۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

پگاهی پاک

جانم به قربانت ایران زیبایم
با خون سرودی نو مجنون و شیدایم
یزیدیان کشتند هر روز عاشوراست
تا نینوا باقی یک میر ثارالله ست

طلوع صبحی نو
طلوع عشقی پاک
بر خاطرم افزود
شکرت خـدای خاک
بر خاطرم افزود
مهر جهانتابَش
با گرمیِ لبخند
عشقِ جهانخواهَش
بر خاطرم افزود
پرواز تا شادی
خوشخوان و بی پروا
پیوسته آزادی
وقتی که می بینی
ابران و کوهِ بلند
وقتی که می چینی
یک خاطرِ پُر خَند
وقتی پگاهی پاک
بشکست ظلمت را
برپاترین یلدا
آوارِ غفلت را
آن دَم کُنام صبح
شور است و آبادی
زنده پُر از زایش
نو رَسته فریادی
آن دَم دلِ شیدا
رو به خـدا آرَد
شوقی همه آرام
مهری که می کارد
طلوعِ صبحی نو
طلوع عشقی پاک
کابوس شب سر شد
شکرت خـدای خاک ٢

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

مشق گفتن

کی ضرر کرده عزیزم
تو که با یه دنیا قهری
تو که با دلخوری نو
به خـدا یه گوله زهری
کی ضرر کرده دوباره
اونکه تندی بی قراره
اونکه بیخودی شکاره
از من و دل در فراره
این روزا من تو رو دارم
تو هم هر چی عاشقی رو
حالا رو کن اون مرام و
اِفه های صادقی رو
ژستِ تلخ تو ستاره
که غروب و شب نداره
همه عالم توی دستات
سیبِ آبیو کی داره ٢

من همین یه خورده خشمم
یه نفس شور دوباره
باز از اول تو کجائی
میشه با الف بیائی
من همین یه خورده دردم
بی نفسهات سردِ سردم
تا به حال دلم رو چیدی
تا بخوام دورت بگردم
تا ابد تا خودِ فردا
چشامون مستِ خیاله
برسه نوبتِ دیدار
این یکی فصلِ وصاله
نگو عاشقی محاله
اون یه چاهه من یه چاله
دیگه خوردنی نداره
آش کشکه مِید این خاله ٢

وقتی از ابد سقوط کرد
آدم انگاری هُبوط کرد
هر چی سنگ و پای لنگه
حوا انگاری یه شوت کرد
وقتی رشته شد پِلانات
وانتِدِت بالا اعلانات
همه جا فرار و ای یار
کجا رفتن جونِ جونات
ساده بودم و یه باره
تو ی چنگت این شعاره
اگه گرگی من یه ببرم
طوفانت واسم غباره
چند و چونِ تو یادم نیست
اما باز دلخوری کافیست
شُبهه شد برام دوباره
با تو نمره هام همش بیست ٢

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

انگار این بار

بهت گفتم که بری باهات میام
دروغم چیه
بهت گفتم که ازَت یه دل میخوام
دروغم چیه
بهت گفتم و نگفتی رازتُ
اما من فقط واسه خودِ شمام
دروغم چیه
تستِ عاطفه نگیر از من و دل
نذار باز پیش شما بشم خجل
راستی راستی قلبِ من تنگِ توئه
نفسم در نمیاد عشق تو سِل
اما باز تو رو میخوام
دروغم کجاست
نگو دوست داشتنمون یه اشتباست
آره این بار به خـدا دِق می کنم
دستمو پس نزنی دروغم کجاست
دیگه امروز یه جائی همین ورا
قاطیِ ساعتِ غم شکلِ بدا
میذارم میرم که کافر شم پیشت
دین تو دروغیه به اون خـدا
بهت گفتم که ازَت یه چیز میخوام
صداقت امنیت و صلح و صفا
حالا تو بگو چرا چرا چرا
من یه ساز که ندارم حتی صدا
قرار بود عشقِ تو شَم
دروغم چیه
روز و شب با تو خوشم
دروغم چیه
یه هوس تموم دنیای تو بود
تو یه گربه من موشم
دروغم چیه
اصلاً هم دوست ندارم یار تو شَم
یا یه عمری من بدهکار تو شَم
اما شاید یه کاری واسَت کنم
افتخار بدم که سربار تو شَم
چِشِ من صاحبته
دروغم کجاست
نگو افسونت فقط همین نِگاست
صداها همه یه چیز به من میگن
چوب اون چه بی صداست
دروغم کجاست

انگار انگار
انگار این بار
دلِ تو ساکت و تبدار
انگار انگار
انگار این بار
تا قیامت شبا بیدار (٢)

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

پیروز و موندنی

من و تو بازیگرِ
شبای پر کینه و سردیم
من و تو حروم شدیم
آخر قصه تهِ دردیم
منِ من مـا نمیشه
مشتتو وا کن نگو نه
دستِ بخشنده میخوایم
مهرُ صدا کن نگو نه
آذرِ قلبِ تو آتیش زده به
هر چی بدی
فکری تازه ایده ای نو
ساختنو خوب بلدی
اون حرومی رو ولش کن
که نشسته بالا سر
گرگای زخمی میرن
شیـره نشسته پشتِ در
همه بغض دروغ و شر
سایه ی نفرتند داداش
مهر مـیهـن رو صدا کن
قلبِ خورشید ایناهاش
صحنه رو به هم بریز
زشتا رو کیش کن که برن
بتِ شر شکسته شد
مابقیا فقط زِرن ٢

همه انگاری نشستن منتظر
تا بقیه پا بشن
تا ابد منتظر یه معجزه
آره جمعی ناخوشن
آره مـا میدونیم و فکر می کنیم
بیشماریم واسه ایــران می خونیم
آره مـا پیروزیم و مـا می مونیم
با خـدا و عشق و شادی جوونیم . . .

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

توی دستام چی می کاری ؟

چی میشد عشقمون همریشه بودن
یا که دوست داشتنمون یکی بودن
میشدم مثل ستاره روشن و
اون یه لحظه خودِ زندگی بودن
اگه کاشکی ها همه دود می شدن
عقلها بی خیالِ هر سود می شدن
یک یکی دو تا می شد به ضربِ مـا
چند تا قطره یهوئی رود می شدن
شاید این تقصیر ما شد که نشد
شاید یه عشقی هوا شد که نشد
شاید روزگار دلش از مـا گرفت
غم توی قصه ها جا شد که نشد
شاید و اما نمیشه رسم دل
یه نفر پابند و همخونه میخوام
تا سر کوچه میرم بازم میام
میگم اون دل که پریشونه میخوام
غم تو کاشکی نصیبم نمی شد
بی پولی شریکِ جیبم نمی شد
همه ماهی ها یه جوری عاشقن
قلابت دیگه طبیبم نمی شد ٢

منم اون عاشق آبـی
فکر کردم یه حس نابی
توی دام دریـا کوچیکه
من بیدارم خوابِ خوابی
ماهیگیر صیادِ شرقی
توی گرما توی شرجی
تو قفس مونده دلِ من
نه نمیخوام مزد و ارجی
تن تو یاس بهاری
تن من شعله ی سوزان
فکر تو زخمی صمیمی
قلمم از تو فروزان
ای که با تو جون می گیره
همه رنگای بـهـاری
وقتی تو منو نمی خوای
با یادِ کی بی قراری . . .

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

نمیخوامت دوباره

تو که ما رو نمیخوای
به شهر دل نمیای
دیگه تقصیر من نیست
اصلاً از عشق چی میخوای
تو که نامهربونی
به فکر دیگرونی
نگاهت جای دیگه است
میگی که همزبونی
عزیزم نمی دونی
دلم رو می شِکونی
قلبم موند زیر پاهات
الهی که بمونی
بمونی و بخونی
که از عشق نمی دونی
همش دروغ و نیرنگ
جادوگری فُلونی
تو درگیرِ فسونی ٢

میگمت سرکار خانوم
یه بغضه توی گـَ لوم
دلت همش هوائی
نمیخوامت یک کلوم
میگی من سرکار خانوم
بیا بشین روبروم
دیگه بس کن گلایه
تمومش کن والسلوم
اشتب و خَبط در کار نیست
یار تو بچه غار نیست
دلم گواهی میده
که عشقت موندگار نیست
تو که ما رو نمیخوای
به شهر دل نمیای
دیگه تقصیر من نیست
اصلش از عشق چی میخوای
عاقل شدم دوباره
دیوار بی قواره
میشکونمت با حرفی
گریه فایده نداره
کی پائیز کی بهاره . . .

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

13 آبان رهائی جان

مـا بیشماریم
خـدائی داریم
برای فـردا
عشقو میاریم
خـدای نوره
خـدای خورشید
ایـزدِ زیبا
خالق امید
اِلهِ تو شر
از نسل شیطان
سیاه و تاریک
کابوسِ ایــران
سوز زمستون
بقا نداره
حتی تو برفا
غنچه بیداره
به وقتِ رویش
به وقتِ فریاد
بوسیدنی نو
کابوسِ شیاد ٢

مـا بیشماریم
فدای ایــران
عاشقِ خونه
به شکر یـزدان
دروغ نمی خوایم
حسرت نباشه
وقتشه پا شیم
این اصل راهشه
سایه ها میرن
سرباز نـوریم
با یادِ کـورُش
یه پارچه شوریم
مـانـا اهـورا
مرگت اهرمن
دستا گره مشت
به نام مـیهـن
به نام مـردم
یا هر چه خوبی
فصلِ تهاجم
داره غروبی ٢

فصل من و مـا
انسان بهـاره
خنده و سُرور
شـادی می کاره
بذار بمیرن
بدها تو قصه
گم شن تو برزخ
از فـرطِ غُصه
روباهِ بدکار
گرگِ ریاکار
اجنبیِ دَد
خرسِ جیره خوار
شرم بر شقاوت
نفرین ملـت
ننگِ عالَمید
چنگالِ نکبت
بی ریشه گی گم
از یک تبـاریم
فـلـاتِ ایــران
مـا بیشماریم . . .

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

یکی رفته خیلی زود

زورکی نمیشه نوشت
الکی نمیشه سرود
قصه ی دوباره ها
یکی بود یکی نبود
اولاً میخوام بگم
چیکه چیکه نم و نم
دلِ تنگ به چی میگن
یا که بد خاطرخواتم
بعدِ تو صورتِ دل
سرخ یا گُل گُلی نیست
ترکوندی قلبمو
عشق این خُل خُلی نیست
بعدِ تو جونِ خودت
تو خودم کِز می کنم
بیش باد خیالی نیست
اینو خوب حس می کنم ٢

زورکی نمیشه نوشت
الکی نمیشه سرود
گفتی که دوستم داری
عشق مشتی هَپروت
بعدِ اون بایست بگم
پیر شدیم کنار هم
تکیه کن درختِ پیر
من فقط تو رو دارم
از غم خوردن بیزارم
تنهائی بد شکارم
هوامو داشته باشی
واسه تو عید میارم
این فیروز سیاه نبود
تباه کردن دلشو
کشتن اون ستاره ها
نِفله کردن عشقشو ٢

یه روزی هر جا باشی
توی دستا جا میشی
توی قلبا موندگار
تو خودت معنا میشی
یه روزی یه روز دیر
گرچه پا خورد و خمیر
با همه خاطره ها
میشی یک گوشه اسیر
نکنه سرد بشی زرد بشی
آش و لاش هم نباشی
سبز باد قامتِ گُل
نگرانِ ما نشی
زورکی نمیشه نوشت
الکی نمیشه سرود
دل خودش درو شده
پای داسِ هر حسود . . .

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

بزن بیرون

بزن بیرون بزن بیرون از اینجا
شکایت از دنیا تموم نداره
بزن بیرون و مزه کن هوا رو
یه فرصته کیه به روم بیاره
منم میخوام مثل تو بی خیال شم
جواب واسه غرور پر سؤال شم
روزی مثِ این روزا تکراری نیست
میخوام واسه خودم یه جوری سال شم
اگه نبود این همه بدگمونی
این همه دلخوری و بی زبونی
اگه نبود بودها همش خوب می شد
گند نبودش همه فصل جوونی
تو هم که بی خیالِ ماه و مهری
خدائیش خیلی صبر داری می دونم
واسه همین تا تهِ قصه هم شده
از ابتدا برای تو می خونم
یه روز سردِ پائیزی پر برف
طفلی دلو گذاشتن انگار تو ظرف
از اون اول انگاری دنیا سخت بود
خسته شدم اِنقدر نکش اَزم حرف
تو ظرفِ دنیا می میرم واست
با همه قاشقای بی ظرفیت
با همه عاشقای بی نشون و
بر و بچز عزیز بی شخصیت
بی شخصیت چونکه هیشکی خودش نیست
همه غرور مرده ی پدر هان
خودی به جمع کله گنده ها
از سر خط رابطِ بی هنرهان
همه وطن فروش و بی هویت
بدونِ عشق بدونِ یک اصلیت
ماله کشِ گند کاریِ درشتا
جارو کش اجیر بی همیت
بزن بیرون بزن بیرون از اینجا
این زشتیا که دیدنی نداره
بزن بیرون و مزه کن هوا رو
خـدا واست یه طرح نو میاره ( ٢ )

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

به تو

بی تو غروب می کنم
ای همه روشنیِ ناب
بی تو هُبوط می کنم
بر من گمشده بتاب
بی تو خیال می شود
رهزنِ آشنای مـا
دل دو سه کوی می برد
لیک تو در سرای ما
جانبِ آسمان مگیر
دلشده ای نهان اسیر
رایتِ اهلِ دل چه شد
جمله صغیر جان حقیر

بی تو به خواب می رسم
آنهمه تشویش و فسون
بی تو زلال کی شود
این تن خفته غرقِ خون
بی تو بر آب می شوم
یکسره بی حساب و کم
ثانیه ها گره شدند
قامتِ عاشقی چه خم
گر تو مرا رها کنی
شاهدِ بی اثر منم
راغـبِ بی چشم و دهان
خالیِ بی هنر منم . . .

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

یک ما

دیگه تو شعر من ستاره تنها نیست
به قابِ این تصویر شکوفه پیدا نیست
که عشق بی فرجام که دل بدونِ تب
بهار نو دیگر صاحبِ معنا نیست

این دلِ رسوا کیست
این تبِ شیدا چیست
که ساعتی مُردم
قلبِ تو با ما نیست
همیشه تو فکرِ
یه روز بهتر بود
این بره ی نادان
تو فکر همسر بود
خیالِ تو آمد
شبانه ام خشکید
قلم یه نشتر شد
شیطان به من خندید
تو این خیالِ تهی
تو این پریشونی
چرا نمی فهمم
چرا نمی دونی
ای کاش هر روزم
انگار می دوزم
یک خاطره بر لب
بیهوده می سوزم ٢

به زخم چرکینِ کهنه ی این رسوا
چقدر نمک پاشی سهله که رویا شی
زخم زبونِ تو چقدر سوزانه
تو آتیشه قلبم میخوای که لیلا شی ؟

حسادتت نازم
چقدر کوره و تلخ
تو با منی بشنو
چه سرده قصه ی چرخ
میگذره این روزا
کم گفته ی تنها
فقط یه کم با من
برقص تو این شنها
شنهای داغ و گرم
ساحلِ بی آروم
دریـای آبـی دل
موجای بغض گلوم
قشنگه اون کارا
قشنگه این حرفا
بگو دوسِت دارم
زیباتر از بـرفا
یه رنگه اون چشما
با حاله این دستا
برقص و مستم کن
ای نازنین زیـبا . . .

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

تو بخوای همیشه تو

ندارم حرفی واسه تو
خوب چزوندی دلمو
نفله کردی عشقی داغو
آتیش زدی خونمو
تعارفات که کم بشه
میگم زیادی می خوامت
تب و تابِ داشتن تو
واسه این هِی می پامت
شاید تو زندگی و
همه دلیلِ بودنی
حالا من چیکار کنم
چرا فقط لاف می زنی
میگی لاوی ترکوندم
خیلی مایه اومدم
آفتابِ سوزان تمومه
شب و سایه اومدم
حالا سیمین بر تنها
رُک بگو حرفِ نهون
نقره فامِ ماهی و من
یکه برگی تو خزون
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
همه ی بخت و انرژی
کلا بی اثر میشن
تازه تازه کهنه کهنه
نداره دنیای مـا
خیلی زود قدیم میشیم
دیروزی شد فردای ما

ندارم حرفی واسه تو
میخوام یه عمل کنم
بیام و روزای تلخ رو
کندوی عسل کنم
شایدم نشه
عزیز فرصت کمه
تو نباشی یکی دیگه
بعدِ هر حسرت غمه
شاید تو زندگی و
همه دلیل بودنی
اما یادت باشه رفتی و
همش جـِر می زنی
توی این بازی
غریبه دستامون
آشنا شروع کابوس دیگه است
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
لبها خشک و نوبتِ بوس دیگه است
با تـو راستی معرکه است ٢

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

پاینده این سامان این ملک اهورائی


ز جمعه های سیاه
خردادِ شرم و دروغ
به فصلِ خون و قیام
خیابانهای شلوغ
سپید پوشی سـرخ
سیاه پوشی زرد
به سـبـز ایـرانـم
شکفته شعله ی درد
دو صد دغل نامرد
دو صد حرامیِ دَد
هزار فاجعه رُست
ز خطبه ی آن بـد
کریهِ هستی کُش
قاتلِ زیـبـائی
سوگُلیِ شیطان
ولـیِ گمراهی
نمرودِ جهل و جنون
فتوای قتل و خـون
کشتار نسلی نـو
گردابه های فسون ٢

مـا با همیم ای دوسـت
این خـانـه خـانـه ی توست
دستان و موج نـور
هنگامه ی جادوست
مـا با هم و دریا
تسلیم عزم بـلنـد
ول کن جزیره ی غم
بـلنـد غـرور سـهـنـد
جزیره های غریب
سیمای ترس و فریب
اخبار شرم آور
دروغهای عجیب
به راه انـسـان باش
به دل جـوان آزاد
مـا هـمـه با هـم تا
زمزمه مان فـریـاد
بـیا به یـادِ خـدای
خورشـیدی از ایـمـان
به عـطـر پـاکِ وطــن
بخوان به نـام جـان
بـیا که قطره شویم
در عـشـقـمـان ایـــران
خوش و شکفته شویم
به یـاریِ یـزدان . . .

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مـا هسـتیم

تسلیم آرامم
دروغ نمی خواهم
برای تو هر شب
تـرانـه می خوانم
تسکین پنهانم
بـارانِ چشمانم
در انتظار صبح
پُر شوق در راهم
بی دل پریشانم
کو مرغ طوفانم
زخمی تر از لبخند
یک عشق ایـرانـم
از ارتجاع سیاه
تا این پشیمانی
یک مملکت در خون
یک خِیل قربانی
سـهـراب ها دیگر
بی رستم و گودرز
یکتا یـل مایند
آمالشان بی مرز
با واژه هائی سـرخ
با دستهائی سـبـز
در این ظَلام نورند
ما زنده ایم این نبض
آنها که جـان دادند
گُل واژه روشن شد
تـغـییر پسِ تحقیر
این خـانـه بی من شد
بی من که ما گشتیم
با همتِ مـردم
از خوابِ سی ساله
بیدار پستی گم ٢

تـرانـه ام خواهـر
حالا که آزادی
حالا که می دانم
بس داغ جـان دادی
آن تن مثالِ وطـن
پُر زخم و نشتر شد
بوزینه فرمان داد
جلاد عنتر شد
نام سیاهِ مـرگ
از جعبه ها بیرون
تا پستِ بی مقدار
باری دگر شر شد
تـرانـه ها مردند
غرور ویران شد
دوباره می سازیم
این شوق ایـمـان شد
با تکه تکه ی روح
با تکه تکه ی جان
حالا که مـا هستیم
این آشیان ایــران . . .

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

تب جادوئی

اونیکه تو قصه گم شد
اونیکه به پام فرو ریخت
با یه حس مبهم تلخ
با دل و جونم در آمیخت
شبِ شعرم شبِ کابوس
شبِ غصه بود و افسوس
دلِ تنگِ تیکه پاره ام
مثِ بن بست سرد و مأیوس
اما نوروز بهاری
ابـر و بـارون بی قراری
نمیذاشت تنها بمونیم
توی قصه های جاری
چه فریبیه نگاهت
دلِ تنگ و ضربِ بـارون
کاشکی میبارید به چشمات
چیکه چیکه اشکِ ناودون ٢

تبِ جادوئیت به قلبم
یه بغل خاطره داده
چشام اشکی نمی باره
دیگه تو قصه ها شاده
از همه عالم و آدم
از همه هوس تهی شد
شک و حسرت رو نمیخواد
همه جمله های بی خود
تو رو دوسـت داره غریبه
نگو اون نگاه فریبه
زخم تازه نشه حرفات
نگو عاشقی عجیبه
یه روزی این ور ابـرا
این پائین قاتی غوغا
دستای زمینیمونو
تا خـدا می بریم بالا
دیگه زیـبـائـی گناه نیست
از تو گفتن اشتباه نیست
توئی که چشات یه رنگه
پای قلبت میزنم بیست . . .

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

مجال

لب برنچین ای نازنین
با عشق و زیبائی عجین
تندیسه ی شیدا شدن
شبگریه هامو تو نبین
بازیچه ی این سایه هام
روز و شبام بی انتهام
بیا باهام بیا باهام
دلخنده هامو تو ببین
یکه نموندم تو قفس
خوندم برای همه کس
همدردِ ما فراوونن
اینجا وصالِ عشق و بس
تنها شدن معنا نداشت
چون با تو خِیلم تا ابد
اون نانجیب پر کینه بود
دلو سوزوندش حکم بد
امروزها این روزها
کِبر و جنون و سوزها
ای آشنا با این قرار
کو منزلت افروزها
این یکه بودن درد نیست
آن یل بدین آورد کیست
تنها خیالی مختصر
همقصه گویم مرد چیست ٢

لب برنچین ای مهربون
ای جونِ من ای همزبون
لیلای شیدا را چه شد
این دل سراپا غرقِ خون
کافیست افسونم کنی
نادیده مجنونم کنی
من کم شدم کو حجم تو
تا ابر بـارونم کنی
اینجا نمیشه از تو گفت
بی خنده ها بد پنهونن
سیاه و تاریکن و سرد
نفرت زده پریشونن
میگن بهار نه نمی یاد
کی آخه زیبائی میخواد
صاحبدلا مُردن عزیز
کو حادثه کو ابر و باد
ای تو خـدای روشنی
مهرت به دلها ماندنی
بی گاه ها افزون شدند
ذکرت مداوم خواندنی
من مانده ام با این سؤال
یکتا پناهِ بی زوال
این کِشته محبوبی نداشت
چون زرد شد یک سیبِ کال ٢

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

ندای حق

خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
یه روزی مثل کبوترا میشم
من رها مثل هوا فدا میشم
یه روزی میشم همونکه می رسید
تازه اولِ سکوت جدا میشم
انگاری از من و تو رها میشم
شایدم مثل خودِ خـدا میشم
دل من تنگه یه پارچه آتیشه
صدای آب آره نوا میشم
خیلی تنهام خیلی تنهام
چه کنم
تو بگو با کوهِ غمهام
چه کنم
دلِ من یه ذره حرمت نداره
هیشکی انگاری منو نمیشماره
اگه گریه ها اَمونمون بده
بهت میگم که آخرش کی میباره
قلم ناقص و دلم شکسته بند
دیگه تو به سردیِ شبم نخند
تو که همبغض منو همقفسی
یک دریچه روشنه دَرو ببند
ای خـدا همه امیدِ ما به توست
تو که گرمی و غرور و باوری
با تو غم قطره ای کوچیکه و زشت
تو نگام کن تو همیشه یاوری
از همه عالم بد دل می کنم
پشتِ من گرمِ سلام مهر توست
اگه آدما تبر به دل زدن
آخرش پیش تو اَم چه تندرست . . .

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

از قرار

تو این دیار
که زخم یار
خیمه زده
رو روزگار
تو این دیار
که عاشقی
یه زخم کهنه
موندگار
حکایتِ این انتظار
قاطی با پار و پیرار
دلبرکی بزرگ شده
خاطره ها شد یادگار
بزرگ شده دروغ میگه
دلِ کوچیکو ندیده
تنُ گواهی میگیره
گُلای عشقو کی چیده
دیگه برام خبر نیار
قاصدکِ پر مدعا
خراب نکن خیالمو
کلبه ای داشتی پیش ما
دیگه به پایِ عاشقی
یه حس تازه نکاری
خوش یُمن نبوده این اثر
این دفعه رو بد میاری ٢

تو این دیار
که معجزه
یه پاش تو تاریخه و مرگ
قصه ی دلباختن ما
مرثیه ی مُردنِ برگ
تو این سکوت
فریادِ ما
زمزمه ی آبـه تو سیل
نوای عاشقی حروم
بره رو گرگه کرده میل
تموم ساعتا یه خط
که آخرش چی میشه ها
تو این کلاسم شده رد
کتابِ عشق ما دو تا
ستاره ها شراره ها
آبـی و روشنی خـدا
دلِ کوچیکِ مهربون
به پای چی شده فدا
این یه احساس کاذبه
ولش کنم نه چی میشه
صدای تو تو گوشمه
تو موندگاری همیشه
صدام نزن حال ندارم
دست توی دستِ من نذار
برای خاطر خـدا
تهش سیاهه این نوار . . .

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اعتراض

سیاه می پوشم
سیاه رنگِ جزاست
منی که غم دارم
تو را که مرگ سزاست
سیاه می پوشم
برای روزی نو
به پای زیبائی
برای فصل تو
سیاه دل آن دم
دستت به خون آلود
چشمان تو بی نور
نعشت دگر فرسود
آبـی به بـارانم
سبزم که ایـرانم
کِی تیرگی خواهم
دیوان من انسانم
سیاه بی رنگی است
بی نور و بد مرگی است
گناه یعنی تو
بتها همه سنگی است
بشکن به نام ما
بشکن به بوم کهن
این رنج این تقدیر
شیطان ترین رهزن ٢

ملت ز هم دوریم
بیگانه می جوئیم
هر قوم و هر شهری
با یکدگر جوریم
بد فاصله افتاد
دستان ز هم دورند
مارانِ پان آلود
چشمانمان شورند
سیاره هائی گم
بی وحدتِ مردم
قابیلیان کشتند
از خاوران تا قم
تهـران برادر ماست
همخون و همریشه
از نسل خورشیدیم
با هم به اندیشه
این سو هوای دل
گریان و بـارانی است
فـردا که می آید
این سرخ نـورانی است
سیاه می پوشم
نـدای آزادی
به یادِ هر سهـراب
فریـاد تا شـادی
فـردای آبـادی . . .

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

قصه ی انتظار

من اینجا منتظر تا کِی
تو برگردی به آغوشم
نگاهم شور احساسه
به شوقت اشک می نوشم
من اینجا خسته و تنها
دلم گرم خیالاته
نوائی که ازم دوره
میگه مشتی محالاته
محالاته تو تک نیستی
به عشق تو بخواد ما شه
تو رفتن بوده تقدیرت
نخواه جونم نگو پا شه
میدونی فرصتم کم بود
تو قلبِ آینه غم بود
میدونی شک یه طاعونه
یه ذره قدِ یه نم بود
ولی حالا مثِ سیله
میگه این عقله اجباره
دروغه شور و احساست
اون چشمائی که می باره
تو این قلبی که پُر خونه
فقط یادِ تو می مونه
اگه این معصیت باشه
به شوقِ تو پریشونه
واست هر لحظه می خونه
یه تنها یا یه دیوونه
قمار آخره جونه
طلسمه یا که افسونه

من اینجا منتظر تا دل
غزلنوش نگاهت شه
همه گُلها به زیر پات
یه عاشق فرش راهت شه
اگه میگی غُلُو کردم
به نام نامیِ ما بود
وگرنه شاعر دلتنگ
کنار قافیه فرسود
اگر اندک مجالی بود
میدونستم تو رو میخوام
صدای ثانیه گُنگه
آره این لحظه ها تنهام
همیشه قصه ی رفتن
نه اجباره نه رو خواهش
فقط یک حس مبهم بود
شروع شد وقتِ فرمایش
نگام با توست بگو با من
غرورت گر اجازت داد
بخون غمنامه ی بودن
به آرومی یا نه فریاد ( ٢ )

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

تو زرد نبود

دلِ آبـی
دلکِ تنگ
تو که از سرما شدی
سنگ
دل غمگین
دلک منگ
تو که موزونی
یه آهنگ
یکی اومد یکی میره
یکی از عاشقی سیره
یکی از دنیا رها و
اون یکی حسابی گیره
یکی غمگین یکی شاده
یکی گریه هاش زیاده
یکی خنده هاش دروغین
یکی تکیه اش به باده
یکی وَنگ و یکی هِق هِق
یکی زخمی آینه ی دِق
یکی تو فکری خراب و
یکی یه دنیای صادق
منم اون شاخه گل زرد
تو یه دسته مرد و نامرد
منم اون سوار نقره
اسبه انگاری گمم کرد
یه تولد یه دونه مرگ
سبزه زرده قصه ی برگ
چشم باغی از تو روشن
گُل تنها زیر تـ گرگ
که هماورد یه نگاره
راستی راستی بی قراره
وقتی تو خودت می پیچی
هواتو همیشه داره ٢

دل آبـی
دلک تنگ
تو که از سرما شدی
سنگ
دل غمگین
دلک منگ
تو که موزونی
یه آهنگ
متوکل به خـدا باش
تا نشه ای کاش و ای کاش
ستاره دلش عزیزه
که شده پیش خـدا جاش
فرصتِ حقیقی تو
فرصتِ یکتا شدن بود
حلِ تو ناز وجودش
قطره آبـی شد مثل رود . . .

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

پرستوی مهاجر

ای پرستوی مهاجر
که نگاهت سوی دریاست
چشم تو آبـیِ آبـی
روشنه به رنگِ فرداست
پر و بالِ تو جوونی
خنکای آسمونی
اون بالا دنیا چه رنگه
بگو با دل تو می دونی
اون دورا ستاره دیدی
واسه بغض قصه چیدی
دل ما غصه ای داره
توئی درمون تو امیدی
ای پرستوی مهاجر
رفتنت خوش ای مسافر
بالِ پرواز جرأتِ تو
یه سرودیم تویی شاعر

میریم تا بالای ابـرا
همه قطره های دنیا
چشامون سبزه بهاره
کودکی قصه ی پریا
ما شکفتیم و نگفتیم
از جدا شدن می اُفتیم
همزبون و همدل و شاد
اگه جز این باشه مُفتیم
هر غروب طلوعی داره
غرقِ چشمکی ستاره
شبو به سُخره گرفتی
اینه عاشقی دوباره
ای پرستو باز کدوم سو
راه ما تو شبِ جادو
خیس بـارون تن دریـا
بگو از زندگی با مـا
زندگی هجرت و رفتن
از بدی و شر بریدن
مثل تو صادق و ساده
حرفِ نابِ دل شنیدن . . .

١١ اسفند

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

بازی جنگ

تو که عاشقات زیادن
تو که دلخوشیت فراوون
یه نمه از ما گذشتن
نباید سخت باشه ای جون
تو که دلفریب و نازی
پر خنده پر رازی
یه کلوم ساده گفتن
با توئه که چاره سازی

بالا بری پائین بیای
می خوامت
من بد شدم من افتادم
تو دامت
ستاره ای که یکسره
می خندید
قربونی شد حالا
تو ظرفِ شامت
من یک دلم
یک دلِ بی همزبون
از این و اون فراری و
بی نشون
من یک تنم
یک تن پر ز کابوس
صد عاشق خسته و یکتا
عروس
من اون شبم
سپیده ای نداره
شبنمی که
همش میخواد بباره
ولی یه لحظه خورشیدِ نگاهت
بخارش کرد
تا که تنش نخاره
غرور من فقط یه بازیچه بود
قافیه ای که باخته شد خیلی زود
نگار من دِمُده و بی مقدار
چیکار به کار من داری ای حسود
تموم شب تموم دلتنگیا
با اونائی که گفته شد می خوابم
ازم گذشت تا سر صبح دوباره
به افتخارت اینقده بیدارم ٢

تو که عاشقات زیادن
تو که دلخورات خیابون
یه نمه شیشه شکستن
واسه ما اُفت داره ای جون
تو عروسک تو یه سازی
تو که جیغی کِر غازی
این حساب جواب نداره
این یه جنگه نه یه بازی . . .

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

شیشه ی سنگی

ماه کوچولو منو دیدی
تنهای تنهام دوباره
بازم تهِ قصه ی ما
چشمای خاکیم می باره
ماه کوچولو کجا میری
اینجا تو رو کم میاره
دنبالِ یه قطره ی نور
دلِ ماها تنگه آره
بابا دستای گرم تو
فقط واسه کتک نبود
مُرده ی یک نوازشم
خشمو می کاری زود به زود
نونِ حروم تو سفره مون
نیار بابای مهربون
کِش رفتن عاقبت نداشت
چوبشو خوردیم هممون
منم علی کوچیکِ تو
همون علیِ خوش زبون
کنار شب بزرگ شدم
تو خاکیای خونمون
پدر خشم و پرخاش من
شکستن حرفِ فاش من
فکر می کنی تو ذاتمه
تو گریه ها ای کاش من
وقتی زیر مشت و لگد
سیلی و فحش و حرفِ بد
میخوای نصیحتم کنی
تو درس نخونده شدی رد
تو محکوم پدربزرگ
من محکوم نگاه تو
ما همه قربانی شدیم
تو گنداب غرقِ راهِ تو
من از تو دست کجی دروغ
دیدم تو روزای شلوغ
علی کوچیک بدک نبود
گریه شد سهمش جای دوغ
بابا اون چیه می کِشی
نأشگی چه حالی میده
جای سیگار رو دستِ من
بازم بدجائی خندیده
بابا جونم بخند برام
گریه رو پاک کن از چشام
اسممو بگو جای هِی
شوقِ توئه توی نگام
ماه کوچولو قایم شدی
مگه کمربندُ دیدی
یا شیلنگ خورده پا چشت
مثل دلم تو ترسیدی ؟ . . .

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

مجنون

تو دردم می کنی افزون
تو قلبم می کنی پر خون
چرا یک دم نمی مانی
از آن بهتر نمی خوانی
تو که آسیمه سر رفتی
به چشمی اشک بخشیدی
شبیهی با همه بـاران
به گُل واژه تو خندیدی
تو را آن دم که قسمت بود
ندیدم سخت جان دادم
از این آخر شده کارم
که بی سر مانده فریادم
من بی دل چه لبخندی
چه امیدی به پیوندی
که وصلی نو تنافر بود
از آن بدتر که پابندی
نگاهی و شبی کهتر
به روزانم توئی مِهتر
شتابم می کنی باور
مرا در مرگِ تن بنگر
به روز سردِ بهمن ماه
به یادم بود توئی با مـا
خیالی نو نگاری دیر
در این آشفتگی سرما
غروبی هردم آزرده
یکی فرهادِ پژمرده
یکی شیرین ترین لیلا
بازم شیداترین مرده
تو دردم می کنی افزون
تو قلبم می کنی پر خون
لبالب از تو میشم باز
تو یک خشمی چه ای افسون . . .

٢٨ بهمن ماه
رودسـر

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

زمزمه ی فریاد

خداحافظ کمی زوده
برای این تن زخمی
دلی از غصه آکنده
نمونده سایه ی رحمی
خداحافظ کمی زوده
نمی با قصه ام خو کن
که اینجا فصل تشویشه
اگه عشقه حالا رو کن
خداحافظ ز راهی دور
آخه اون لحظه ترسیدم
نفسها بود نگاهم رو
از اون لب بستگی چیدم
خداحافظ کمی تنها
من حالا یکه ی دنیا
دلی مایوس و شیدا بود
از این بدتر شده رسوا
اگه تلخه اگه دوره
اگه این قصه ها کوره
نمیخوام در تو بد باشم
چش این ثانیه شوره
تو اونجائی که خندیدی
و دستت اومدش بالا
صدام لرزید تنم آشفت
که این دل کندنه والّا
من اینجا بی تو می خندم
دستام لرزون میاد بالا
خداحافظ عزیز من
دلِ مجنون چه بی لیلا
یه روزی شاید این روزا
بگی یک گمشده دارم
نگاهِ منتظر ابر و
من بارون نمیذارم
یه روزی شاید این وقتا
به وقتِ گریه ای گفتی
از اون عاشقترین حرفی
به یادِ شعـر می اُفتی
لبام هرگز نشد بسته
یا قلبِ لحظه ای خسته
طنین دل یه آوازه
یه عاشق از قفس رسته
الان وقته که خود باشم
نه یک تنها نه یک دیوار
خودم شهری پر آواز
برای هر سری بسیار
الان وقته که ما باشیم
از این دوری جدا باشیم
برای خنده ها معنی
سکوتی تا خـدا باشیم ٢

۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

بدر جامه ی جهل

اگر چه سرد و کوتاه تند و خاموش
از این کوچه گذشت آخر دلِ من
اگر چه بلبلان مست قمریان هوش
نه پیدا شد به هر سو منزلِ من
زمونه آی زمونه آی زمونه
دلم بدجور از این تنهائی خونه
دیگه اشکی نمونده همدم چشم
غبار حسرت و دردِ جنونه
چرا یک دم نمیمونه بدونه
ستاره مردگی رسم قرونه
همه بازی یه وهمه یه فسونه
دروغ افتاده مشتی توی خونه
همه گیر خرافه گیر نیرنگ
تعصبهای کور و عشق بیرنگ
خـدا نفرت ریا تو عمق جونه
زمین دریا هوا پیکاره و جنگ
دله شیشه همه دنیا مثِ سنگ
همه خاموش و خسته کورآهنگ
نوای همدلی ممیزی شد
که پا لنگ و جهان تنگ و سرها منگ
اگر خوابی خیالی یک نفس باز
از این غم مردگی پـرواز و پـرواز
دلت دریـا کن و سنگو بمیرون
که پایانی نداره حجم آغـاز
که ریتم زندگی با شعره و سـاز
تو استاد منی یا رب هماواز
تو زیبا خالق هر عاشقانه
قسم خوردم به پـرواز تـرانـه
من و تو ما شدن آسون برادر
همه همدل همه تا اوج یاور
بپا جام زُجاجی نشکنه سنگ
سنگِ نفرت دروغ تفریق آخر
من و تو زاده ی یک سرزمینیم
همه سبزی از آغوش وطـن بود
همه سرخی از عشق تک تکِ ما
سپیدی سادگی رسمی کهن بود
بیا بشکن بمیرون این تعصب
بکن بیگانگی درهم تهاجم
که این قوم رو به هر ویرانه دارند
به پستوی هزاران مردگی گم
من و تو خواهرم در کوچه ی راز
به اشکی دل به هر آئینه دادیم
من و تو سرزمین برکت و نور
به لبخندی فشاندن شادِ شادیم
اگر چه سرد و کوتاه تند و خاموش
به ایـرانـی شدن واکن تو آغوش
اگر چه بلبلان مست قمریان هوش
اهـورائـی همه زیـبائیـت پوش

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

به نام زیبائی

ما هستیم خـدا همین نزدیکی
بغضمون گم شده توی تاریکی
ما همه دردِ دلِ بی مرهمیم
این همه گفته نشد حتی یکی
ما همه کم شدنِ یه خرده عشق
کوهِ درده شونه ی تک تکمون
بی نشون تو هم بخون تو هم بدون
نسل سوخته ای نگاهی بی زبون
شهر ما بدی مدی فراوونه
کیه که حال و هواتو ندونه
کافیه خم بشی روی زندگی
غم وجودش واسه دل پریشونه
میگه آی جوون ندایِ پر خروش
تو خونه غریبی و خونه به دوش
میگه کاشکی از نجابت نکنی
گربه ها خورده شدن تو شهر موش ٢

این محل که یادگاره از قدیم
اون روزا که شـادی بود حکم کریم
دروغ و نیرنگ و سالوسیا کم
تقیه کارا همشون یه گوشه جیم
کِراک و شیشه و بنگ پیدا نبود
زید و جی اف توی اون باغا نبود
ایدز هپاتیت هیولا کدومه
یا که ملا و بلا اینها نبود
بدیا پیرهن خوبی می پوشن
حضرات قرمز و زرد رو می نوشن
آبـی و سبزیا رو هِی می دوشن
جانماز آب می کِشن اینا موشن
توی فاضلاب گندِ مطلقه
با همه هستی ملتی خوشن
سه دهه پستی و ترس و موعظه
سلطنت تمومه خونا می جوشن ٢

ما هستیم خـدا همین نزدیکی
رجم و سر بریدن بازیِ شما
این همه گفته نشد حتی یکی
تروره حکم هر قاضی شما

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

چا یار

دیگه تو روزای خالی
این سلام جواب نداره
تو دلم خورده حسابه
شوقِ یک کتاب نداره
قالی قرمز تشویش
این روزا بوی تو داره
عمر در گذر ستاره
دیگه اشکی نمی باره
اگه کاش انتظار رو
بچینم از تو خیالا
آرزوهای دراز رو
ببرم راس راسی بالا
اگه قدِ تو سکوت رو
بشکونم بگم نمی خوام
اگه کار بدی کردم
پیش تو حسابی رسوام
پیش تو که کمترینی
اما واسه من یه کوهی
عمر باقی ای معما
تو یه راهی تو یه روحی ٢

از گذشته درس گرفتن
واسه ما معنا نداره
تو که عاشقی به صددل
دِه ما رعنا نداره
یه دوراهِ برد و باخته
که تو باختیم همه هفته
یه دو روزی برد با ماست
بعدِ اون هی پای تخته
نگاهت اشاره می کرد
بالا رو نظاره می کرد
دلِ من پیاده رفته
تو کجا بودی جوونمرد
تو مسافر من یه بومی
اگه گفته شد کلومی
واسه دردِ دل نبوده
محض خنده بود چه شومی
هنو یادِ دلخوریهام
آره دلگیرم و تنهام
تو چه کار به قصه داری
تو یه هذیونی به تبهام
دلِ من وسوسه باره
لحظه ای آروم نداره
شوقِ بودن تو کاره
عشق و لبخندم شعاره
من و دل با عمر و روحم
هر چی گفته شد شنیدی
غیر غصه بوسه بوسه
هی چی تازه تر امیدی
خدا رو تو شعر دیدی . . .

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

با هم

ساعتها زیر سقفِ زیر بارون
صدای بـارون تو ماشین
آسمونی که خاکستری و سرده
خیس و تنده قطره های غمگین
که به گوش من چه زیباست
وقتی جای این زمینم
دیدم اوج بی قراری
عاشق این سرزمینم
خیلی وقته اینطوری
بـارون نباریده سکوت
میشمُره لحظه های انتظارُ
قطره ها جمله سقوط . ٢

اون همه ابر سیاه اومد و رفت
اما از باریدنش ابا می کرد
یه مدت چرخ می زد توی آسمون
اون بالا چشمامونو نگاه می کرد
سرزمین سبز و روشن فرشته ها
اون روزا بـارون و بـرف صدا می کرد
زمین لب تشنه زیر لب همش
به بالا نگاه خـدا خـدا می کرد
اما این پائیز زمستون
رنگِ بارش نداره
همش تو دلهای چرکین
رنگِ ماتم می کاره
نمیشوره با تنش
پلیدیِ قصه ها رو
انگاری بلکُل یه ریتمه
بشمرید غصه ها رو
دل من رنگِ خیاله
دوست داشتن واسش محاله
خنده ها صاف توی چاله
به کجا شدیم حواله
شوقِ بـارون اصل حاله
وقتِ پرسه پرتِ شاله
سیبِ انتظار چه کاله
دوره مون اِندِ زواله
توئی گریه خنده هر شب
آسمون کرده برات تب
همش با اشکای تلخت
به خـدا می گفتی یا رب
سبـز و آبـی زرده از غم
آدما تشنه ی راهن
حیوونا به عشق همدم
گلدونا تو فکر ماهن
خیلی وقته بی قرارن
قطره ها تشنه ی کارَن
همه همدل و بهـارن
تا تموم شدن می بارن . . .

١٦ بهمن

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

آره با ماست

اره کردن اشتیاقو
خیلی ریز داره می باره
میدونم که غصه داره
اون کیه که نمی ذاره
مثل اون بُراده ی چوب
مثل سوختن توی آتیش
سیاهن ابـرای آبـی
پر ترس و یاس و تشویش
خـداجون انگار نمی خواد
یه دلِ سیر اشک بریزن
این همه چقده تنهان
نگو راس راسی بخیلن
بردنِ اسم تو ای دوست
یه خیالِ اشتباهه
قهری با کُره ی خاکی
این زمین چه بی پناهه
آره سیاره ی آبـی
چشم براهِ قطره هاشه
دلش آرومی نداره
خستگی توی چشاشه
سالِ بعد قحطِ حیاته
واسه گُلهای جوونی
چرا اشکو می سوزونی
میدونم که خوب میدونی
وقتِ گریه است از دلِ تنگ
از همه آسمونِ سنگ
صدای قطره ها میاد
با خـدامون نداریم جنگ

اینا رسم امتحانه
ای زمینی پر از شک
چرا فکر نکرده گفتی
تا تو تنهائی شدی تک
اگه بُخله از دلِ توست
اون خـدا یه بند می باره
میشن رودخونه ها جاری
هیچ کَسو تنها نذاره
اگه ظلمه از من و توست
بنده های کوچیکِ بد
بنده ی هزار خـدائیم
اون یگانه رو کردیم رد

داره با جونش می باره
این بـارون آروم نداره
آسمون پاک و زمین پاک
عشقو تو دستات می کاره
صدای بارش چه زیباست
واسه گوش دل الفباست
مثل نوره تو سیاهی
قصه هائی که شدن راست . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

کشش

بهت میاد یواشکی
دست توی قلبم بکنی
خاطره بیرون بکشی
تـرانـه هامو بخونی
بهت میاد دلِ منو
سیاه یا آبـی بکنی
بدی بهم نسبت بدی
تا قبر عشقو بکنی
بهت میاد گُل بکنی
اما خیال پر پر کنی
روسری سر ماه کنی
ستاره ها رو در کنی
بهت میاد اما بگو
دلت میاد برم ز یاد
یه کمو که دوستم داری
دروغ نگو خیلی زیاد
دلم میخواد خوردت کنم
یه حمله ی پیشدستانه
شاید برام یه شاخ بشی
هَچی گونی کی نَشانه ( الکی میگی که نمیشه )
ضعیفه نوم خوبیه
برای قلبی غربتی
حالا چرا کدر میشی
سفره رو به هم میزنی
تو هِیش و بیش ساختنِ
تک سلولِ تنهائی ام
ابد خورد به جمالِ تو
انگاری اهل جائی ام
اونجا وجودِ چرس توست
نخاله ی بی اعتبار
همرنگی همدلی نبود
ما را نباد از یک تبار ٢

خودخواهِ پستِ نازنین
دلضربه هامو تو نبین
فقط برو فقط برو
یه گوشه ای تنها بشین
در کاوُش قلبی مریض
با یک دوصد کفش تمیز
با یک بغل از تعارفات
از عشق و عمرم تا عزیز
خالی تر از پندار ترس
با یک وجودِ پر هوس
تنها تو را دیدم قرین
چون پر کاه و کوهِ خس
دلم میخواد لمست کنم
شاید قماری آشنا
شاید تباری دلفریب
تا حادثه تا بغض ما
این گریه ها مثل همه
اینجا برنده حسرته
این بختِ بد از عادته
نسلی که بی هویته
خدانگهدار پاپتی
نه تو دلم نه صحبتی
خدانگهدار فکر بد
باز انتظاره لعنتی
خدا نگهدار و هنوز
من مشتریِ شهر تو
با صد هزار رنگ و نگار
قربونِ ناز و قهر تو
عمریه مجنونم جنون
عمریه بی خونم بخون
من بی تو مفتونم شدید
شد عشق و نفرت ناپدید . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

بدهکار

به خاطر پونصد دلار
فراریم دیوونه وار
طاقت نداره از قرار
آشنای پار و پیرار
به خاطر پونصد دلار
چند هفته ای خواب ندارم
عجب خبطی شد جونِ تو
از انتظارم بیزارم
به خاطر چند تا صدی
اعصاب معصابی ندارم
فحشام از در تا به دیوار
جون به لبِ شب میارم
هفته ی بعد پول جور میشه ؟
هذیون تمومی نداره
خاک بر سرت خورد و خمیر
بدقولیا حدی داره
هیشکی نیست حتی یه نفر
آبروم رفته به خـدا
تُف به ذاتِ این همه
گدا گودولِ بی وفا
بی پولی وصله ی تنه
گدا بهار تا اون بهار
کاسبی گندش بزنه
قسمت ما بود از قرار
به خاطر چند صد دلار
کابوس وحشی می بینم
قلبم وامیسته وقتی که
اسمشو رو گوشی می بینم
فردا نوبه ی قسطمه
شلوغه شعبه سر ماه
ملت همه پول میارن
میکنن تو حلقوم چاه
بعضیا حقوق می گیرن
بعدِ هزار تا کسر وام
مالیات و عوارضم
دزدیِ فیش غصه هام
خودمونیم اما نگم
نمیگذره قلم ازم
ملت همه گرگی شدن
میدرن و خون میریزن
حکومت گرگ ملتم گرگ
حکومت دزد ملتم دزد
خـدا رو ذبحش می کنن
پای هر منبر واسه مزد
حسادت و نفرت دروغ
خر تو خره شلوغ پُلوغ
کلاتو سفت بچسب بابا
بشین سر سفره ی دوغ
به خاطر چند تا صدی
اعصاب معصابی ندارم
عین هزار مصیبته
چی به سر دل بیارم . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

شروع

تو را که من دیدم
شب از شبم خشنود
تو را که من چیدم
این عاشقی فرسود
تو میوه ای ممنوع
ز باغ دل بودی
غریزه ای شخصی
تک ماهی رودی
ما در دو سِیر گم
بیگانه می جستیم
وقتی به هم بودیم
از خانه می رستیم
ما یک قفس بودیم
تا همنفس بودیم
از غُصه آکندیم
آری هوس بودیم ٢

گناهِ نافرمان
یک شیطنت عصیان
چیزی که می دیدیم
کشتی بی آسمان
کشتی بی دریا
بی عشق و خوش بودن
با تو تنم زخمی
بی تو برآسودن
خواهش نکن از من
زنجیر دل قفل است
یک دم بمان کافی است
این معجزت کفر است
تو مثل دیگرها
یک چشم شر داری
بخشیدنت دامی
صیادِ بیماری
هر دم به یک رنگی
هر دم به یک بامی
اینگونه چرخش را
جز غم چه می نامی
با وسوسه آئی
چون خار چشم من
این قامتم خم شد
ای ننگِ بزم تن
من با تو ویرانم
شوقِ جهانداری
پر از گناه و درد
وقتی که بسیاری

وقتی که کم میشی
از غصه خم میشی
تو شعر و آوازم
یک قطره نم میشی
اون وقته می خندم
دردا رو می بندم
شادی رو آزاد و
جدا که شرمندم
ما یک قفس بودیم
تا همنفس بودیم
از غصه آکنده
آری هوس بودیم
نه عشق و تنهائی
بل کوس رسوائی
بی هم شروع میشیم
ای بکر هرجائی . . .

بهمن ٨٧

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

سپاه شر

گریه کردم واسه ظلمی
گریه ای داغ و جهنده
پُر اضطراب و خواهش
واسه این زخم کُشنده
یک چرا به قدِ شیطان
حیوونِ بی دین و ایمان
کسی سربریده انسان
که پُر جهله پریشان
آخه خونخوار حرومی
میکشی به نام الله
الَهِ تو کین ابلیس
اجر تو آتشه و چاه
ای خبیثی که سوزوندی
آدما رو دسته دسته
جانی بالفطره ای دَد
گرگِ بد توئی پابسته
تو که پابسته به خشمی
عمری در محضر شیطان
خونِ بی گناه سوزونده
تو کریهِ کفرایمان
ای که در عمق جهالت
به ابوجهل میگی زکی
درهم و ریال میگیری
که تو مسلمین بترکی !
دشمنِ خـدا و انسان
و هر آنچه هست زیبا
بشتاب واسه جهنم
سربِ داغ شده مهیا
شمر و خولی و یزیدی
این سیه رویانِ عالم
حجاج ملجم مرادی
همه اشقیای ماتم
همه سرسپرده به شر
از اون قابیل تا به آخر
مثل تو بندِ عزازیل
مشرک و مُلحد و کافر
عقده و دروغ و نفرت
جمله پستی تا نهایت
کر و کوری تا قیامت
اوج ظلمت و جنایت
گریه کردم واسه ظلمی
که به جرم آدمی رفت
لعن الله به تو مُفتی
به پولِ کثیفِ اون نفت
تو خـدا نمی شناسی
شرک و جور و ناسپاسی
عبدِ شیطان رجیمی
از خـدا جُستن خلاصی . . .

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

ضیافت

تو هم وقتی چشات بسته است
تو هم وقتی که بی مائی
میشی روشنترین واژه
تو آبـی بخش دریائی
تو هم وقتی که می خندی
شهابِ آرزوبندی
تو اون بغضی که فریادش
جهان از گریه آکندی
نمیشه روزها بی تاب
همش تشویش همش ناباب
که تو قائل به رخدادی
به قلبِ شب یکی شبتاب
گلایه با تو گم میشه
شروع میشه تنی تبدار
که این اعلانِ آغازه
به پایانِ غمی بیدار
دلم از غصه ها خون بود
سپردم هر نفس با تو
دیگه زندون وبالم نیست
غم این همقفس با تو
کنونی نو جنونی نو
ستاره آسمونی نو
تر واژه گُل لبخند
سلام مهربونی نو ٢

منم وقتی دلم خونه
که عاشق مُرده بی خونه
بدونِ اسم و رهپوئی
غروبِ مرگِ مجنونه
تو هم وقتی چشات بسته است
نمیگی بی تو گم بودن
سری اینجا به سر آورد
تمام حجم فرسودن
تو هم جائی که جامون نیست
بدونِ پرسه کم میشی
تـرانه خون لباش بسته است
چرا از گریه خم میشی
من و تو یک نفس بودیم
اگه کمتر ز فریادیم
نوائی یک ترنم که
به بغض قصه جان دادیم
بیا تا مرز بیداری
سپاهِ شب بتارونیم
پگاهی نو برافروزیم
گُل خورشید بیفشونیم
بیا تا موج کُنج شعر
زراندودِ نگاهت شه
غروری دست و پا بسته
به عشق تو حکایت شه ( ٢ )

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

پیدا و پنهان

یه روزی هست و یه روز نیست
یه روزی داری نداری
یه روزی خوشحال و خندون
یه روزی گریه می کاری
یه روز بارش یه روز آفتاب
یه شب مهتاب یه شب تو خواب
سیاه و کبود شد نیلی
ماه بیا ستاره دریاب
یه روز غافل از خـدا و
یه شب غرقِ بی نیازی
یه روز ذکر دوست بر لب
شب و دلگفته و رازی
هق هق و گریه یه ذره
خنده ها لحظه به لحظه
یه وقت خشمگین و هراسون
آنِ بعد نگاهی هرزه
یه وقت گیج انتظار و
لحظه ای ماتِ هیاهو
دمی یه خُلق خراب و
لحظه ای یه گُل خوشبو
یه وقت شرم از زمونه
ساعتی بونه و بونه
یه وقت شاد و بی خیالی
عشق زندگی و خونه
یکی هست و دو تا هم نیست
یکی اومد یکی میره
کیه تو لحظه ها جاری
کی به بندِ غصه گیره
وصل و هجرون سخت و آسون
لحظه های خوش هراسون
پیوند و فِراقی لرزون
چیه جز اون چیه پنهون
دلی زردِ بی پناهی
دلی سبز و چه فدائی
سیاه و سفید یه رنگه
رنگِ زندگی خـدائی
تن تو یاس سپید و
تن من شعله ی سوزان
غربتِ فاجعه ای گم
توی مرگ حسرتِ هر آن
خورشیدِ طلائی تو
توی شبهای سفر نیست
عاشقی تنها نیاز و
بوسه ها تنها هنر نیست
این منم که بی تو موندم
وقتی انگار یه وجودیم
اوج ما همین سجود و
تو خودت بگو چی بودیم
اگه جز تـو می سرودیم . . .

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

در یاد

تو را یک چند گفتم وقتِ پرواز
پریشانم مکن از روز آغاز
تو را یک چند دیدم آشنائی
غریبی بی کسی شد قصه ی راز
دلت از حادثه پر خون و تر شد
نگاهی پر ثمر یکتا خبر شد
شکوهی تا فراسوی تن ریش
به انجام سکونی یک اثر شد
غرور تازه ای می گفت با من
ستاره مرده ای می خفت با من
سکوتت عالمی با خود به سر داشت
غبارانِ خطر می رُفت با من
اگر خوابی خیالی یک نفس باز
بسوزانم بخوان آن سرخ آواز
خیالِ کهنه ای با جان همی گفت
تو آن زخمه یه شور تار این ساز
گرانمایه ترین پندار را من
عبارتهای هر هشدار را من
فرازی بی بقا روزانِ بی عیش
سخاوتهای بی مقدار را من
گزینه گفتن از یک قطره بـاران
تراوشها ستایشها سواران
تـرانه گفتن و جان را سپردن
به وصلتهای خاموشی چو ابـران
قیافه قافیه بارانِ فکر است
حلاوتهای شیرین وقتِ ذکر است
توئی هشیار و باقی تا تهاجم
در این خلوت تمام حجم بکر است
اگر یک دم صلایت آرزو باد
مرارتهای بی انجامِ در یاد
به آن کاخی که بشکست حنجر و نای
من آن راغـب ز کوخ جمله فریاد ٢

پیوست

دستها بیکارند
چشمها دلخور این
بازیِ چند
روزها بیمارند روزها بیمارند
کاشکی یک نفس
این شعله ی غم
هُرم داغش کم و کم
دلِ دیوانه ی ما را می برد
تا دیار ماتم
کم و کم غمناکم
آن دیار که غم یار
ساده است و تبدار
آن دیار که شب نیست
شمعهائی بیکار
فهم این قصه به آسانی
نیست
عاشقی زندانیست
دلبری پی
دگر قربانیست
عشق کجا این چه بد وجدانیست
وقتی از خود به دری
روشنی خواهی یافت
راهِ گم کرده مجوی
بددلی خواهی بافت
عشقِ تو معبودی
نور او بهبودی
جامه اش خشنودی
عمر را فرسودی

دستها بیکارند
چشمها دلخور این
بازیِ چند
روزها بی عارند روزها بی عارند
دلِ من ای دلِ ریش
روسیاهی کم و بیش
سر تو جایِ دگر
تن تو در پی خویش
خانه ات جلوه گهِ
منزلِ دوست
این سرا
جمله ز اوست
حاضر پنهانت
شاعر وجدانت
همه در رنگِ سکوت
همه سو اوج هبوط
دلِ تنگت ز چه رو زندانیست
واژه ی تلخ مجوی
سایه بد پنهانیست
عشق در شبها نیست
همه تن تفتیده
دلکی بُبریده
خیز و این سوی نگر
خانه ات خون چیده
گاهِ بی حرفی نیست
فصلِ اینجا زخمی است
ننگ ما را چه شود
سالکی بی رحمی است
عشق تو معبودی
نور او بهبودی
جامه اش خشنودی
خانه را فرسودی ٢

۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

گل دی

تو قلبِ من نشونه ای
از اون روزای کهنه نیست
تو قلبِ من بهونه ای
واسه سکوت و خنده نیست
تو چشم من نگاه نکن
نداره رنگِ آشنا
کابوس ترسناکی شده
این انتهای خوابِ ما
ستاره هامون رو برا
بازیِ بوسه میاریم
زنجیر میشن از حادثه
تخم بدی رو می کاریم
ماه دیگه مالِ ما نبود
مهر حسودا شده بود
دل تو دیار زندگی
پیر و خموده زودِ زود
تو قلب من نشونه ای
از آبـی مهر تو نیست
روزای قرمز و سیاه
ماهی مرده سهم کیست
ترانه ها که کم شدند
مرثیه های دم به دم
ثانیه های فاجعه
قربانیانِ فوج غم .

تو چشم من شراره ای
به قدِ لبخندِ تو نیست
آرزوها به شادیِ
لحظه ی پیوندِ تو نیست
امید به روز نو میگه
دلخوش خاطرات نشم
خاطره آفرین بشم
خط روی سرما بکشم
به انتظار فصل نو
روشنترین ستاره رو
مهمونِ چشمونت کنم
همین جلو این روبرو
به خاطر تو گم کنم
حجم سکوتِ باطلو
به عشق تو پیدا کنم
تموم فریادِ دلو
ماه و تموم روشنی
قربونِ خنده ی چشات
زنده کن روح مرده رو
با هُرم و آهنگِ صدات
تو قلب من نشونه ای
از اون روزای کهنه نیست
سپیدترین پگاه اومد
عاشق سبز صحنه کیست ٢

۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

خواهش

خواهشم از شما اینه
که گُر نگیری اِنقده
برای دلبستگیات
مایه نذاری که بده
خواهشم از شما اینه
که کاشاتون زیاد نشه
میسوزه اون دلِ کوچیک
محتاج این پُماد نشه
خواهشم از شما اینه
بعضیا بد ساخته شدن
تعمیر گارانتی کدومه
درب و داغون و بیخودن
خواهشم از شما اینه
قدر خودت رو بدونی
برای هر سلیطه ای
اِنقده دربست نرونی

به خودت احترام بذار
خـدا رو هر سو بنگر
چرندیات رو ولِلِش
بگو که بنده بی خبر
زیبائی تو وجودته
که می پسندی این همه
شادی و امید بی خـدا
خودش یه جوری ماتمه
الکی خوش بودنه و
کلانتر بدونِ شهر
خودت رو از دست میدی و
با همه خوبی میشی قهر
این همه حرف که گفته شد
خیلیاش راسته به خـدا
شک نکن به معجزه ها
خـدائی هست نه اون بالا
تو مهر اون شناوریم
هر وقت بخوایم دست می گیره
فقط بخواه از تهِ دل
این بدیاست که می میره
نور سپیدِ لایزال
امید و روشنی ز توست
طالبِ یک روزه نِه ایم
عاشقِ از روز نخست . ٢

خواهشم از شما اینه
دقیقه ای کنار هم
رد کنیم تایم غصه رو
با این تـرانـه دم به دم
خواهش و اشتیاقِ من
برای لبخندِ تو بود
وَاِلا دل سیاه شده
کنار ساعتِ حسود . . .

۱۳۸۸ فروردین ۴, سه‌شنبه

باز از نو

حرفائی واسه نگفتن
بغضائی که نشکفتن
عشقی که پنهون و سرده
فاصله ها چه زُمختن
کابوسای پاره پاره
دلی که بی اعتباره
دردی که چاره نداره
مرگ میباره مرگ میباره
این روزا قصه ی موندن
قصه ی تلخ سکوته
قصه ی دلواپسیها
دره و وهم سقوطه
دل میگه عقل نمیذاره
جون میخواد تن نمیباره
تو کی هستی من چی میشم
قلب درگیر شعاره

حرفائی واسه نگفتن
هموناست که می سوزونه
روزا بی واژه و خالی
پُر تردید می شکونه
می شکونه دم به دم دل
اما اشکی نمی باره
واسه این عاشق زخمی
کسی مرهم نمیاره
روی این زخم قدیمی
کسی مرهم نمیذاره
فرق نداره کی بباره
موندنه که در فراره
آرزوهای خیالی
خواستنیهای حسابی
گُنده شد حسرت دوباره
بی جوابی بی جوابی

دله راضی شد به فردا
به غروبِ سردِ دستا
چشم خسته و خماره
گم شده تو شهر مستا
یا هوسها آرزو شد
پای شادی رگ به رگ شد
غم و اندوه به هجومه
دیگه انگار تک به تک شد
میخواستم بگم چی میخوای
میخواستم بگم کجائی
راستی راستی منو میخوای
پر غرور چه بی صدائی
بازم قصه ی دوباره
یه شروعه بی ستاره
ساده شد تبِ سرودن
برد نداره این قماره . . .

۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

رفتن و رفتن


تو نه اهل آسمونی
که همش اوج و فرو داشت
تو نه اهل این زمینی
که همش بگو مگو داشت
توئی اونیکه رو لبهاش
پر شوقه شوقِ پرسش
که آهای زمین چی دیدی
از یه دنیا رنج گردش
مگه خورشید چی میاره
واسه تو یه اشکِ سوزان
منم اون قطره ی نالان
از شب و برق هراسان
زمین سیاره ی آبـی
دوستی با آتیش هراسه
آبیات بخار و پرواز
می سوزی تو آسه آسه
ماها ریشه مون تو خاکه
زاده ی این سرزمینیم
توئی مـادر تو امیدی
واسه تو ستاره چینیم
خورشید انگاری حسوده
چشم نداره باشیم با هم
ما رو میفرسته این بالا
دسته جمعی آه و ماتم
اونقدر غصه زیاده
که اشک میشیم و می باریم
تا دلِ خاکت میریم و
راستی راستی بی قراریم
اما باز اون دستِ آفتاب
اون دستِ زرد و آتیشی
گیر میاره هر جا باشیم
ظالم تو اهل چه کیشی
قصه ی ما قصه ی غم
انتظار و اشک و مرهم
سرگردونِ آسمونیم
نداریم حتی یه همدم
اون بالا وقتی زیاد شیم
وقتی از سپید سیاه شیم
بازم داس رعد و برقه
که میخواد از نو سوا شیم
اون درو میکنه ما رو
تا تک باشیم و پیاده
ابر زخمی تیکه تیکه
کیه از رنج ما شاده
بعضی وقتا رو زمینیم
شوقِ بودن توی رگهاست
نمیخواد که ما بباریم
قطره راستی تک و تنهاست
گَهی ریزه گَه درشتیم
یا بخاری توی مشتیم
یا مِهی که عاشقی رو
تو چشای باغچه کاشتیم
بعضی اوقات دونه برفی
یا تگرگ شبِ زمستون
سهم ما بارش و بارش
روی جنگل یا بیابون
هر چی هستیم هر جا باشیم
نمی خوایم ازَت جدا شیم
تو هم مثل ما اسیری
کاش می شد واست فدا شیم . . .

٩ دی دوشنبه

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

ترنم

خدا نگهدار دلِ دیوونه
بازم تو بودی واسم نشونه
خدا نگهدار حالا که رفتی
شب و سکوته بغض و بهونه
خدا نگهدار ای عشق دیرین
برای این تنخسته نمونی
خدا نگهدار به شوقِ فردا
فدای تو پرسه و جوونی

اگه تو پائیز توی شبانه
توی تنهائی تـرانـه
بمیره لبخندِ عاشقانه
بمونه ترس و شک و بهانه
بازم رو لبهام اسم تو جاری
توی خیالم یه نوبهاری
که زنده و سبز و بی مثالی
چه بیقراری چه بیقراری
اگه زمستونِ سرد و زخمی
با سوز و سرما یه تیکه اخمی
منجمد و یخ احساس تلخو
بدونِ حرفی بدونِ رحمی
تو اون تابستون که می سوزونی
شک و هوسها رو می پرونی
نگاهِ تو روشن و بلنده
آره همونی که خوب می تونی

سلام عزیزم دلِ پریشون
از اومدن باز نشی پشیمون
سلام عزیزم کجا می رفتی
سفید تو ظلمت نمیشه پنهون
سلام عزیزم رویا میشم باز
از صد تا کابوس پرواز و پرواز
سلام عزیزم بازم از آغاز
ترنم ناب سر بده آواز ٢

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

روز نو

صداها برام غریبه
وقتی آسمون عجیبه
نگاه کن یه اخم تو هم
عاشقونه رفتی کم کم
سر این خیال تا کِی
باید گرم قصه باشه
آره تلخه این حکایت
عاشقی باید فدا شه
فدا شه دیگه نبینه
این همه خیال و درد رو
صداها براش غریبه
ساده دادن حق مرد رو
وقتی تنهائی فریبه
وقتی عشق تنها یه بوسه است
نگاه کن یه اخم تو هم
خنده ماهی سهم کوسه است
آره آسمون عجیبه
پُر التهاب و خواهش
گرمی آفتاب حرومه
واسه شب ترین نوازش
توی این همه دو رنگی
رنگِ ما آبـی دریاست
ابتدای قصه اینجا
زندگی به رنگِ فرداست
آخه این حکایتِ ماست
من و تو تنهائی با هم
عاشقونه رفتی کم کم
اما کم نشد علاقم
شاید یه حرفِ نگفته
همیشه اینجا نهُفته
اون کلام اینه می خوامت
موندگاره باقی مفته
لحظه ها که کم نمونده
ساعتای بغض و فریاد
گفتن کم گفته ها رو
مبادا ببری از یاد
روزای سکوت و رامِش
دلِ خنده کاش خواهش
کاشتن نگاهی روشن
عاشقونه با تو با من
دنیای سبز کلامو
آبـی دلگفته هامو
سفیدِ آرامش تن
از تو و شادی و خفتن
روز نو روز غروره
هر ستاره شوق نوره
کاشکی خنده ها ز دل بود
خـدا شکرت جور جوره ( ٢ )

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

یادگار

گوش میدی به حرفِ من
ای مهربون
این روزا قدِ تموم آسمون
دل من شادی رو گم کرده
بدون
این زمون
سنگیه هفت تا آسمون ٢

قدِ تو که ساده رفتی
قدِ من که دل بریدم
قدِ تو که دل شکستی
آره در خودم خزیدم
قدِ ما که مثل مائیم
اما شکل قصه نیستیم
تلخ و دوره اون خیالت
شاید شکل غصه نیستیم
شاید یه لحظه نگاهت
عاشقونه به دلم زد
اما اون تلنگُر خوب
گند به این آب و گِلم زد
شاید زرد نشد شنفتن
دیر و سرده از تو گفتن
شاید اما کی میدونه
بی تو بودن خواب و خفتن ٢

انگاری جای علاقه
نفرته که می سوزونه
انگاری گناه زیاد بود
واسه این قلبِ یه دونه
تن من خاکی و زخمی
تن تو فصل شکفتن
چقَدَر سیاه سفیدیم
یه تضادِ حال به هم زن
تو نباشی کی می تونه
بشمره خیال و وهمو
من نباشم چی می مونه
جز یه روزگار سرد و
تو نباشی کی می فهمه
مونده جای پات رو قلبم
من نباشم چیه دنیات
شکل روزگار سردم ٢

اگه تو باشی نباشی
تو سکوتت قدِ ما شی
یا توی سفره ی قلبم
مثل مورچه و خـدا شی
یه اثر یه انعکاسی
یه عطر خوب از جوونی
تو همونی که می تونی
تا ابد دلو برونی . . .

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

آبـی آواز

تموم ساعتا همقدِ ما شد
همه تا زیر کندوی تـرانه
همه بغض و سکوتِ بی بهانه
همه راویِ دردِ این شبانه
که این دلگفته ها رنج مدامه
که عاشق پیشگی دورش تمومه
همه رنج از خیالِ باطلی بود
کبوتر نیست دردم جغدِ شومه
زبون این گفته ها رو بیش و کم داشت
که فرداهای ما همسنگِ مهره
چرا راوی همش بود و نبوده
سیاهِ سنگِ غم همرنگِ چهره
تو می دونی تموم بی دلیمون
همه از بابتِ بی حاصلی نیست
دروغه قهر فردای دوباره
غروبِ آخره عاشقترین کیست ؟

تموم تشنه ها رفتند از اینجا
همه لبتشنگی لبخندِ ما شد
چرا بودن به آسونی هدر شد
چرا آسودگی از ما جدا شد
که این دلواپسی پرواز را بس
که هجرت شوقِ این آغاز را بس
حکایت گفتنی های دوباره
مکررها دلِ دمساز را بس
من اینجا خسته از روزای جاری
سکونی قدِ آرامش طلب کن
همه مردابِ تلخ غافلی رو
به دریائی پُر از پـرواز شب کن
تو می دونی تموم بی دلیمون
همه از بابتِ بی حاصلی نیست
دروغه قهر فردای دوباره
غروبِ آخره عاشقترین کیست ؟

۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

انتهای خزان

تازه شدن
خبر از این سفر داشت
کهنگی رو
اصلا اون باور نداشت .

همیشه من دلم میخواد
بباره
تو آسمونِ چشمام
پا بذاره
قطره به قطره خاکِ نازنین رو
از این تنهائی و سکوت دراره
مردی با چتر بسته
زیر بـارون
به احترام این همه قشنگی
آروم و آروم میشنوه
حیات رو
تو روزگار سنگی این یه رنگی ٢

آدمها یک یک
ماشینا ده و ده
رد میشن از پیاده رو خیابون
درختا جمعی
همه زیر بـارون
می فهمن اون حال و هوای ناودون
کم کَمک با باد
تکون میخورن
میشنون این دلضربه های بـارون
سبزه ها وقتی که پر آب میشن
دعا برای غربتِ بیابون
آسمونم که کِشته ای نداره
زود به زودم درو میشن می اُفتن
تو انتهای فصل پائیز دل
همیشه از غروبِ سردی گفتن
میبارن و خبر میدن دوباره
که آسمونِ چشمات غصه داره
دلت یه پارچه آتیشه می دونم
کیه که خنده و امید بیاره
خنده ی از تهِ دلم کجا بود
کهنه گیا چرا نصیبِ ما بود
دلم میخواد که مثل تو ببارم
سطور من خاموش و بی صدا بود ٢

تازه شدن
خبر از این سفر داشت
کهنگی رو
اصلا اون باور نداشت
تازگیا
به شوقِ دیدنِ تو
تو قلبِ هر ابری
یه آذر می کاشت .

٢۵ آذر
رودسـر

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

هوادار

عشق منی تو
عمر منی
آخه با اجازت
گرفتار تواَم
قلبِ منی تو
دلبرمی
آخه با اجازت
هوادار تواَم
روز و شبِ من
طی نمیشه
آخه می دونی
پیش تو چه حالیه
روزای آفتاب
شبِ مهتاب
آخه می دونی
که جام چه خالیه
صدام نزن من
صدات کنم
آره اسم تو
دوای دردمه
وقتی می خندی
با خود میگم
بی نفست
راستی سردمه

اگه دو روز بی تو شب شده
اگه نگاهی هدر شده
اگه نسیمی تو قصه ها
به خاطرت در به در شده
بدون که عمری فدای تو
فدای پیوندِ خاطرم
تو رسم خوبِ صداقتی
که بنده با عشقم چاکرم
که حاضرم بی تو گم کنم
تمومِ دنیای روشنو
به شوقِ نوری تو قصه هات
برم تا فردای بی منو
بسازیم دنیای شعر و شور
برای قلبی که روشنه
برای بُغضی که خالیه
برای اون عشقی که بی منه ٢

عشق منی تو
عمر منی
آخه با اجازت
گرفتار تواَم
قلبِ منی تو
دلبرمی
آخه با اجازت
هوادار تواَم .

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

تو با من

تنهای تنها
با دل نشستم
بی تو چی بودم
با تو چی هستم
بی تو یه رهزن
بر این دقایق
بی تو یه نفرین
بغض شقایق
یک قلبِ ساکت
که تو سقوطه
بی تو کی گفته
شادی هُبوطه
یه طرح غمگین
از این زمستون
مشتاقِ مشتاق
کو بوی بـارون ٢

تنهای تنها
با دل نشستم
بی تو چی بودم
با تو چی هستم
با تو یه شوقم
اون شوقِ فریاد
اون تکنوازی
نمیره از یاد
با تو یه نورم
اون نور روشن
هر لحظه ای شاد
شیدا و بی من
با تو یه حرفم
حرفی شکفته
تو اوج بودن
دل از تو گفته
از تو شنفتم
دنیا یه دریاست
آبـی و پاکه
همرنگِ فرداست
با تو می گفتم
دلگفته هامو
اون بغض سنگین
دردِ دلامو
از این دو روزی
که پر گلایه ست
که خام و سرده
درد و کنایه ست
من با تو واژه ام
از بیتِ آخر
مستی گناهه
تنها تو ساغر

یک روز روشن
یک روز پر مهر
تو پیش رومی
با آخرین شعر
با بوی بـارون
با این شکفتن
تنهای تنها
باز از تو گفتن
از تو سرودم
شعر و تـرانه
ای خوبِ آخر
تنها بهانه
تو با من و من
همرنگِ فردا
چه با شکوهه
وقتِ تماشا . . .

٤٥ : ٣ بامداد
٢١ آذر

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

ورا

دلت میخواد مثل نسیم
آبـی و با خـدا باشی
دلت میخواد بد نباشی
یه پارچه با صفا باشی
دلت میخواد تا خودِ صبح
هی گُل بوسه بکاری
دلخنده ها هزار هزار
اخمی به ابرو نیاری
اگه تو هم مثل همه
گیر شش و بشِت باشی
لبخندِ تو دروغیه
میخوای ازش رها بشی
رها بشی از صورتک
گفتنیهای کک و مک
دلضربه های بیخودی
پیغام تلخ قاصدک
باید که باز نوا بشی
مثل نسیم جدا بشی
نگی نمیخوامت برو
واسه سکوت صدا بشی
باید که بال و پر بشی
واسه همه دل تشنه ها
غذای روحو بیاری
واسه این خِیل گشنه ها
اگه تو هم تو این زمون
خم کنی پشتِ آسمون
بشکنی شیشه ی شبو
واسه تمام کهکشون
یک دلِ عاشق نمیشه
که سربلنده همیشه
فدائی خـدا شده
فدای میهن و ریشه ٢

دوستت دارم

روز تولدِ توئه
عزیزترین نازنین
تو انتهای پائیز و
شبای زیر ذره بین
روزی که میخوام صبح اون
گرمای خورشیدِ نگات
قلبی رو شعله ور کنه
که دم بگیره خنده هات
می میرم با شوقِ چشات
ضرب و صدای نفسات
عاشقترین منو ببین
چه آبیم توی هوات
روز و شبای عاشقی
به قدِ عرض آسمون
الهی صد ساله بشی
آمین خدای مهربون

این جمعه های پر سُرور
همه امیدِ روز نو
قربونِ دلخستگیات
رسیده حالا فصل تو
ظهری که میخوام گوی مهر
تقدیم به محضرت بشه
آذر سرخ بی نیاز
به عشق تو تا همیشه
مثالِ اسمت پر ز گُل
پر ز نوید و روشنی
جونِ من آفتابی و شاد
ستاره ی عمر منی
روز و شبای عاشقی
به قدِ عرض آسمون
الهی صد ساله بشی
آمین خدای مهربون

روز تولدِ توئه
پر ز طراوت و نسیم
عسل ترین ترانه ایم
همیشه تو قلبِ همیم
شبی که میخوام نازنین
به اعتبارت رو زمین
هزار هزار فرشته با
رنگای پائیزی عجین
بوسه ی ناب رو ببینن
که رو لَب و لُپ می کاریم
دوسِت دارم های قشنگ
عشق و خـدا رو میاریم
روز و شبای عاشقی
به قدِ عرض آسمون
الهی صد ساله بشی
آمین خدای مهربون .

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

پریشون

اگه خـدا بخواد میشه
جهانِ من پر مِه و گرد و غبار
که چشم من همش سیاهی میبینه
تموم فصلهای تباه میشه بهار
کرانه تا کرانه پر ز روشنی
غرور دل نمیشکنه به آسونی
برای خاطر همه بغض زمین
شبگریه ای نمیشه سرد و پنهونی
شاید زیاده از حد و نظر
خواست دل من
ولی بدون که عاقبت
همین دو روز مشکل من
خـدای من اگه کنار ساحتت
تو سایه سار رحمتت
نگم گلایه های بی امون
از امیدِ مغفرتت
پیش کی آفتابی بشم
آخه تو همبغض منی
من که نمیخوام گم بشم
تو رنگِ باور می زنی ٢

این روزا به خود رسیدم
وقتی گم بودم و خسته
وقتی تن داده به یأس و
گُلای امید شکسته
دروغ تو دلا پیچیده
مثل لالائی مادر
تو رگ و خون و وجوده
حتی از زندگی برتر
اما قلبی که واسه تو پابشه
تو یه دنیا جا نشه
اگه تو بخوای میشه
همه سکوت معنا میشه
دلی به آخر میکِشه
تموم این تنهائی رو
از قلبِ سبز و روشنی
سرودِ جان رهائی رو
دیگه نمی مونه پلید
آبـیا شعله ور میشن
قیامتی به پا میشه
بدی و زشتیا میرن
میرسه اونجا که خـدا
خبر داده به بنده ها
انوار روشنش میگن
اینم بهشتِ عاشقا
کرانه تا کرانه نور رحمته
سرشار عشق و مهر و نعمته
زیبائی و سرور و شادی این همه
سرای جاوید نه کنج حسرته ٢

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

بارون

خالی انگار دم می گیره
همه ی حالِ خیابون
وقتی زیر ضربه ضربه
اون دلِ کبود هراسون
شیروونی یه پارچه پیوند
با اون قطره های پاکند
سُرخُرون از توی ناودون
این همه لبخند و لبخند
قطره ها سُر میخورن
غِل میخورن هِی پشتِ هم
چیکه چیکه قاطیند
می اُفتن از یه مشتِ هم
قش میرن همهمه ی شادُ ببین
زیر پل قاطی رودخونه میشن
غرقِ ما و این همه بودنِ خیس
توی دریـا یه ریشن
از یه بغض همیشن
دلشون آفتاب میخواد
پس که تا اشکت دَراد
بخار میشن زیاد زیاد
اون بالا سرگردونن
روی قاره های سبز و زرد و قهوه ای
باد اونا رو دست به دست
چه بخار ساده ای به کجا افتاده ای
بازم تو بالاسر شهر منی
الهی زمین ساحل ببرت
قورتت بده تا بمونی
بشی تو خونِ گیاه ها بی زحمت
ابرای سفیدی کم کم
میشن باز قدِ یه عالم
با یه بغض و خشم و ماتم
کم کَمک سیاه میشن آهای باهاتم
اون همه فاصله رو
تا به زمینِ پر ز مِه
با یه همقطار آبـیت
بدونِ اسب و زره
یه سقوط آزادِ مَشت
از دلِ آسمونِ سرد
به مامان ابره نگفتی
دیگه دنبالم نگرد
بازم تو ضربه زنون
حضورتو جار میزنی
قلم و کاغذ میخوای
یا که دنبالِ منی

آره بازم دم می گیره
میخونن یه پارچه خندون
توی رودخونه نمیریم
قرار ما سر میدون ٢

٢:٣۵ بامداد
١٢ آذر

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

مهم نیست مهمه

آسمون سیاه و غمگین
نورُ از برکه های خالی نگیر
نمیخواد بباره اینجا
بشن تو خاک و خیالِ دل اسیر
آسمون سرد و هراسون
زمین خشکیده انگار
دعاهائی بی ثمر داشت
توی خوابِ قصه هر بار

تبِ تو تابِ شروع بود
یا یه ترس بی تفاوت
با تو تنهائی شروع شد
همه جمله های بی خود
دیر و دوره این شناختن
یا غروری تازه ساختن
همه زندگی یه رسمه
بردن و خوردن و مردن
اینا حرفِ آسمون بود
به رگ و ریشه ای بی جون
اون فقط یه چیکه آب خواست
واسه چهره ای پریشون
چشم وا کن که این هوا
واسه امید انتظار نیست
صدای غرش کجا بود
گوش بده وقتِ شعار نیست
تازه شد اولِ دیدن
حرفِ نابِ دل شنیدن
ساعتِ تنهائی مرده
همه قمریا رسیدن
اون پرنده ی مهاجر
که تو سینه بغض شب داشت
رفت و این فاصله ها رو
تو دلای بی خبر کاشت
اگه چهره ای نمونه
واسه دیدنِ ستاره
آسمون هوائی میشه
بچه هاشو می شماره
آخر اون بارید و بارید
تو سکوتِ خالی شب
جوری آروم و با دقت
که جوونه نکنه تب
خـدا گفت اینه حقایق
وقتی انتظار نداری
یا به یادِ بالا نیستی
تو زمین هوس می کاری
یه خـدا به یادِ آفریده هاست
اونه که برای زندگی پناست
توبه مون راست باشه یا رب
بگو عاشقی کجاست ؟ 2

11 - 10 آذر
رودسـر

باز او

وقتی که بارون می باره
یه ریز و با جون می باره
وقتی که راضی نمیشه
روز و شبا تازه میشه
وقتی که سرما و خزون
منتظر تلافی اند
وقتی بهار و سادگی
برای قصه کافی اند
من بی تو میشم مثل غم
مثل تموم ثانیه ام
مثل تموم ساعتی
که بی اراده جانی ام
من بی تو ثابت می کنم
که بی خدا و بی خودم
دلم می خواد گریه کنم
من راستی بی تحملم
خـدا چرا مگه چی شد
من که با تو شروع شدم
چرا میذاری دم به دم
با دل و جونم خورد بشم
پیش کسی که دوست دارم
با همه ی بود و نبود
قلبشو بشکنم با حرف
جلوی ابلیس حسود
خـدا چقدر طعنه و کین
منتِ له کننده رو
این زمینی نفله شده
حقارتِ زننده رو
این نفرتِ کشنده رو
بگیر از این خاکِ پلید
بذار صفائی بکنیم
بشه یه روزمون مفید
تهمت و غیبت از دلا
نمیرسه به اون بالا
اون بالا سبز و آبیه
نجس نمیشه اون هوا

اگه دلم پیدا بشه
دوباره آبـیـش می کنم
ستاره بارونه چشات
باز چلچراغیش می کنم
وقتی که بارون می باره
از عاشقا خبر داره
مردی و نامردی رو اون
تو لحظه هامون میذاره
بسته به ماست چطور بشیم
کور بشیم یا بینای مهر
از آسمونا قدِ ما
ستاره بارونه سپهر . . .

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

عشقی الهی

تو این شبای بلند
که خنده از دل نیست
فقط یه طرح گُنگ
بیهودگی از چیست
شاید که عاشق بود
این دل دلِ رسوا
تنها شده حالا
بی یار و بی فردا
شاید نوای مهر
با بوسه ای پاشه
با یک نفس امید
با یک غزل جاشه
دلتنگتر از من
تو با تبی شیدا
پنهون نکن از من
عشقت شده رسوا ٢

گاهی میانِ هیچ
لبخند می یابی
یا عمق معنا را
وقتی که در خوابی
گاهی درونِ حرف
یا دشتها در برف
یک غنچه بیدار است
آری نگاهی ژرف
از سایه ترسیدم
با آنکه بی مغز است
قربانیِ شب شد
شب بی سخن نغز است
غربالِ عشق تو
یک واژه ی سرخ است
تا بوده ها روشن
عاشقتر از زن هست ؟ ٢

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

جای تو خالی

دوری و نغمه ی لبهات
نمی پیچه این حوالی
میخوام در تو زنده باشم
عزیزم جای تو خالی
دو سه روزه که گذشتی
نگرانِ حرفِ سینم
یهو سخت نشه قدمهات
ساده شه تا من بشینم
بشینم سر دو راهی
که نگارم کی میایه
تا غروب سرم هوار شه
زندگی بدونِ سایه
بشینم بی تو نبینم
همه خوبیای عالم
با تو لذتی دگر داشت
حتی اشک و سوز و ماتم
اولین باره نگاهم
به نگاهِ سبز تو نیست
نور و روشنی به نامت
نوبتِ برگشتن کیست
من که باید جون بگیرم
با سراپای نیازم
شب خالی از حضورت
همه حرف و کهنه رازم
روز پرمهر وجودت
الهی که تا ابد شه
عاشقی یکتا خیال و
ترانه سبد سبد شه
آره قلبِ نازنینت
دور نشد ازم سه سالی
به یادِ تو پر می گیرم
عزیزم تو در چه حالی ٢

طلوع

خیلی وقته که تـرانه
شوقِ تو روی لباش نیست
خیلی وقته تا شبانه
نم اشکی تو چشاش نیست
خیلی وقته که تلنگر
نزدم به قامتِ دل
دستی انگاری تبر زد
به نهالِ ساحتِ دل
من و تو بدجور اسیریم
توی خوابِ قصه گیریم
من و تو با همه شادی
چرا بال و پر نگیریم
روز سیزدهِ خزونی
نوبهارُ تازه کرده
واسه آرامش تازه
رنگِ شادی رنگِ زرده
فصل زادنِ من و تو
رنگهای گرم و فروزان
آبـی آبان تمومه
از حالا آذر سوزان
میسوزونه نا امیدی
تو دلای خسته از غم
دیگه از خـدا چی میخوای
کوچولوی ناز همدم ٢

خیلی وقته که تـرانه
سرزده به باور ما
بعضی وقتا می سوزونه
بعضی اوقات یاور ما
خیلی وقته اما حالا
به لبم خشکیده حرفا
روزا بی واژه و خالی
مثل طرح کهنه ظرفا
هوا آفتابه و نابه
دله گیر واگیر دریا
مثل جزر و مد می مونه
حالمون داره تماشا
برگا سبز و زردِ در هم
حرفاشون قدِ یه آدم
می میرن ولی پریشون
نمیشن یا غرقِ ماتم
صدای دریا و ساحل
موجای بی انتها سیل
سنجاقک دلش هراسون
تو دیار گنجیشکا ول
اگه ما تنها بمونیم
تو دیار خشک و سرما
اگه حتی باز نخونیم
شعر عاشقی شعر ما
من یکی که می سوزونم
واژه های بی ترانه
ظلمات رو راه نمیدم
به طلوع این تـرانه . . .

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

لبخند ساعتها

منم تقدیر می سازم
با هر حسرت با هر خواهش
نهالِ سبزی تو بارون
با بودن درکِ بخشایش
منم تقدیر می سازم
با هر چی توی قلبم بود
نمیشه با تو گم بودن
این تنها واژه حرفم بود
لبالب از تو میشم باز
تا قلبِ آبیـا پرواز
نوای عاشقی بی دل
که بودش از تو شد آغاز
ترنم های بی فردا
دوباره رسم بودن نیست
غروری عاقبت طی شد
شمیم سادگی با کیست
نسیم از تو خوش بودن
تو بارون پهنه ور میشه
میره تو عمق تنهائی
به شوقت میزنه ریشه
ستاره گُنگِ تقدیره
من اما در پی دیدار
همون وقتی که دلشادی
سکوتِ کینه ها هشدار
خیالاتی بدونِ فکر
که عزم بددلی داره
میشه سوزن ترین واژه
به قلبِ شعر می باره
اگه آبـی نبود این دل
به سرخی از همه سر بود
تموم شور و هر احساس
همه از عشق مادر بود

لبالب از تو میشم باز
خـدای آرزو فردا
که مهرت مهر جاویده
توی لبخندِ ساعتها . . .

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

دلگفته

کاری به بن بست ندارم
کوچه ها زندونیِ این
خیابونِ یک طرفه
گیرِ گیرند همین
کاری به هر کس ندارم
من میگم پنجره ها وا نشده
هوای تازه میخوام
دیگه چرند و بیخوده

این روزا دل واسه فردا
دیگه غوغا نداره
چهره ای که خواستنی بود
نه تماشا نداره
این روزا آسمون همبغضِ زمین
تو این دیار نازنین
دلگفته ای که جا نشد
یه زخم کهنه بود همین
اما از سادگیِ قصه ی ما
بعضی سرخ و بعضی خاکسترین
سفید و سیاه دروغ بود
سایه ها بسترین
تو بیا پنجره ای وابکنیم
دلی رو پیدا کنیم
پای بوسه مون بمونیم
آره باز جا نزنیم ٢

کاری به بن بست ندارم
تو خودت یه دنیا عشقی و امید
توی شرم این شبانه
کی برهنگیِ این قلبو ندید
کاری به هر کس ندارم
یه دلِ پر از صفا و زندگی
به امیدِ نور حق
تو این سُرور و سادگی . . .

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

عشق بی پایان

کسی دیوونگی کرده
کسی که عشق رو رنجونده
کسی که با همه خوبیش
بدِ قصه رو نخونده
کسی که حرفش تکراری
اونیکه بغضش آفتابی
تهِ هر کوچه زندونه
چقدر موندم تا نخوابی
دلِ این بی زبون با توست
اونیکه قدِ دنیا بود
برای تو کوتاه اومد
سکوتش واسه فردا بود
اون فردائی که می سازیم
من و تو با همه خوبی
به لطفِ ایزدِ منان
حتی تو خونه ای چوبی

کسی دیوونگی کرده
کسی آمار بد داده
کسی اون سوی تنهائی
از رنج قمریا شاده
کسی که با همه لبخند
دلش چرکین و غمناکه
نگاه کن کی رو حسرت داد
اونیکه عاشق و پاکه
تمام این تهاجم با
یه فریاد میشکنه آروم
هراسون میشه شبگریه
تموم قصه های شوم
توئی که همقسم با عشق
تن دریا رو لرزوندی
نگو از ترس و تنهائی
بدونِ دل تو چی بودی
یه نقش سردِ تکراری
همش حدِ عزاداری
برابر با تو هر گریه
تموم قد خود آزاری
اگه دستت بلند می شد
واسه کشتن زدن نفرین
ستاره مرده ای بودی
نه اون پروین نه اون نسرین
اگه اجدادِ غرقِ خاک
همه از عاقبت گفتن
تو حسرت نوش و بی حاصل
به وقتِ خنده ها خفتن
تو که هر جای این قصه
به بندِ غصه ای گیری
چه حاصل از شب و بارون
که از پیدا شدن سیری

بیا که ما شدن مهره
ببار با آبـیِ آبان
بسوزون رنج آذر رو
من و تو عشق بی پایان ( ٢ )