۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

اشاره

فارغ از دنیا نشستم
تو بگو برات چی هستم
همه عالم توی دستم
پس بگو واسه چی خستم
بی خبر و خوش خبر
فکر بازیِ دگر
صداها بند نیومد
خواستمون شده دودَر
یه نگاه به قلبمو
یه نیگا به ساعتو
امروزم دیگه گذشت
کسی دنبالم نگشت
دیگه تو شهر خیال
واسه تو جا ندارم
واسه دل دیوونم و
واسه تو نا ندارم
رونق شهر خیال
مثل اون قدیما نیست
رویاها سیاه سفید
دلک اینجا پیدا نیست
دیگه ارزونی چیه
قصه ها گرون شده
دروغ ها فراوون و
شادیامون بیخوده
قربونی کردنِ شب
دیگه امکان نداره
واسه از ما برترون
هیچی دوران نداره
تو که شرمت نمیاد
از همه رنگهای زشت
خودیا تموم شدن
بیخودا میرن بهشت
تویِ سرزمین جان
لخت و متروکه زمین
یک درخت بدونِ بار
با یه بوته خار همین
توی سرنوشتِ ما
تن سیاه تنِ کلاغ
روسیاهه قلبامون
آفت افتاده به باغ
توی غربتِ کویر
آب حلاجیِ دل
واسه بُهتِ این زمین
صداها شدن خجل
کو تمام آب و گِل ٢

بارونِ نم نم ناز
تو این قصه ی دراز
غصه ها تموم شد و
موند خدای چاره ساز . . .

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

تایمت یهو شد

لابُد این روزا
وقتِ تنهائی
یه کسی میشی
یا میری جائی
لابد این روزا
صحبت از غمه
که رو کوچمون
آسمون کمه
لابد انتظار
رنگِ قراره
از خوشی سیر و
دل غصه داره
تو فقط بدون
زندگی کمه
فرصت نمیده
به تو یا همه
تو فقط بدون
چشات یه رنگه
که عشقو دیدی
دوستی قشنگه
دوستیِ با گُل
دوستی با آدم
که قدِ حوا
نخوره ماتم
که امروزِ روز
فکر برنده
یک در میلیونه
باقی چرنده
ستاره ها رو
از تو آسمون
میکشن پائین
تو قلبِ زندون
زندونِ زمین
شادی نقطه چین
یه پری افتاد
بشین و ببین
قربونی امشب
فصلِ بهاره
که واسه گُلا
بد غصه داره
همخونه ی تو
چشاش بیداره
چون یکی مونده
لبخند بیاره
همیشه هر جا
امید ستاره است
که تو دلِ تو
پر از شراره است
همیشه هر شب
خـدا بیداره
دلگفته هاتو
برات میشماره
چه خوبه با دل
تنها بمونیم
قصه ی عشقو
یکجا بخونیم
چه خوبه که تو
همدستِ ما شی
واسه ستاره
یه همصدا شی . . .

لابد این روزا
چشم انتظاری
به خاطر دل
آروم نداری
اما بدون عمر
این لحظاته
اون بغضِ سنگین
توی صداته
اما بدون عشق
با تو شروع شد
لحظه رو دریاب
دِ نگی بیخود

افتخار تو
لحظه ای روشن
گرمای مهرُ
عشقای بی من ( ٢ )

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

به طلب


اون وقتی که ستاره رو
تو باغ قصه گم کنی
گم میشه رسم عاشقی
باید از نو شروع کنی
اون وقتی که چشمای تو
چیزی به جز غم نبینه
امید ریشه کن میشه
قلبت جدائی میچینه
زیاده خواهی نبودش
اون همه چیز خواستنی
ولی یه کم فرصت بده
زیاده چیز دیدنی
قدر همه داشته هامو
میدونم و جلو میرم
با خدا آشتی می کنم
از بدگمونیا سیرم
یه جور دیگه نگاه به چپ
یه جور دیگه رعشه و تب
آبـی و آفتابی میشم
عاشق مهر و دل طلب
اون وقت دیگه دلای پیر
نمیتونن جدام کنن
از همه شور زندگی
به بدیها صِدام کنن
اون وقته که پا می گیریم
قربونِ شادیا میریم
یه جور بهت بر نخوره
تو نغمه هامون اسیریم ٢

قدر همه داشته هامو
میدونم و جلو میرم
با خـدا آشتی می کنم
خِفتِ غمها رو می گیرم . . .

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

تجلی خـدا

این همه خط که رج زدم
به خاطرت قلم زدم
این همه گفته های کم
که باز بگم یا که نگم
از دلِ روزگار سرد
از آبـی قلبِ یه مرد
از سرخی عشق یه زن
آرامش یا اوجِ نبرد
قصه ی مادر نمیشه
همونکه سوختش همیشه
قربونِ دل دلش برم
از تو نگم نه نمیشه
پای همه سادگی ها
پای همه نادونی ها
سوختی و ساختی همیشه
با همه ی بچه گی ها
بعضی به راهِ خود میرن
بعضیا قلبت میشکونن
نه یه دفعه هزار دفعه
اما تو دعات می مونن
سلامت و آرامشت
بردیم برای همیشه
چشمای منتظر به راه
که آخ بَچم آی چی میشه
کجاست آروم خوابیده
خورد و خوراکش ردیفه
به دستش خار فرو نره
مریض نشه که نحیفه
قربون صدقه رفتن و
عاشقی و مهر هنوز
برای آسودگیمون
کارای سخت شبانه روز
هنوز بغل بغل امید
یه دنیا شور زندگی
سادگی و طراوت و
اُنس به حق و بندگی
همه نشونه های اون
بانوی آسمونیه
همونکه مادرش میگن
ایـزدِ مهربونیه
بهشت و جنت رو خـدا
از تبِ عشقش آفرید
اما دلا تاریک بود و
هیچ کسی سایش هم ندید

نذر نگاهِ سبـز تو
آبـی زندگی ما
ای چلچراغِ زندگی
تقدیم به محضرشما . . .

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

بی پروا

ترانه ها مردند
سکوت می خندد
به وقتِ بی پایان
ستاره می گندد
قربانیِ تازه
امید و ذکری نو
کلافهائی گم
بهانه های تو
اگر تو می بخشی
من از چه بیزارم
اگر کمی از عشق
و مهر تو دارم
اگر تو می خندی
من گریه ام از چیست
نگفته ها انبوه
گلایه ام از کیست

ترانه ها مردند
ولی تو می دانی
کمی ز شب باقی
توئی که می خوانی
شبانه می خشکد
نه حرف ماند نه ماه
به روزگار سیاه
غرور خفته تباه
همیشه حسرت و آه
همیشه بوی گناه
به مردگی خو کن
به اوج لذتِ چاه
به وقتِ ذلتِ شب
به وقتِ سایه و تب
در آنِ بد بودن
فقط توئی یا رب
تو آن همیشه منی
که سبز و پابرجاست
تـرانه اش بـاران
ترنمش صهباست
دلی که مرضی گشت
به حکم تازه شدن
مبادش این نسیان
به غافلی در من
خدایِ بخشایش
که مهر رایتِ توست
به نامت آغازم
که عشق غایتِ توست
دلی که رازی شد
به دردِ بی فردا
همو تو را باشد
شکفته ای تنها . . .

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

تکیه گاه و جون پناه

یه دلیل که نو بشم
یه دلیل که تازه شم
یه دلیل که ول کنم گلایه رو
اون فقط خودِ توئی
اون فقط دلی قشنگ
همه عطر و رنگ به رنگ
اون فقط خودِ توئی
با محبتِ زرنگ
خوب خودت رو جا زدی
توی دل دلِ غمین
وقتی پر بود از عطش
از یه شکِ نقطه چین
اومدی برابرم
گفتی بنده یاورم
گفتی هر جا که باشی
تو دلت شناورم
یهو طوفان نشه اون
دلِ یه رنگ
پای تو موندنیم
پاک و ملنگ

یه دلیل که نو بشم
یه دلیل که تازه شم
بی شک اون چشمای ناز و مهربون
با لب و دل همزبون
اون چشا که قدِ دنیا
می خوامش
نجیب و خدائیه
به اون خـدا میسپرمش
خیلی تنگه دلِ من
حالا عزیز
با یه لبخند
ریز و ریز
غم رو جارو کن از این خونه
بریز
که دنیامون شه تمیز ٢

این روزا
بد قاطی ام مثل قدیم
نمیدونم چی میشه
کجا میریم
اون توئی که
باور و امید میدی
ترس و یأس به باد میدی
عاشقی رو تو چیدی
این روزا
تازه میشیم به حکم ما
تا که تقدیر واسمون چی بیاره
همه لطفِ اون خـدا . ٢