۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

بی درنگ

شب و اندیشه ی وهم
شب و مقدار سکوت
رنگ خاکستری ثانیه ها
گنگ شدن محو شدن مرثیه ها
سرِ تا روز بلند
سر پژمرده ی خند
سر هر کار پر از اطمینان
شب آهو شب اهلی هر آن
اگر از حکم بپرسی
حکم آخر مرگ است
حکمی از لای جنون
تا به اندیشه و خون
سرِ پا بودن تا صبح گریز
بی خیالی پرهیز
ثانیه ثانیه ی لبخند است
فرصت پیوند است
نگریز از من و دل
این من اینجا تنگ است
لحظه ای پا برجا
قرنها در سنگ است
کاری از شب ناید
روز با غم زاید
ساکن شهر بهی
عشق را فرساید ۲
شب و اندیشه ی وهم
شب و تندیس سکون
رنگ بی جای تنی مسخ شده
تا به اندیشه و خون . ۲

هیچ نظری موجود نیست: