۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

به تو

بی تو غروب می کنم
ای همه روشنیِ ناب
بی تو هُبوط می کنم
بر من گمشده بتاب
بی تو خیال می شود
رهزنِ آشنای مـا
دل دو سه کوی می برد
لیک تو در سرای ما
جانبِ آسمان مگیر
دلشده ای نهان اسیر
رایتِ اهلِ دل چه شد
جمله صغیر جان حقیر

بی تو به خواب می رسم
آنهمه تشویش و فسون
بی تو زلال کی شود
این تن خفته غرقِ خون
بی تو بر آب می شوم
یکسره بی حساب و کم
ثانیه ها گره شدند
قامتِ عاشقی چه خم
گر تو مرا رها کنی
شاهدِ بی اثر منم
راغـبِ بی چشم و دهان
خالیِ بی هنر منم . . .

هیچ نظری موجود نیست: