۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

انتها

مث رودی بی زمین
آبی رویا منم
برکه ی سرد صفا
ماهی دریا منم
مث رود شیرین و
شور همچون دریا
کودکان دل من
یخ زدن تو سرما
یه حکایت غریب
سرزمین سادگی
یه کلوم حرف حساب
ته درد و هرزگی
کاش غم می بود
توی دل جای هوا
صورتی کم می بود
یک قدم تا به خدا
کاش می دانستی
همرهی بی غم نیست
همدلی کار شما
وقت ما این کم نیست
کاش این کاش نبود
این زمین جاش نبود
سادگی جای دگر
همدلی جای سحر
در پی ثانیه ها
تک به تک سوت شدیم
راوی زانیه ها
شک به شک فوت شدیم
سطح بی رنگ نبود
عمق جانسوز نبود
شعله ی لرزانی
راوی روز نبود
بی خودی سوخته ایم
یک هوا دوخته ایم
ترس را جای خدا
سنگ را جای شما
عشق وهم آور بود
دوست برگی لرزان
در هیاهوی زمان
بر درختی افتان
کار دل سنگ زدن
پرسه ها بیدارند
نعره ها بی تاثیر
روزها بی عارند .
شاید امشب بروم
شایدم روز دگر
هیچ تصویری نیست
غیر تن خون جگر .
رودسر

هیچ نظری موجود نیست: