۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

تب جادوئی

اونیکه تو قصه گم شد
اونیکه به پام فرو ریخت
با یه حس مبهم تلخ
با دل و جونم در آمیخت
شبِ شعرم شبِ کابوس
شبِ غصه بود و افسوس
دلِ تنگِ تیکه پاره ام
مثِ بن بست سرد و مأیوس
اما نوروز بهاری
ابـر و بـارون بی قراری
نمیذاشت تنها بمونیم
توی قصه های جاری
چه فریبیه نگاهت
دلِ تنگ و ضربِ بـارون
کاشکی میبارید به چشمات
چیکه چیکه اشکِ ناودون ٢

تبِ جادوئیت به قلبم
یه بغل خاطره داده
چشام اشکی نمی باره
دیگه تو قصه ها شاده
از همه عالم و آدم
از همه هوس تهی شد
شک و حسرت رو نمیخواد
همه جمله های بی خود
تو رو دوسـت داره غریبه
نگو اون نگاه فریبه
زخم تازه نشه حرفات
نگو عاشقی عجیبه
یه روزی این ور ابـرا
این پائین قاتی غوغا
دستای زمینیمونو
تا خـدا می بریم بالا
دیگه زیـبـائـی گناه نیست
از تو گفتن اشتباه نیست
توئی که چشات یه رنگه
پای قلبت میزنم بیست . . .

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

مجال

لب برنچین ای نازنین
با عشق و زیبائی عجین
تندیسه ی شیدا شدن
شبگریه هامو تو نبین
بازیچه ی این سایه هام
روز و شبام بی انتهام
بیا باهام بیا باهام
دلخنده هامو تو ببین
یکه نموندم تو قفس
خوندم برای همه کس
همدردِ ما فراوونن
اینجا وصالِ عشق و بس
تنها شدن معنا نداشت
چون با تو خِیلم تا ابد
اون نانجیب پر کینه بود
دلو سوزوندش حکم بد
امروزها این روزها
کِبر و جنون و سوزها
ای آشنا با این قرار
کو منزلت افروزها
این یکه بودن درد نیست
آن یل بدین آورد کیست
تنها خیالی مختصر
همقصه گویم مرد چیست ٢

لب برنچین ای مهربون
ای جونِ من ای همزبون
لیلای شیدا را چه شد
این دل سراپا غرقِ خون
کافیست افسونم کنی
نادیده مجنونم کنی
من کم شدم کو حجم تو
تا ابر بـارونم کنی
اینجا نمیشه از تو گفت
بی خنده ها بد پنهونن
سیاه و تاریکن و سرد
نفرت زده پریشونن
میگن بهار نه نمی یاد
کی آخه زیبائی میخواد
صاحبدلا مُردن عزیز
کو حادثه کو ابر و باد
ای تو خـدای روشنی
مهرت به دلها ماندنی
بی گاه ها افزون شدند
ذکرت مداوم خواندنی
من مانده ام با این سؤال
یکتا پناهِ بی زوال
این کِشته محبوبی نداشت
چون زرد شد یک سیبِ کال ٢

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

ندای حق

خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
یه روزی مثل کبوترا میشم
من رها مثل هوا فدا میشم
یه روزی میشم همونکه می رسید
تازه اولِ سکوت جدا میشم
انگاری از من و تو رها میشم
شایدم مثل خودِ خـدا میشم
دل من تنگه یه پارچه آتیشه
صدای آب آره نوا میشم
خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
دلِ من یه ذره حرمت نداره
هیشکی انگاری منو نمیشماره
اگه گریه ها اَمونمون بده
بهت میگم که آخرش کی میباره
قلم ناقص و دلم شکسته بند
دیگه تو به سردیِ شبم نخند
تو که همبغض منو همقفسی
یک دریچه روشنه دَرو ببند
ای خـدا همه امیدِ ما به توست
تو که گرمی و غرور و باوری
با تو غم قطره ای کوچیکه و زشت
تو نگام کن تو همیشه یاوری
از همه عالم بد دل می کنم
پشتِ من گرمِ سلام مهر توست
اگه آدما تبر به دل زدن
آخرش پیش تو اَم چه تندرست . . .

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

از قرار

تو این دیار
که زخم یار
خیمه زده
رو روزگار
تو این دیار
که عاشقی
یه زخم کهنه
موندگار
حکایتِ این انتظار
قاطی با پار و پیرار
دلبرکی بزرگ شده
خاطره ها شد یادگار
بزرگ شده دروغ میگه
دلِ کوچیکو ندیده
تنُ گواهی میگیره
گُلای عشقو کی چیده
دیگه برام خبر نیار
قاصدکِ پر مدعا
خراب نکن خیالمو
کلبه ای داشتی پیش ما
دیگه به پایِ عاشقی
یه حس تازه نکاری
خوش یُمن نبوده این اثر
این دفعه رو بد میاری ٢

تو این دیار
که معجزه
یه پاش تو تاریخه و مرگ
قصه ی دلباختن ما
مرثیه ی مُردنِ برگ
تو این سکوت
فریادِ ما
زمزمه ی آبـه تو سیل
نوای عاشقی حروم
بره رو گرگه کرده میل
تموم ساعتا یه خط
که آخرش چی میشه ها
تو این کلاسم شده رد
کتابِ عشق ما دو تا
ستاره ها شراره ها
آبـی و روشنی خـدا
دلِ کوچیکِ مهربون
به پای چی شده فدا
این یه احساس کاذبه
ولش کنم نه چی میشه
صدای تو تو گوشمه
تو موندگاری همیشه
صدام نزن حال ندارم
دست توی دستِ من نذار
برای خاطر خـدا
تهش سیاهه این نوار . . .

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اعتراض

سیاه می پوشم
سیاه رنگِ جزاست
منی که غم دارم
تو را که مرگ سزاست
سیاه می پوشم
برای روزی نو
به پای زیبائی
برای فصل تو
سیاه دل آن دم
دستت به خون آلود
چشمان تو بی نور
نعشت دگر فرسود
آبـی به بـارانم
سبزم که ایـرانم
کِی تیرگی خواهم
دیوان من انسانم
سیاه بی رنگی است
بی نور و بد مرگی است
گناه یعنی تو
بتها همه سنگی است
بشکن به نام ما
بشکن به بوم کهن
این رنج این تقدیر
شیطان ترین رهزن ٢

ملت ز هم دوریم
بیگانه می جوئیم
هر قوم و هر شهری
با یکدگر جوریم
بد فاصله افتاد
دستان ز هم دورند
مارانِ پان آلود
چشمانمان شورند
سیاره هائی گم
بی وحدتِ مردم
قابیلیان کشتند
از خاوران تا قم
تهـران برادر ماست
همخون و همریشه
از نسل خورشیدیم
با هم به اندیشه
این سو هوای دل
گریان و بـارانی است
فـردا که می آید
این سرخ نـورانی است
سیاه می پوشم
نـدای آزادی
به یادِ هر سهـراب
فریـاد تا شـادی
فـردای آبـادی . . .