۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

لحظه های بی تو

سر اون کوچه که اسمت
رو تن دیواراشه
دل من گیره هنوز
تو نخ شکل حرفاشه .
بعضی وقتا روبروت
تنگ دیوار زُل می زنم
شکل نازتُ مجسم می کنم
رو موهاش گل می زنم
رو موهاش گل می زنم
لحظه ها تلخی سرد این فراقُ
می چشند
تو چشام اشک می کشند
گونمو تر می کنند
طرح بهتر می کشند
میگن این غریب بی تو
که دوره هزارون فرسنگ
از شهر فریب و نیرنگ
عاقبت سربی خاکُ
به شهر دود و خروشت میفروشه
لباس هفت رنگ میپوشه
بی صدائی رُ می نوشه
بی هوائی رُ می نوشه .
لحظه هایی همه بی تو
پرسه هایی ز تب تو
شب و کوچه
یه چراغ بی فروغ
منِ من مات دروغ
که چرا توئی
پری قصه های من ؟
که چرا این همه دور
توی شهر سوت و کور
آره همنفس
صدام کن
آره همسفر
نگام کن
بسه دیگه انتظار
تو یه شک بی قرار
تن من مست بهار
من و دل با رخ یار
شبچراغ شب نگار ۲

هیچ نظری موجود نیست: