۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

تجلی خـدا

این همه خط که رج زدم
به خاطرت قلم زدم
این همه گفته های کم
که باز بگم یا که نگم
از دلِ روزگار سرد
از آبـی قلبِ یه مرد
از سرخی عشق یه زن
آرامش یا اوجِ نبرد
قصه ی مادر نمیشه
همونکه سوختش همیشه
قربونِ دل دلش برم
از تو نگم نه نمیشه
پای همه سادگی ها
پای همه نادونی ها
سوختی و ساختی همیشه
با همه ی بچه گی ها
بعضی به راهِ خود میرن
بعضیا قلبت میشکونن
نه یه دفعه هزار دفعه
اما تو دعات می مونن
سلامت و آرامشت
بردیم برای همیشه
چشمای منتظر به راه
که آخ بَچم آی چی میشه
کجاست آروم خوابیده
خورد و خوراکش ردیفه
به دستش خار فرو نره
مریض نشه که نحیفه
قربون صدقه رفتن و
عاشقی و مهر هنوز
برای آسودگیمون
کارای سخت شبانه روز
هنوز بغل بغل امید
یه دنیا شور زندگی
سادگی و طراوت و
اُنس به حق و بندگی
همه نشونه های اون
بانوی آسمونیه
همونکه مادرش میگن
ایـزدِ مهربونیه
بهشت و جنت رو خـدا
از تبِ عشقش آفرید
اما دلا تاریک بود و
هیچ کسی سایش هم ندید

نذر نگاهِ سبـز تو
آبـی زندگی ما
ای چلچراغِ زندگی
تقدیم به محضرشما . . .

هیچ نظری موجود نیست: