۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

منجی


دیگه خالی شد صدام از بوی بارون
از غروب رنگین کمون صدای ناودون
دیگه پیچیده صدای بی کسیها
توی کوچه ی خیالای پریشون
من همون یه تیکه برفم توی دستات
من همون قربونیِ هُرمِ نفسهات
یک سراب که انتهاش تو این کویره
یک غرورِ بی نشون بی تو اسیره
کاش میشد تنهائیام فکرِ تو باشه
کاش می شد حسرت نبود رفتن فنا شه
قصه ی تازه نبود همون که هر بار
واسه گفتن از تو گُل مرگ جون پناشه
حرفتو به کس نگفتم چی شنفتم
این صدا هراسونه قافیه باختم
من که تو کویر دل یکتا خیالم
واسه سادگیم یه حرفِ ساده ساختم

اون یه حرفِ ساده ما بود
اون نه حرفِ کینه ها بود
اون فقط واسه شما بود
هر چی بود از ما جدا بود
بی فروغ مونده نفسهام
ساده مثلِ کل حرفام
توئی اون اوجِ خیالی
برسون مرهم به دردام
اگه تو دستای پاکِت
این جوونه زرد و خم شه
بهتر از روزای پائیز
باید با فکرت عَلم شه
تا قلم شه بی تو بودن
بی تو فردا رو سرودن
بی تو منجی من کی هستم
یک نفس عدم فسردن . ٢

هیچ نظری موجود نیست: