۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه

شده از خودت بپرسی ؟

دیگه هیچ کس نمی میره
وقتی تن با تو نباشه
وقتی هر لحظه تو غرقی
وقتی شب پیشت خدا شه
دیگه هیچ کس نمی بینه
که تباهی رنگ ما نیست
با تو هر روز و هنوزم
دل تنگت اشتباه نیست
بذا تا دنیا بدونه
همه سرفرازی با ماست
نشه باز قصه ی تکرار
نشه باز از ماست که بر ماست
نوبهارم که تو راهه
سال نو خنده رو واجب
توی بقچه رفت زمستون
این شروعه واسه راغب
تو سکوت کمی هوس کن
که دوباره جون بگیری
از این بارون دمادم
نه از اشک و آه و ماتم
حرف من غصه ی تکرار
نه خیالبافی بسیار
حرف دردِ ناگهون نیست
شبه و کلام هوشیار
سر تا صبح رسیدن
یه سکون اندازه ی من
یه بغل آوای پرواز
یه قلم با شوق آواز
تن من گیر زمینه
نه تموم دلخوشیهام
واسه گریه کردنم نیست
بغض آغاز نفسهام
بغض بارون خیلی سرده
بارون مرگو نمی فهمه
بارون نفرت نمی بینه
دروغا واسه زمینه
بارون مثل اون یگانه
که نفس میده به هر دم
خیلی پر مهره نگاهش
قد خوبی قد آدم
نه زمین جای بدی نیست
نه زمین جای کسی نیست
شده از خودت بپرسی
بودنت محض دل کیست ؟

دیگه هیچ کس نمی میره
وقتی تن با تو نباشه
وقتی شاهزاده ی قصه
واسه دیدن تو پا شه ۲

هیچ نظری موجود نیست: