۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

با خـدامون با خـدامون

میدونی روزگارم
کمی اندازه ای سرده
وقتی که من از تو دورم
شکلها اندازه ی درده
هیچ کسی قدِ تو یار نیست
تو تمومِ روزگار نیست
هیچ کسی نمیگه ای دل
تا خـدا هست انتظار نیست
روزا پوچ و گُنگ و محون
شبا بی سایه ترینن
وقتی که من از تو دورم
غربت و تلخی قرینن
با تو معنا میشه حرفام
با تو انگاری وجودم
با تو هنگامه ی شـادی
بی تو بودِ من نبودم
سخته دنیا اما بی تو
سرد و کوتاه و زننده
ای پدیدآر ای جهانبخش
عاشقی و مهـر و خنده
میدونی که با تو هر دل
رنگی از حسرت نداره
دروغها کوچیک و پَستن
هیچکدوم حرمت نداره
ای تو زیـبا ای اهـورا
بدی با هزار افسون
خیمه زد رو تنِ خوبی
کن دعامون کن دعامون . . .

هیچ نظری موجود نیست: