۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

پرستوی مهاجر

ای پرستوی مهاجر
که نگاهت سوی دریاست
چشم تو آبـیِ آبـی
روشنه به رنگِ فرداست
پر و بالِ تو جوونی
خنکای آسمونی
اون بالا دنیا چه رنگه
بگو با دل تو می دونی
اون دورا ستاره دیدی
واسه بغض قصه چیدی
دل ما غصه ای داره
توئی درمون تو امیدی
ای پرستوی مهاجر
رفتنت خوش ای مسافر
بالِ پرواز جرأتِ تو
یه سرودیم تویی شاعر

میریم تا بالای ابـرا
همه قطره های دنیا
چشامون سبزه بهاره
کودکی قصه ی پریا
ما شکفتیم و نگفتیم
از جدا شدن می اُفتیم
همزبون و همدل و شاد
اگه جز این باشه مُفتیم
هر غروب طلوعی داره
غرقِ چشمکی ستاره
شبو به سُخره گرفتی
اینه عاشقی دوباره
ای پرستو باز کدوم سو
راه ما تو شبِ جادو
خیس بـارون تن دریـا
بگو از زندگی با مـا
زندگی هجرت و رفتن
از بدی و شر بریدن
مثل تو صادق و ساده
حرفِ نابِ دل شنیدن . . .

١١ اسفند

هیچ نظری موجود نیست: