۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

شروع

تو را که من دیدم
شب از شبم خشنود
تو را که من چیدم
این عاشقی فرسود
تو میوه ای ممنوع
ز باغ دل بودی
غریزه ای شخصی
تک ماهی رودی
ما در دو سِیر گم
بیگانه می جستیم
وقتی به هم بودیم
از خانه می رستیم
ما یک قفس بودیم
تا همنفس بودیم
از غُصه آکندیم
آری هوس بودیم ٢

گناهِ نافرمان
یک شیطنت عصیان
چیزی که می دیدیم
کشتی بی آسمان
کشتی بی دریا
بی عشق و خوش بودن
با تو تنم زخمی
بی تو برآسودن
خواهش نکن از من
زنجیر دل قفل است
یک دم بمان کافی است
این معجزت کفر است
تو مثل دیگرها
یک چشم شر داری
بخشیدنت دامی
صیادِ بیماری
هر دم به یک رنگی
هر دم به یک بامی
اینگونه چرخش را
جز غم چه می نامی
با وسوسه آئی
چون خار چشم من
این قامتم خم شد
ای ننگِ بزم تن
من با تو ویرانم
شوقِ جهانداری
پر از گناه و درد
وقتی که بسیاری

وقتی که کم میشی
از غصه خم میشی
تو شعر و آوازم
یک قطره نم میشی
اون وقته می خندم
دردا رو می بندم
شادی رو آزاد و
جدا که شرمندم
ما یک قفس بودیم
تا همنفس بودیم
از غصه آکنده
آری هوس بودیم
نه عشق و تنهائی
بل کوس رسوائی
بی هم شروع میشیم
ای بکر هرجائی . . .

بهمن ٨٧

هیچ نظری موجود نیست: