۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

مرگ بلورين

من زندگی را سوختم
رنگ شقاوت دوختم
با یاد تو افروختم
من سوختم بر دوختم
رنج تو و زنجیر را .

بوی خاک
عطر شکفتن
طعم نام ناب بودم
بوی خاک
ترس یه قطره
چک چک جام وجودم
هوس باد هراسون
توی حس تن برگی
آخه ابرا تو سیاهی
شاهدند به برگ مرگی
بوی خاک
شبان غمناک
پاگذاری به سیاهی
بوی خاک
صدای فریاد
شرم و دستای تباهی
نم نم بارون و ابرا
یه تنافر به تغافل
به بلندی درختی
می شکفه شک به تهاجم
سردی تیشه بارون
به تن سرد اقاقی
با بلورین قطره های
ابر مسلول فراقی
نه چراغی نه سراغی
رد پای محو بر خاک
توی ذهن کوچه باغی
روی رویای یه زاغی .
من همون شبگرد مجنون
توی خاک قصه هامون
با ردای تشنه ی خون
روی مرز قصه هامون
بازم هیچ جا رو ندیدن
بازم شب رو سایه دیدن
بازم اشکا رو چشیدن
شک رو بی نگاره چیدن . ۲
به قرار هرم آفتاب
به شرار تشنه ی خواب
نفس سنگین مهتاب
من تن خسته رو برتاب
من دل رسته رو دریاب (۲)

هیچ نظری موجود نیست: