۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

باز او

وقتی که بارون می باره
یه ریز و با جون می باره
وقتی که راضی نمیشه
روز و شبا تازه میشه
وقتی که سرما و خزون
منتظر تلافی اند
وقتی بهار و سادگی
برای قصه کافی اند
من بی تو میشم مثل غم
مثل تموم ثانیه ام
مثل تموم ساعتی
که بی اراده جانی ام
من بی تو ثابت می کنم
که بی خدا و بی خودم
دلم می خواد گریه کنم
من راستی بی تحملم
خـدا چرا مگه چی شد
من که با تو شروع شدم
چرا میذاری دم به دم
با دل و جونم خورد بشم
پیش کسی که دوست دارم
با همه ی بود و نبود
قلبشو بشکنم با حرف
جلوی ابلیس حسود
خـدا چقدر طعنه و کین
منتِ له کننده رو
این زمینی نفله شده
حقارتِ زننده رو
این نفرتِ کشنده رو
بگیر از این خاکِ پلید
بذار صفائی بکنیم
بشه یه روزمون مفید
تهمت و غیبت از دلا
نمیرسه به اون بالا
اون بالا سبز و آبیه
نجس نمیشه اون هوا

اگه دلم پیدا بشه
دوباره آبـیـش می کنم
ستاره بارونه چشات
باز چلچراغیش می کنم
وقتی که بارون می باره
از عاشقا خبر داره
مردی و نامردی رو اون
تو لحظه هامون میذاره
بسته به ماست چطور بشیم
کور بشیم یا بینای مهر
از آسمونا قدِ ما
ستاره بارونه سپهر . . .

هیچ نظری موجود نیست: