۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

زهر تو

ای سکوت تلخ کوچه
بشنو این فریاد دردم
ساکتم خاموش و تنها
در خودم آواز سردم
من به تنهائی کابوس
من به رسوائی لبخند
کودکی بیگانه از خویش
در هجوم باد صد بند
دورها را می شمردم
من دلم را می سپردم
با خیالت با تو ای یار
می فسردم می فسردم
ره به ناآغاز دارد
آنکه قلبم را گرفته
آنکه این از خود رها را
ریشه اش جانش گرفته
من به تو مصلوبم ای دوست
من دلم آئینه وار است
من سراپا غرق کابوس
تکدرختم غصه دار است (۲)
می روم تا نشنوم
آغاز و انجام گناهت
می روم تا نگذرم
از سوی تو آن کوچه راهت
می روم تا سر کشم
صهبای افسون نگاهت
من سپردم بر خدا
آن عشوه ها و روی ماهت
بر خودی و در خودی تو
در هزاران سوی افسوس
در گریز از شهر نیرنگ
بی خودی تنگ
سنگ بر سنگ
لاله های مرده در باد
بی خودی ها مانده در یاد
شهر افسانه تلاطم
در خم شب انتها گم
تو مرا پایان گرفتی
رو به قصه جان گرفتی
هرزه حرف و فکر مفتی
یاد من آخه می افتی ؟ ۲
۴ امرداد ۱۳۸۴ شمسی
سنندج ا . راغب

هیچ نظری موجود نیست: