۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

بهانه ( به یاد سنندج )

حیف که دلم یخ زده اینجا
کو بچه ها محله ی ما
بلواری بود تو دره شهری
کوهها سپید روزای رنگی
ستاره های بی کس
زُل زده تهِ کوچه
سو نداره چشاشون
اَه این غروب چه پوچه
یه بچه تو سیاهی
اول خط فسونه
کی گفته تو کتابا
هر شب عروس کِشونه ؟
خون توی خونه خونه
شمع دلا کدومه ؟
سروای کوچه مردند
خاکه و باد و بومه .
تو کوچه ی پیاده ها
یه خونه بود سر گذر
بچگی ما رو می دید
توی سه راهی خطر
گل کوچیک و
قایم باشک
هفت سنگِ ما
الک دولک
دعواهای راست و دروغ
کارت بازی و
شاهِ کلک
سفید میگه سیاهی پر
کُرکُریهای خسته در
دوچرخه بازی های ما
به جون تو یه پارچه شر .
اقاقی آتیش می گیره
با دست برق آسمون
کوچه رو روشن می کنه
تن اقاقیِ خزون
شب که تنش
سنگین و سرد
پا رو تنِ زغالِ درد
روشنی می میره دیگه
تو کوچه تنها بوی مرد
خونه که سرد و ساکته
می بینه بی دم زدنی
مثل مسافرا رفتند
بچه های شهر شنی
چه خنده ها و گریه ها
بچه ها کردند تو خونه
خونه که مونده بی خونه
بی کسی اینجا مهمونه
درختِ سیبِ خونه
یه پیچ تاک رو شونه
یخ زده با زمستون
خاطره روح کُشونه
تو کوچه نیست صدای
بازی کودکانه
بودن و موندن ما
آخر این ترانه . ۲

هیچ نظری موجود نیست: