۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

خاک من

ای وطن
میراث خورشید
سرفراز و نور و امید
ای وطن
با تو قرینم
گرچه دورم
سرزمینم .
آگه از دنیا نبودم
گر چه روزم روز غم بود
باید از هم می گسستیم
تا فراسو شور کم بود
ای هماره سوز و سازم
از خیالت در فرازم
بودنت را چون ننازم
در نبودت جان ببازم
من به خوناب رهایی
تو شکیب و بی نیائی
سوز من ساز ره من
من که باشم از جدائی
رای تو بال و پر من
عشق تو اندر سر من
رفتم اما هان قلندر
پیر و مرشد یار و یاور
تو نیازم تو نمازم
از فراقت جان ببازم
بی هراس از مرگ خورشید
مرگ شب را می گدازم ۲
ای وطن
ای کبریائی
حاصل شور خدائی
ای وطن
با لاله هایت
بی قرار از بی صدائی
این سکوتم نی دمادم
خشم و فریاد پای رادم
مرگ شب را می سرایم
شک به هر عصیان شادم
من به نفرت رهسپارم
جانفرازی را چه کارم ؟
کشته شرمم این شبانه
بی قرارم بی قرارم
کو دیارم ؟ کو دیارم ؟
ای وطن
میراث خورشید
سرفراز و نور و امید
ای وطن
با تو قرینم
گر چه دورم سرزمینم . . .

هیچ نظری موجود نیست: