلوغه شعبه سر ماه
ملت همه پول میارن
میکنن تو حلقوم چاه
بعضیا حقوق می گیرن
بعدِ هزار تا کسر وام
مالیات و عوارضم
دزدیِ فیش غصه هام
خودمونیم اما نگم
نمیگذره قلم ازم
ملت همه گرگی شدن
میدرن و خون میریزن
حکومت گرگ ملتم گرگ
حکومت دزد ملتم دزد
خـدا رو ذبحش می کنن
پای هر منبر واسه مزد
حسادت و نفرت دروغ
خر تو خره شلوغ پُلوغ
کلاتو سفت بچسب بابا
بشین سر سفره ی دوغ
به خاطر چند تا صدی
اعصاب معصابی ندارم
عین هزار مصیبته
چی به سر دل بیارم . . .