۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه

و اینک ما

به تو نگاه می کنم
نمی یابم
هنوز را هماره را
ــ همان بارقه چشم در راهِ جنون است . ــ
تو را پناه می شوم
زیاده خواهم شاید . . .
تو را پناه می شوم .
نمی یابم
نگاه را پناه را .
ــ همان فِراق مرا عذاب این کنون است . ــ
فرا یاد آر مرا
مرا
اینگونه
آغازستی
این چنین پنداشتی
مرا فرا یاد آر
مرا آغاز کن
نگاهم کن
پناهم باش
زیاده خواهم شاید .
مرا بیاغاز
نگاهم کن
پناهم باش !
به من نگاه می کنی
مرا پناه می شوی
تو را رها نمی کنم
زِ من رهاتر از خودی .
مرا سوار می بری
میانِ این پیاده ها
مرا قرار می شوی
ــ به سانِ گُنگِ شب زده
شبی قراری به آهی ــ
چنان پناه و همدمی
برای ماه و من
به سانِ خور می شوی .
مرا نگار می شوی
بیا ز من ز ما رها
بیا صدا و همصدا
تو را رها نمی کنم
مرا پناه می شوی .
به تو نگاه می کنم
سواره ای ز ما رها
مرا چه ها نمی کنی ؟
تو را قرار می شوم
مرا نگار می شوی .
تو را فدا نمی کنم
ز ما رها نمی شوی !

تهی

یادگار روزگاران بهی
مانده نقشت سالهاست بی گفتگو
همرهی از جنس خود می جویمت
با تأنی با سکوت کارت چه بود ؟
محو کردی این سرا را هست و بود
چارگه پنداریم
جسم تهی
لابد از صاحبدلی داری خبر
مانده نقشت در سرای انتظار
صورتی جز صورتِ خود وا مَدار
با من آخِر ماندگاریت از چه بود ؟
یادگار فرّهی و گوهری
نامده بازم بری
بی همرهی
نقش تو
آن نقش بی تار و پودِ دل
ناشده گِل صد گُلم بهر چه بود ؟
بی تغیُر
سالها را زنده ای
نقش باشی
نقش من بی همهمه
با هیاهو
در ظُلَم
نامت چه بود ؟