۱۳۸۶ مرداد ۱۷, چهارشنبه

انتظار


همه چی ساده ی ساده ست
باد میاد و ابر میاد بارون میشه
تاریکی مات و پیاده ست
خیس میشی و سرد میشی خزون میشه
لباسا رنگ سیاهی می گیرن
گِلا لبخند میارن روی لبا
آبها یه گوشه اسیرن
آسمون بارونیه بی خیالِ ما
صداها میگیره تو دل
گرم و جای بی هوائی
برگِ تازه رُستِ خونه
میگی راستی شب کجائی ؟
میگمش تو سرد تنت سرده دلم
میگمش تازه رسیدی هنو می گرده دلم
میگمش آخریا سر یه بغض کوچیک
دست و پام گم شده بازم هنو دَه مَرده دلم

انتظار قطره آبم می چکه اما کجا ؟
دل من سیاه شد اما چشم براتم به خدا
هنو اشکام پر مهره پر یه های هایِ سیر
بذا بارون شه تنم این خیالو ازم نگیر ( ۲ )


ساعت ده / ۱۵ فروردین ۸۶

هیچ نظری موجود نیست: