۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

به آنی که پر کشيد و رفت

رسم بودن
رسم سخت و ناگزیر
رسم تن دادن
به هر دون و حقیر
رسم هجرت
رسم سخت و بی وصال
بی هیاهو
سخت ماندن در مقال
کار بودن
کار بی مزد و اجیر
پر ز منت
در هزاران تو اسیر
کار هجرت
یک قدم تا نو شدن
یک زبان ساده تا
معنا شدن
وقت من
وقت خیال از آسمان
وقت تن دادن
به هر جبر زمان
وقت تو
وقت سراسر گوهری
پر ز بود و سود
وقت جانخری
ساعت من
ساعت خشم و جنون
یک مصیبت
رسم و آرای کنون
ساعت تو
ساعت پرواز بود
ساعتی دور از هراس
الماس بود
جان من
یک قطره ی دون و دنی
در سراسر بهت آه
ناماندنی
جان تو
صد مرده را افسون کند
جان بودن جان خواندن
خون کند
قصه ی من
قصه ی کرات بود
قصه ی تلخ سکون
ذرات بود
قصه ی تو
رنگ سر تا پای عشق
قصه ی معنا شدن
گرمای عشق
رنج من
رنجی به غایت بی خودی
بی صداقت بی عنایت
چون شدی ؟
رنج تو
رنگی نهایت سبز بود
طالع تو روشنی
بی مرز بود
قلب من
صدها هوس شرم و ریا
قلب بی نور و زبون
صدها خدا
قلب تو
یکتا خدای کائنات
بنده ی حق و
خودِ او جان پنات .
لحظه ای با نور تو
بِه صرف شد
پر ز معنا و حضور
این حرف شد
لحظه ها معنای دیگر
گفته اند
بی شتاب و بی هیاهو
جسته اند
جسته اند یکا یکان
عز و جود
گفته اند تا پر کشد
شمع وجود .
ا - راغب

هیچ نظری موجود نیست: