۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

کنون جنون

زمزمه را نهایتی فریاد را به غایتی
صدا بزن مرا بخوان به نو شدن چه حاجتی
کلام می کنی فسون صدا صدا به لج خون
تنم ز شب برون شده کنون جنون کنون جنون
تنم ز بس ترا ندید زمین شده غمین شده
شبم زمین رهم چنین دلم به حد حزین شده
سنگینتر از گناه من دوباره آبی آبیم
تا به نظر سراغ توست برتابیم برتابیم
این نغمه از ظهور کیست خاکستر صدباره ام
وین شعر کم شعور کیست آرامش ستاره ام
دل جنس ابر روح همچو شن
ای حجم صبر باران بگیر جانم بگن جانم بگن
تکثیر را سودای تو بر وحدت انجم نشاند
یک ذره در صد کهکشان با تو نوای گم بخواند
سرداده ی نومید کیست این سو نگر نادیدنی است
آن سوی سوی بی دلان بارش دگر ناچیدنی است
غمگین مخوان جسم تهی او را شمرده وانگهی
در خلوت صدپاره ها نور است نور همرهی
ای که زلال و صافی ات هر مرده را مجنون کند
راغب ز بس دیگر شده موجت دلش پر خون کند

۲ اردی بهشت ۸۵ شهر سبزم

هیچ نظری موجود نیست: