۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

با هم

ساعتها زیر سقفِ زیر بارون
صدای بـارون تو ماشین
آسمونی که خاکستری و سرده
خیس و تنده قطره های غمگین
که به گوش من چه زیباست
وقتی جای این زمینم
دیدم اوج بی قراری
عاشق این سرزمینم
خیلی وقته اینطوری
بـارون نباریده سکوت
میشمُره لحظه های انتظارُ
قطره ها جمله سقوط . ٢

اون همه ابر سیاه اومد و رفت
اما از باریدنش ابا می کرد
یه مدت چرخ می زد توی آسمون
اون بالا چشمامونو نگاه می کرد
سرزمین سبز و روشن فرشته ها
اون روزا بـارون و بـرف صدا می کرد
زمین لب تشنه زیر لب همش
به بالا نگاه خـدا خـدا می کرد
اما این پائیز زمستون
رنگِ بارش نداره
همش تو دلهای چرکین
رنگِ ماتم می کاره
نمیشوره با تنش
پلیدیِ قصه ها رو
انگاری بلکُل یه ریتمه
بشمرید غصه ها رو
دل من رنگِ خیاله
دوست داشتن واسش محاله
خنده ها صاف توی چاله
به کجا شدیم حواله
شوقِ بـارون اصل حاله
وقتِ پرسه پرتِ شاله
سیبِ انتظار چه کاله
دوره مون اِندِ زواله
توئی گریه خنده هر شب
آسمون کرده برات تب
همش با اشکای تلخت
به خـدا می گفتی یا رب
سبـز و آبـی زرده از غم
آدما تشنه ی راهن
حیوونا به عشق همدم
گلدونا تو فکر ماهن
خیلی وقته بی قرارن
قطره ها تشنه ی کارَن
همه همدل و بهـارن
تا تموم شدن می بارن . . .

١٦ بهمن

هیچ نظری موجود نیست: