۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

زادن

ترا چه می شود بگو ز پرسه های جستجو
ترانه ای چنین حزین سروده ای تو رو به رو
کنار هر قیامتی به قامتی چه حاجتی
ستانده ای سرای ما سکوت مبتلای ما
اگر که زین سبکسران تو بگسلی قیام خود
تو را رها نمی کنم بمانی آرزوی ما
بگو کجا رها شود جدا شود فنا شود
رها شود ز خاطرم بار دل این سبوی ما
ستاره را ستاره را تو برکشان به خواب من
نهایتی به غایتی کجای شب به حاجتی
من این جرس نگون ترم ز خار و خس به خون ترم
لبان شب بدر ز هم فسون ترم برون ترم
به دون ترا چه حاجت است ز من ترا حکایت است
صدا بزن مرا بخوان وجود تو ز رایت است
کنون نه فصل معجزه نه وقت دل سپردگی
به روزگار کهنگی دیگه نه حرف نه صحبتی

هیچ نظری موجود نیست: