۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

اونکه هميشه هست

یکی بود یکی نبود
یه کلاغ خسته بود
تو دلش نفرت و درد
پر و بالش بسته بود
یکی بود هفت تا نبود
هفت کلاغ خسته بود
دلشون پر از خیال
بالاشون شکسته بود
یکی بود که مایه داشت
یکی بود پر از کلک
هفت تا ساده لوح پیر
جیباشون پر از کپک
یکی بود که زندگی
کام و نام و حالش بود
هفت تا بود بی سرنوشت
نه جهنم نه بهشت
یکی ننگ و نام دل
تو گذرگاه بهشت
هفت تا تن داده به خاک
سرکار و شر و زشت
یکی قهرمان دل
توی خواب قصه ها
هفت تا ابلیس سکون
روی مرز غصه ها
یکی بود دونه می کاشت
تو گذرگاه سکون
هفت تا دلداده ی مست
به همیشه ی قرون
یه میلیون یا میلیارد
به حساب که نمی یان
توی شهر کاغذا
نه نوایی نمی خوان
یکی هست از قدیما
دل من گیر هواش
سرتو بالا بگیر
اوناهاشش اوناهاش
ای خدای آسمون
ای خدای هممون
تو که گفتی ما ولیم
هممون مسافریم
اما این شهر کبود
نه دلش تنگ توئه
نه سرش رنگ توئه
پس چرا جنگ توئه ؟
چرا آدمای گم
میگن از خدا می یایم
براتون خوبی می خوایم
با اسب چوبی می یایم ؟؟!
بگذریم بیخ شبا
یه نگاهی آشناست
که دلش تنگ ماهاست
اون که بی مرگی ماست
اون یکی بود
اون یکی هست
تا همیشه انتها
آره هست و هست و هست
یکی بود یکی نبود
یه کلاغ نشسته بود
یهو اون پر زد و رفت
آخه از ما خسته بود
قصه ی غربت ما
پر و بال بسته بود
حالا چه فرق می کنه
سالم یا شکسته بود
راستی چه صدائی بسته بود ؟

هیچ نظری موجود نیست: