۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه

پنير دانمارکی

تنگ میشه و سنگ میشه
و جون می گیره
خون می گیره
جنگ میشه و لنگ میشه
می ریزه تو چشم سیاش یه آتیشی
کور میشه و شور میشه و رنگ میشه
زنگ میشه و گنگ میشه و بنگ میشه
شک نکن به بودنت
شک نکن به موندنت
ای دل بیمار
تار غمُ بشکون
حنجره ی شکُ بدر
پنجره ی امیدُ باز کن
یه جور دیگه نیگا کن
ببین داری پیر میشی سیر میشی
اسیر میشی خمیر تو این چرخ با حساب
کتابِ گیر میشی دیر میشی آخ دیر میشی .
هنو نیومده باس بری
فکر نکن دیر نمیشه دوست داشتن
یا تموم نمیشه خواستن
همیشه باختن و باختن بابا نه یه یادگاری نه صبر و قراری
همیشه رفتن و رفتن باز بگو فراریم فراری

هیچ نظری موجود نیست: