۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه

از من فنا شدن نیست


از من خدا نگهدار
خاطره ی خیالی
تو این سکوت و تردید
یه قصه ی محالی
از من خدا نگهدار
رسمی که عاشقونه ست
کنار هر شروعی
پایونی بی بهونه ست .

دیگه به خاطر شب
یک چلچراغ نمی خوام
وقتی که با تو هستم
صد چلچراغ رویام
گاهی به خوابِ من باش
گاهی که وقتِ غُصه است
سر تا به پا سرودم
تازه شروع قصه است
لبهای بی ستاره
واسم دعا کنین تا
یک آسمون ببارم
صد کهکشون بیارم
ساعت به ساعتِ شب
جائی که وقتِ گریه است
اشکم تو را فراموش
با دل شدم هماغوش . ۲

از من خدا نگهدار
ترس شبِ جدائی
اشکی که رنگِ دریاست
میگه دیگه رهائی
از من خدا نگهدار
وقتی که دل باهامه
من یک تنم یه گیتی
شب روشن از صدامه . ۲


ا ـ راغب
آخر تابستون

۱۳۸۶ شهریور ۳۰, جمعه

خیابون بهار

کنار همه دل شکستگی هام
بغضِ آهنگِ تو بود
مُردم از این همه بی قراری
دنیام همه به رنگِ تو بود
توی تمومِ کوچه ی زمستون
تو همون قطره های بارون
که میده اُمیدِ یک بهارون
به دلا ی خسته ی هممون ۲

اون قده مستتم عزیز
که حدِ آخر نداره
شبای سردِ ذهنمو
فکر تو باز سر میاره
داغ نگاهِ آخرُ
سوزونده از پا تا سرُ
یه نیگاه کن به این ور و
تویی تنها همسفرُ
سرمستِ اون خیالتم
قربونی وصالتم
کعبه ی آرزوی من
دنبالتم دنبالتم
فردا نیای که دیر شده
امروز با شب اسیر شده
تنها نگینِ خونگی
دل دیگه گیرِ گیر شده
اومدنت محال نشه
دل دیگه چالِ چال نشه
ببین که گریونِ توام
قرار بذار که قال نشه ( ۲ )

۱۳۸۶ شهریور ۱۲, دوشنبه

همه از توست

بی غرور و بی صدا من
تهِ این کوچه خمیدم
ناله ناله اشک ماندم
تا براسودن سرودم

اگر از هجمه ی تردید
جان سپردم خشم خوردم
من تو را آبـی ستودم
تا قیامت ترس مُردم
ساحلِ بی کینه گی را
پای لبخندِ تو باختم
چون تو را دریـا شناختم
دل و دیده ز تو ساختم
کاش از روز گرامی
به تو پیوند داده بودم
ساده بودم ساده ماندم
من برای فهم زودم
اگر از پای تباهی
تا سر و روی سیاهی
دلکی را شور دادم
همه از توست تو پناهی
تو صدائی خوب فرجام
تو بر این بنده خدائی
من از این سر در گمی ها
شرم ماندم تو روائی
من اگر کینم اگر حرص
تا به بودن تا به آخِر
صورتِ افضل دوائی
از ازل با این مسافر
نه سکون و گریه مانده ست
نه به شِکوه پا فشردن
این همه دار و ندارم
از تو بودن از تو خواندن

بی غرور و بی صدا من
سادگی را در تو دیدم
ناله ناله اشک ماندم
تا براسودن سرودم . . .