۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

نيم شبای برفی

تا سحر سوختن شمع رو
توی آینه باز می بینم
گل شب بوی حیاط رو
توی تاریکی می چینم
چه شبا که تو کتابا
پی اسم تو می گشتم
زیر اسمت با یه تردید
خط تیره ای می ذاشتم
اگه شهر بی ستاره
با سحر کاری نداره
تو بدون که ابر رویا
توی تاریکی می باره
من یه شهر بی ستاره
تو سروش روز دوباره
گل مریم گل آفتاب
من دل خسته رو دریاب
توی این شهر شتابون
که نگاه ها شده زندون
من بی هدف پریشون
پرسه تو همهمه و خون
واسه ی نگاه بارون
تو بیشه جایی نمونده
تن این اطلسی ها رو
هوس بارون پوشونده
تا به کی حسرت بارون
تابه کی نگاه و زندون
توی هر کوچه ی ویرون
آدمکهایی هراسون
من یه شهر بی ستاره
تو سروش روز دوباره
گل مریم گل آفتاب
من دل خسته رو دریاب
یه مترسک تو غبارا
مزرعه بدون گندم
توی قاب خالی دل
یه سیب آبی شده گم
یه ترانه پر نفرین
باغچه پر ز سنگ و فولاد
یه افق رو به تباهی
ترس و افیون چشم به راهی
تک و تنها زیر بارون
تو عمارت یا که میدون
با طلسم مبهم وهم
صورتک از همه پنهون
من یه شهر بی ستاره
تو سروش روز دوباره
گل مریم گل آفتاب
من دل خسته رو دریاب
پای تردید و رهایی
توی عصر ناکجایی
میشه با وسوسه کم شد
زنگ ناقوس جدایی
تو برام شور ترانه
تو واسم یه کهکشونی
وفتی قد همه عالم
توی تنهائیم می مونی
حالا شهر بی ستاره
با سحر کاری نداره
وقتی می تونه تو رویا
گل مریمی بکاره
من یه شهر بی ستاره
تو سروش روز دوباره
گل مریم گل آفتاب
من دل خسته رو دریاب

هیچ نظری موجود نیست: