۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

کوير

مث اون کویر دورم
توی صحراهای کور
همدم درخت پیری
خشک و زرد مث کویری
با یه تپه ریگ نرم
که میره دونه به دونه
با دست باد دیوونه
میشه شونه میشه شونه
تن داغ و تب زده ام
توی این صحرا
رنگ ناب یه سرابه
واسه ی تشنه ی تنها
که مسافر شده اینجا
چند بته خاره
لبش تیز
نه یه گلبرگ طراوت
که بشه به جونش راحت
تک مسافر ضیافت
تو دلم یه چیکه آب نیست
که کنم ارزونی اون
آخه اینجا کم میان
مهمونای دشت خدامون .
ابر و بارون بهارون
برف و کولاک زمستون
دوره و نادیده اینجا
اینجا تک خورشیدی داره
میباره نور و میباره
با شبای پر ستاره
دل آتیشی کی داره ؟
ماهه و کلی شراره
اینا تحفه ی دیاره
مث اون کویر دورم
توی صحراهای کور
ناخدای خوبی دارم
تک خدای نور نور (۲)

هیچ نظری موجود نیست: