۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

تو بخوای همیشه تو

ندارم حرفی واسه تو
خوب چزوندی دلمو
نفله کردی عشقی داغو
آتیش زدی خونمو
تعارفات که کم بشه
میگم زیادی می خوامت
تب و تابِ داشتن تو
واسه این هِی می پامت
شاید تو زندگی و
همه دلیلِ بودنی
حالا من چیکار کنم
چرا فقط لاف می زنی
میگی لاوی ترکوندم
خیلی مایه اومدم
آفتابِ سوزان تمومه
شب و سایه اومدم
حالا سیمین بر تنها
رُک بگو حرفِ نهون
نقره فامِ ماهی و من
یکه برگی تو خزون
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
همه ی بخت و انرژی
کلا بی اثر میشن
تازه تازه کهنه کهنه
نداره دنیای مـا
خیلی زود قدیم میشیم
دیروزی شد فردای ما

ندارم حرفی واسه تو
میخوام یه عمل کنم
بیام و روزای تلخ رو
کندوی عسل کنم
شایدم نشه
عزیز فرصت کمه
تو نباشی یکی دیگه
بعدِ هر حسرت غمه
شاید تو زندگی و
همه دلیل بودنی
اما یادت باشه رفتی و
همش جـِر می زنی
توی این بازی
غریبه دستامون
آشنا شروع کابوس دیگه است
چقده زود دیر میشه
عمرها چه حیف هدر میشن
لبها خشک و نوبتِ بوس دیگه است
با تـو راستی معرکه است ٢

هیچ نظری موجود نیست: