۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

با یاد یگانه پروردگار آفریدگار

سال نو جشن باستانی
شادباش و خجسته

دستامو پس میدی
غیبت برام سخته
غربت چه بی فردا
این قصه بدبخته
دستاتو من دارم
لبخندِ من کوکه
حسرت چه بی معنی
این قصه مشکوکه
دست و دل و قلبم
روح و تن و جونت
چشمام به قربونِ
لبخندِ محزونت
دستای مـا امروز
تا بودها فـردا
در هم گره محکم
پروانه و شیـدا
این قصه خوشبخته
وقتی خـدا باشه
با یاریِ ایـزد
از شر جدا باشه
این قصه جاویده
بیداریِ روحه
با مرگ یک آغاز
افسانه ی نوحه ٢

دستاتو می بُرم
گر یک نفس خم شی
مرگت جدائی باد
میخوای که آدم شی
لبهاتو می دوزم
تنبیهِ من شوره
تصویر من تلخ و
نادیده معذوره
این من منی پر کِبر
شهوت سری فانی
یک پوچ بی برگشت
این قصه شیطانی
دریا که طوفانی
یکتا کران برجاست
عاشق به هر لبخند
آن بی زمان با ماست
آن شور زیـبائی
یکتا اهـورائـی
یک ذره عالم شد
آنی بفـرمائی
این قصه شوقِ ماست
با آرزوئی پـاک
من تو همه تصویر
بر چهره ی این خـاک . . .

هیچ نظری موجود نیست: