۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

تک ستاره

یک دم این جمله زیادت سرد بود
آنکه گفت در بحر غم باید غُنود
تک ستاره نم نمک آنقدر خورد
از سیاهی تا شبی جانش بمرد
من لبم سبز از نگاهی روشن است
بی ستاره ماندم اما دل من است
آن منِ من که شعورش مرهم است
نیک و بد یک جا یه کاسه درهم است
این ستایشگونِ غمخون محضِ چیست
محض دل آزردن و دل بستگی است
یا به قیدِ عالمی یک عالمه است
این ستاره روشن از جودِ همه است
یک پیاله قیدبندِ کبریا
یا به وقتِ تیرگی بار بلا
این ستاره ماه را مانند بود
تا که خور بود روشن و فروند بود
اینک این تن ماند و این سوز دنی
تا به آخِر بودِ بودم ماندنی
لحظه ای روشن تر از بسیار شد
آن زمان کز خاک گشتم زار شد
بی شک اینک آسمان مال من است
دست بردم تا فراسو روشن است
یک دم یک واژه دلم را تنگ کرد
یادِ آن حسی که بودم سنگ کرد
آسمان آبی تر از لبخندِ تو است
من زمین را ترک گفتم تندرست
گرچه یک آن این همان پیوند بود
که درونِ واژه ها را می سرود ۲
۵ بامداد
۱۰ فروَدین

هیچ نظری موجود نیست: