۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

روزگاری سر شد

دوستی با ما نیست
دوستی کم پیداست
اگر از حادثه حالش پرسی
خود او گم خیالش بر جاست
دوستی گم شده نیست
دوستی با شبهاست
دوره ای بود گذشت از سر ما
شکر اینک فرداست
یک زمان ساده گرفت این دل ما
مهر شد مشکل ما
لیک تا آذر شد
گذران رفتند از ساحل ما
بی بها مادر شد
گِله ای نیست اگر کم ماندیم
دگران فَربه شدند غم خواندیم
گَله ی ما همه چوپان بودند
گرگ طینت سگ دهقان بودند
حاصلی نیست که آفت سر شد
دوستی آخر شد . ٢
دوستی پیکاری است
سینه و عقل بدان دل دادند
دوستی هوشیاری است
مست و مجنون همه باطل زادند
من همین یکه کلامم غم تو
همه آن دار و ندار حاتم تو
ماتمی نیست دگر با دگران یار شدن
من همه آن دگران خاتم تو
ای قلم از تو به غایت شادم
با تو من منجی خود از من و تن آزادم
حسرتی نیست که روزان طی شد
این زبان راست بماند لیک دوصد فریادم . ٢
دوستی با ما نیست
راستی چون دریاست
من کنون مفتخرم فکر به غایت زیباست
آری این شب با ماست
بی زمان پر معناست . . .

هیچ نظری موجود نیست: