۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه

از من فنا شدن نیست


از من خدا نگهدار
خاطره ی خیالی
تو این سکوت و تردید
یه قصه ی محالی
از من خدا نگهدار
رسمی که عاشقونه ست
کنار هر شروعی
پایونی بی بهونه ست .

دیگه به خاطر شب
یک چلچراغ نمی خوام
وقتی که با تو هستم
صد چلچراغ رویام
گاهی به خوابِ من باش
گاهی که وقتِ غُصه است
سر تا به پا سرودم
تازه شروع قصه است
لبهای بی ستاره
واسم دعا کنین تا
یک آسمون ببارم
صد کهکشون بیارم
ساعت به ساعتِ شب
جائی که وقتِ گریه است
اشکم تو را فراموش
با دل شدم هماغوش . ۲

از من خدا نگهدار
ترس شبِ جدائی
اشکی که رنگِ دریاست
میگه دیگه رهائی
از من خدا نگهدار
وقتی که دل باهامه
من یک تنم یه گیتی
شب روشن از صدامه . ۲


ا ـ راغب
آخر تابستون

هیچ نظری موجود نیست: