۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

نکته

سخت خواهد بود مرگم
من خـدا با خود ندارم
این تهی بی یار و بی کار
شرم دارم دل ندارم
در پیِ هر امر باطل
خاطرت آزرده کردم
سرورم یکتا نیازم
بی وجودت سردِ سردم
نیستی نطفه اش از آغاز
از زمین و دیدنی بود
تا دلم دیگر ندید و
خاکِ سرد با تن گره خورد
آن وساوس روحِ شیطان
آن پلیدی رنج و نِسیان
هر دم آزارد بلرزاند تنم
هر چه بی تو سِیر کردم ای فغان
غالبِ روزان پیِ خویش
در هزاران بی خودی هان
ای تو مسجودِ ملائک
بی تو بودن طی شدی جان
اینک این چشمانِ مخمور
از عِقابِ کِرده ها کور
آن عِتابت را ز سر برد
طفلِ نادانیِ مغرور
کفر گفتم وای برمن
توبه خواهم ای نگهدار
ای همه وزن عذر خواهم
شعر باشد واژه را یار
اشک را یارای آن نیست
خون را همتای آن نیست
من تهی کردم زبانم از حضورت
بنده گی چیست
روح تیره چون دلِ ریش
فصلِ ما کفر است و تشویش
گفتن از باطل فراوان
خشک و مرده این منِ خویش
کِرده ی نیک خُرد و ناچیز
با حرام هر فصل پائیز
این درخت باری ندارد
یکه برگی زرد و آویز
سخت خواهد بود مرگم
بارها مهرش پراندم
بارها لطفش چشاند و
از دل و دیده ستاندم
عشقِ او جادویِ جان است
در پیِ ذکری برآید
یک نفس یک دم هوا را
غرقِ نور مهری سراید
مهر بخشایندگی بر کمترین
با شکوه آرامش و لطفش عجین
روح میراثِ نگاهی روشن است
شکر ایزد شکر یارا به ترین . ٢

هیچ نظری موجود نیست: