۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

پریشون

اگه خـدا بخواد میشه
جهانِ من پر مِه و گرد و غبار
که چشم من همش سیاهی میبینه
تموم فصلهای تباه میشه بهار
کرانه تا کرانه پر ز روشنی
غرور دل نمیشکنه به آسونی
برای خاطر همه بغض زمین
شبگریه ای نمیشه سرد و پنهونی
شاید زیاده از حد و نظر
خواست دل من
ولی بدون که عاقبت
همین دو روز مشکل من
خـدای من اگه کنار ساحتت
تو سایه سار رحمتت
نگم گلایه های بی امون
از امیدِ مغفرتت
پیش کی آفتابی بشم
آخه تو همبغض منی
من که نمیخوام گم بشم
تو رنگِ باور می زنی ٢

این روزا به خود رسیدم
وقتی گم بودم و خسته
وقتی تن داده به یأس و
گُلای امید شکسته
دروغ تو دلا پیچیده
مثل لالائی مادر
تو رگ و خون و وجوده
حتی از زندگی برتر
اما قلبی که واسه تو پابشه
تو یه دنیا جا نشه
اگه تو بخوای میشه
همه سکوت معنا میشه
دلی به آخر میکِشه
تموم این تنهائی رو
از قلبِ سبز و روشنی
سرودِ جان رهائی رو
دیگه نمی مونه پلید
آبـیا شعله ور میشن
قیامتی به پا میشه
بدی و زشتیا میرن
میرسه اونجا که خـدا
خبر داده به بنده ها
انوار روشنش میگن
اینم بهشتِ عاشقا
کرانه تا کرانه نور رحمته
سرشار عشق و مهر و نعمته
زیبائی و سرور و شادی این همه
سرای جاوید نه کنج حسرته ٢

هیچ نظری موجود نیست: