۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه

غزل (۲)

آن قمار ناب کو من باختم جان و دلم
کو دیارم راه کو نایافتم آب و گلم
زورقی بی سرپناه در بطن گرداب جنون
کو خدایم راه کو آن یک وجب سرمنزلم
حیرتا چون بنگرم در چند و چون اما اگر
کو نگارم یار کو در بحر غم بی محملم
سرسرای عاقبت در لج خون افتاده است
کو صدایم سار کو بی سوده سر من چون ولم
همدلان انجمن فارغ ز احوال منند
کو نیازم ناز کو تندیس تو بی شاکلم
بر ره سوگند می باید رود راغب ولی افسوس باز
کو قیامت کو به قامت بگسلد بر غیرتم این طاولم

هیچ نظری موجود نیست: