۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

ملک مقصود


دوست دارم یک ترانه
تا به فرداها برآرم
دوست دارم این شبانه
نغمه ای خوشتر سپارم
من همین اندوه بودم
که دو روزم را سیه کرد
قطره قطره تا به آخر
خشتِ جانم پُر گنه کرد
در پی تابوت بودم
که دو دستم واگذارم
ذره ذره خشتِ لبخند
سخت ماندن گشته کارم
این چنین افسون سُراید
این قرار دلخوریهاست
تازیانه اشک ماندن
یکه قانونِ کژی هاست
یک ستاره شاد مانده
خیز تا قلبش دراریم
چکه چکه خون زشتش
گیس بر آتش گذاریم
آن یکی آگاه مانده
مغز پر کرمش بسوزان
این سیاهی رنگِ خوبیست
بر تن ننگش بپوشان
این تن و بستر چه حسی است
چند قیمت می فروشیم
آن عرب را خیز برداشت
دیگر از ملت چه نوشیم ؟
یکسری منگِ ولایت
یکسری خمار حاجت
مستِ افیون و زیارت
یک قدم باقی شهادت
یاد باد آن مرگ زادن
کشتنِ انسان کافر
هر که زیبائی پسندد
از توی تو تا به آخر
نشئه بادا هر جوانی
ساکن جوی خیابان
تا نجوید راه انسان
یا نگوید کی چرا هان ؟
. . .
قصه ی غم قصه ی ننگ
بس دراز است
بی فراز است
حرفِ هر روز این نیاز است
تا بوم در مُلک ایران
یک قلم یا یک قدم هان
مرگ را اندُه شمارم
تا قیامت من ببارم
سرزمین عزت و جاه
مُلکِ شیران و دلیران
دور بادا قِسم و ویران
کور بینم دشمنت را
روبهانِ گرگ طینت
خون کنم پیراهنت را
برکنم از تن سرت را
چون بدین مُلک خدائی
سبزه و گُل ارمغان است
این چه جای کوتهان است
نی سرای ابلهان است
بل سرای عاشقان است
عاشقان است
عاشقان است . . .
دوست دارم یک ترانه
تا به فرداها برارم
دوست دارم این شبانه
نغمه ای خوشتر سپارم .

فروردین 87
لنگرود

هیچ نظری موجود نیست: