۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

مرغ خسته

زنده باد هر نفس دریایت
بر و بوم تا ابد شیدایت

مرغ خسته خوش نشسته
دل به موجا که نبسته
توی بی مرگی دریا
دل به ناتمومی بسته
( اون نشسته تا نگاهش بشمره زیبائی ها رو )
مرغ خسته پر گشود و
افق روشنُ سیر کرد
زیر گرمای پر از مهر
دلشُ صحرای خیر کرد
( اون پرید و از نسیم هم نشنید تنهائیا رو )
صخره یک دم زیر آفتاب
یه نفس گم میشه تو آب
اون یه سنگه دست و پا بسته به زنجیر
سرنوشتش هم همینه که بگه آهای نکن گیر
گیر شک و خشم کهنه
که پوسونده دل سرخُ
اون سیاه شد و هنوزم از تو یادش
نتکونده دل سرخُ
کفای سفید و جلبک رو تن سنگ سیاه
تکه چوبای شکسته اینه موندن توی راه
مرغ دریائی زیاده برق زنون تو دل دریا
چشاتو واکنی هر سو یه چراغه تو شب ما
صدای موجا یه دنیاست
که همینجور پر شوره
صدای دلا رُ بشنو که دو روزه
سوت و کوره
مرغه پاهاش به تکونه
توی موج بی سکون
همه جا چشاش به راهِ
دو سه ماهی جوون
آخه دیشب یه هوار
مهمون اومد از آسمون
حالا دریا گِل به دامن
مرغه شاکیه چرا من ؟
ایرا هر کدوم یه رنگند
یه طلسمه تو جیباشون
که اگه زیاد سیاه شن
رعد و برقیه چشاشون
تا سر فردا دوباره
ابرای سفید زیاد شن
گوشه ای با آبی ناب
شاهد لطف خدا شن
ابرا هر روز و هنوزم
به نسیم و باد می رقصن
همه یک رنگ و خدایی
هر جایی با خیر می چرخن .
مرغ آبها چه هراسون
روی سنگچینا می چرخن
آخه ابرای سیاهی
بی پناهی نمی فهمن
قطره قطره اشک دریا
داره از بالا می باره
سر یه ماهی کوچیک
بین مرغا جر و بحثه
دیگه از پیش ما رفتن
اینجا بودن اند ترسه .
دیگه موقع شکفتن
تو گل سیاه ابره
خیس شدش صفحه ی کاغذ
ته این ترانه قهره .

۵/۸/۸۵
ساحل تنکابن

هیچ نظری موجود نیست: