۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

دريا

وقت غروب
دریا بگو
این همهمه سیری پذیر
در روز باران دلپذیر
شورت بود گفت نذیر
انبوه سبز
بر دوش تو
صد رود نوشانوش تو
اوج و فرو
شب پیش رو
آرامش و آغوش تو
هر روز هست و همچنان
در شب چنان آوازه خوان
ذکری به لب نعره کنان
موجت به هر سو در فغان
کین رسم مردی است ناجهان
خشم است خشم کوتهان
دریا به آزادی چنان
شهره است گردت ناجهان
این حصرکرد من ز چیست ؟
آدم حریصان زمان
ای فانی هر دم ناگهان
این است رسم کوتهان
بر گرد من خنجر زنید
ای شب بدستان گران ؟
ای کودکان ای کودکان
بازیچه های آنچنان
فقری است فقر ابلهان
از سر جنون و ته چنان
فقر شعور و دل که هان
فقر غرور و فقر نان
تا آخر و آخر زمان .
این سرزمین سبز را
این آبی بی مرز را
یک آسمان خاکستری
صد رود درد بی دری
آلوده فقر جان خری
تنگ غروب است آسمان
دریا بیاسای همچنان
باید که فریاد آوری
در هر دم از دست کمان .
ای موج غم بالا بگیر
بگذار ببارد این دلم
بگذار که در هفت آسمان
فهمند من بی محملم
ای شب ببار بر من بتاب
تا من نبینم این زمان
این کوتهان این فقر جان
این زمهریر آسمان .
دریا بیازرده دلش
دریا دلت بالا بگیر
از ریگ و از باران گریز
تا عمق آبی جان بریز
بی شک بود آهنگ او
بی شک بود آن رنگ او
زیبایی همچون خالقت
یکتایی حمد قاهرت
این سرزمین معجز نما
هر کم به سویش رهنما
راغب سرت بالا بگیر
او خود بود آن را پناه
شب شد ز دریا بانگ نیست
آرام شد این همهمه
آواز غوک آوای بط
بس است رسم خط و مط .

وقت غروب و شامگاه
جمعه ۸/۲/۸۵ روبری دریا

هیچ نظری موجود نیست: