۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

غزل ( ۳ )

رِنگ تاری خفته بر مضراب غم
سازها بی رونقند از بیش و کم
از درون نای ها خیزد صدای مبهمی
که فرو شوید به دل رنج عتاب زیر و بم
کاخرین دستی که بر پرده به یک گیتار شد
در همان دم مرد ناطور شد در پیش هم
زخمه ها سوزند ضرب و دهل ها آوای جنگ
صورتی بودیم ما و تک نقابی دم به دم
چنگ و بربط ها شکستند در حریم انجمن
حالیا شیطان بخندد بر مترسکهای جم
ای خدا ظلم است که بر معنی انسان می رود
هر کجا سوز دل و آه جگر از این ستم
راغب این نکته بدانستی تو صورت فاش کن
فاتحان ریزند با دهشت به هر جا زهر و سم

هیچ نظری موجود نیست: